تفسیر سوره مدثر


بسم الله الرحمن الرحیم

ترجمه وتفسیرسورۀالْمُدَّثِّرُ


سورۀ الْمُدَّثِّرُ درمکۀ مکرمه  نازل شده  ودارای پنجاه وشش آیهودو رکوع می باشد.

 

وجه‌ تسمیه:
این‌ سوره‌ به ‌سبب‌ افتتاح‌ با صفت‌ «تدثر: جامه‌ بر خود پیچیدن‌» که‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم  به‌ آن‌ موصوف‌ شده‌اند، «مدثر» نامیده‌ شد. اصل ‌مدثر متدثر است‌؛ و او کسی‌ است‌ که‌ خود را به‌ جامه‌ خویش‌ در می‌پیچد تا بخوابد، یا خود را گرم‌ کند.
سورۀ مدثر از جملۀ سوره هایی است که به طور کامل در دورۀ ابتدایی نزول قرآن عظیم الشأن، نازل شده، بنابر این، بعضی آن را اولین سوره نازل شدۀ قرآن کریم  دانسته اند.  از روایاتی صحیح ومشهور، اول از همه آیات ابتدایی سورۀ «اق
ـرأ» نازل شده اند، سپس تا مدتی نزول قرآن کریم متوقف شد که به آن زمان فترت وحی گفته میشود.

موضوعات مطرح دراین سورۀ:
شرح اصول و محورهای اصلی دعوت پیامبرصلی الله علیه وسلمموضوعات دربارۀ  قیامت وروز رستاخیز،

علایم ونشانه های انسان متکبر،
سرنوشت نهانی انسان
،
نگهبانان دوزخ و مامؤران عذاب الهی.


دراین سوره سه آیه
قسم هم وجود دارد. از آیۀ  (32 الی  34) که با قسم  به ماه و شب و صبحگاهان به اسرار پیچیده این پدیده ها که از اسرار علمی جهان طبیعت و از نشانه های توحید و قدرت الهی است. و این سوگند به این اصل مهم است که جان همه انسانها در گرو اعمالشان است.

نام سورۀ:
طوریکه درفوق هم یاد آور شدیم  نام این سوره « الْمُدَّثِّرُ» بوده  که دارایی 65 آیات، 256  کلمات و 1036 حروف می باشد.

محل نزول آن مکه مکرمه میباشد. 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خدای بخشاینده ومهربان

 

يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ﴿۱

اى مرد جامه بر خود پيچيده‏ (۱)
اکثریت قریب به اتفاق مفسران بدین نظر اند که هدف این آیه رسول الله صلی الله علیه وسلم است .
«الْمُدَّثِّرُ
»  جامه برخود پیچیده.

شأن نزول:
 1147- بخاری ومسلم از جابر (رض) روایت کرده اند که:رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: مدت یک ماه در غار حراء ( به کسر ح)  معتکف بودم چون زمان اعتکاف را سپری کردم از آنجا خارج شدم به ژرفای دره که رسیدم کسی مرا صدا کرد، من هیچکس را ندیدم ناگهان سر خود را بلند کردم و همان فرشتۀ را دیدم که در حراء نزدم آمده بود. وقتی به خانه رسیدم گفتم: مرا بپیچانید. پس خدا آیۀ « يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ  » را نازل کرد.
(صحیح بخاری 4923 و 4924، مسلم 161 ح 257 و 258، احمد 3 / 306 و 392، طبری 35309، ابن حبان 34 و 35، بیهقی در «دلائل» 2 / 155 و 156 و واحدی در «اسباب نزول» 5 / 84 از چند طریق از یحیی بن ابوکثیر روایت کرده اند. بخاری 4 / 3238 و 3925 و 4954 و 6214، مسلم 161 ح 255 و 256، ترمذی 3325 طبری 35307، بیهقی در « دلائل » 2 / 138 و 156 و ابونعیم در «دلائل» 1 / 278 از چند طریق از زهری از ابوسلمه روایت کرده اند. «احکام القرآن» 2233 تخریج محقق.).
1148- ک: طبرانی به سند ضعیف از ابن عباس (رض)  روایت کرده است: ولید بن مغیره برای قریش غذا ترتیب داد و از آن‌ها پذیرایی کرد. چون غذا خوردند، گفت: در بارۀ این شخص چه می‌گویید، کسی گفت: ساحر است. کسی گفت: نه ساحر نیست، عدۀ گفتند: کاهن است. عدۀ گفتند: کاهن هم نیست. یکی گفت: شاعر است، و یکی دیگر گفت: این مرد شاعر هم نیست. در آخر یکی گفت: این مرد جادوی بیان دارد. این جریان را رسول الله شنید و بی‌نهایت غمگین شد و خود را در چادر پیچاند. پس خدای متعال آیة «
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ  » رانازل کرد. (طبرانی 11250 و هیثمی در «مجمع الزوائد» 11448. ترجمه آیات: «اى جامه به خود پيچيده. برخيز و هشدار ده. و پروردگارت را به بزرگى ياد كن. و لباسهايت را پاكيزه بدار و پليدى را دور ساز. و نبايد چيزى افزون خواهانه بدهى. و براى [حكم‏] پروردگارت شكيبا باش».
(تفسیر وبیان کلمات قرآن کریم  تألیف شیخ حسنین محمد مخلوف واسباب نزول تألیف علامه جلال الدین سیوطی )

یادداشت کوتاه:
زمانیکه عمر رسول الله صلی الله علیه وسلم به چهل سال کامل رسید که سن کمال و پختگی انسان محسوب می‌شود و نیزگفته شده که پیامبران در این سن مبعوث می‌شدند، نشانه‌های پیامبری آن حضرت، از ورای آفاق زندگی به درخشش افتاد و بر زندگیش تابید. از جمله اینکه خواب‌های صادقانه می‌دید و چیزی به خوابش نمی‌آمد مگر آنکه همانند روشنایی صبح، برایش مشخص می‌شد.
 شش ماه بدین منوال گذشت و زمان نبوت آن حضرت
 صلی الله علیه وسلم 23 سال بود. اما خواب‌های صادق، بخشی از 46 قسمت نبوت به شمار می‌رفت که پس از نبوت نیز همچنان وجود دارد.
در رمضان سومین سال عزلت آن حضرت
 صلی الله علیه وسلم درغار حرا، الله تعالی، ‌اراده فرمود که رحمتش را بر اهل زمین، سرازیر نماید؛ لذا آن حضرت صلی الله علیه وسلم را به نعمت نبوت گرامی داشت و جبرئیل علیه السلام  را با آیاتی از قرآن به حضور آن حضرت صلی الله علیه وسلم فرستاد.(ابن حجر می‌گوید: بیهقی گفته است: مدت این خواب‌ها، شش ماه بوده است که با این حساب نبوتش، با رؤیای صادقانه و در ماه ربیع الاول و پس از آن شروع شده که عمر آن حضرت به چهل سال کامل رسید. اما ابتدای وحی در بیداری درماه مبارک رمضان بوده است (فتح الباری ۱/۲٧) تاریخ نویسان اختلاف بزرگی در موردماۀ که آن حضرت به پیامبری مبعوث شده، دارند، گروهی ماه ربیع الاول رانوشته و گروهی ماه مبارک رمضان را گفته ‌اند و نیز گفته شده که آن حضرت در ماه رجب، مبعوث شده است. (رجوع شود به مختصر سیره الرسول از شیخ عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب نجدی صفحه ٧۵)؛ اما از نظر ما، رمضان، ماه بعثت است به دلیل قول خداوند که می‌فرماید: « ماه رمضان، ماۀ است که در آن قرآن نازل شده است».
(سورۀ بقره
۱۸۵) و نیز این آیه که خداوند متعال می فرماید: «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم» (سورۀ قدر:۱) واضح و روشن است که شب قدر در ماه رمضان می‌باشد).

تأریخ نزول اولین آیات:
مفسرین می نویسند که؛ نزول اولین ایات قرآن عظیم الشان توسط جبرئیل آمین بر آن حضرت صلی الله علیه وسلم به روز دوشنبه 21  رمضان برابر با10
 اگست سال 610 میلادی بوده است.در آن زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم  بر اساس سال قمری 40 سال و6 ماه و12  روز سن داشت که براساس  سال شمسی 39  سال و 3 ماه و 22 روز می‌شود.

انقطاع وحی :

مدت انقطاع وحی بنا به روایت ابن سعد از ابن عباس چند روزی بیشتر نبوده است؛ قول راجح نیز همین است. قول مشهور، مبنی بر اینکه انقطاع وحی، سه سال و یا دونیم سال  طول کشیده، به هیچ عنوان درست نمی باشد.

رسول الله صلی الله علیه وسلم در روزهای انقطاع وحی افسرده، غمگین و سرگردان بود. امام بخاری در کتاب تعبیر، روایت کرده است:

نزول وحی بر پیامبر صلی الله علیه وسلم  قطع شد و پیامبر صلی الله علیه وسلم  چنان اندوهگین گردید که چند مرتبه تصمیم گرفت خود را از قلۀ کوه به زمین افکند و هر دفعه که به این منظور به قلۀ کوه نزدیک می‌ شد، جبرئیل علیه السلام  ظاهر می ‌گشت و می‌گفت: ای محمد! تو، بحق، رسو ل خدایی و بدین سان اضطراب آن حضرت تسکین می ‌یافت و روانش آرام می ‌گرفت و باز می‌ گشت و چون انقطاع وحی،‌ادامه می‌ یافت، دوباره به همان کار تصمیم می‌ گرفت؛ اما وقتی به قلۀ کوه می‌رفت، جبرئیل آشکار می ‌شد و همان مطلب را تکرار می‌ کرد.(بخاری، کتاب التعبیر، باب أول مابدئ به رسول الله صلی الله علیه وسلم من الوحی الرؤیا الصالحه.)

ابوالفضل شهاب‌الدین احمد بن علی بن محمد الکنانیّ العسقلانی (۷۷۳۸۵۲ هَ. ق) مشهور به  اِبن‌حَجَر عَسقلانی کِنانی مصری،از جمله مشهورترین علما ی جهان اسلام (در علم تفسیر، حدیث وفقه ) بشمار می رود می نویسد:

مدت انقطاع وحی، چند روزی بیشتر نبود تا اینکه حالت ترس و وحشت، از آن حضرت رفت و دوباره به حالت عادی بازگشت. (فتح الباری  ۱/۲٧ )

پس از سپری شدن این مرحله و بعد از آنکه پیامبرصلی علیه وسلم  اطمینان یافت که به پیامبری برگزیده شده و یقین نمود که واقعاً، سفیر و فرشته الهی بوده که بر او وحی کرده، دوباره مشتاق نزول دوبارۀ وحی گردید و بدین سان آرام و قرار یافت.

رسول الله صلی الله علیه وسلم دربارۀ انقطاع وحی فرموده است: «همچنان که راه می‌ رفتم، از آسمان صدایی شنیدم. چشمانم را به سوی آسمان بلند کردم؛ چشمم به همان فرشتۀ افتاد که او را در غار حرا دیده بودم؛ او در میان آسمان و زمین روی یک کرسی نشسته بود. هراس وجودم را فرا گرفت و چیزی نمانده بود به زمین بیفتم. به خانه برگشتم و گفتم: مرا بپوشانید، ‌مرا بپوشانید. آنان،‌ مرا پوشاندند. خداوند، این آیات را نازل کرد: (ای جامه به خود پیچیده! برخیز و بترسان و از بتان دوری کن) پس از آن، نزول وحی ادامه یافت.(صحیح بخاری، کتاب التفسیر (۲/٧۳۳). همچنان مراجعه شود :(سیرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم  (ترجمه کتاب الرحیق المختوم) تألیف: صفی الرحمن مبارک‌پوری ترجمه:حامد فیروزی محمد ابراهیم کیانی)

 قُمْ فَأَنْذِرْ ﴿۲
برخیز و بیم‌ ده (۲)
ای‌ مرد جامه‌ بر خود کشیده « قُمْ» (برخیز ومردم را از عذاب بترسان ) یعنی: بپاخیز و اهل‌ مکه ‌را بیم‌ و هشدار ده‌ و آنان‌ را از عذاب‌ برحذر دار در کلمه« فَأَنْذِرْ » که مشتق از انذار یعنی ترساندن می باشد، این فهم را نیز میرساند که این ترساندن باید مبتنی بر شفقت ومحبت باشد، تا آنان ایمان بیاورند.

معنای حقیقی «قُمْ فَأَنْذِرْ» اینست که ای کسی که خود را پوشانده وخفته ای، برخیز ونیز میتواند به این معنا باشد که مراد از قیام ، آماده شده ومستعد شدن برای کاری است ، وهدف این است که همت نموده ، خدمت اصلاح مردم را عهده بگیر.
در قرآن عظیم الشأن بصورت کل دوبارکلمه  «قُمِ» مورد استفاده قرار گرفته است که در هردو بارمخاطب رسول الله صلی الله علیه وسلم است،يكى براى نماز شب «قُمِ اللَّيْلَ» (آیۀ 73 سورۀ  مزمل ) و ديگرى براى ارشاد وتبلیغ.

اگر به رسالت «پیامبران» نظر اندازیم در خواهیم یافت که آنان سه اصل را به جامعه بشریت پیش کش نموده اند:
- علم درست و صحیح
- اعتقاد و یقین بر آن علم
- ایجاد انگیزه عمل بر آن علم و ادامۀ زندگی بر اساس آن یقین.

این سه اصل خلاصه تعلیمات پیامبران از آدم علیه السلام آغاز تا خاتم آن یعنی محمد صلی الله علیه وسلم  می باشد .
پیامبران در اولین پیام  شان که برای بشریت تقدیم داشته اند، اینست که خالق  جهان کیست؟ این اولین سوال است که پیامبران به جواب آن پردخته اند، و اظهار می‌دارند، هدف از خلقت را باید درک کرد.

پیامبران هیچ‌گاه مدعی نشدند که ما برای آشکار ساختن اسرار نهان طبیعت آمده‌ایم، یا می‌خواهیم نیروهای طبیعی را رام سازیم و یا میخواهیم اختراعات جدیدی به جامعه بشریت عرضه داریم، بلکه می ‌گویند، ما مسئولیت داریم علمی را که آفریدگار جهان به ما عنایت فرموده است، به دیگران ابلاغ نماییم، آن‌ها می‌ گویند: جهان را ذاتی قادر، بدون همکاری احدی به وجود آورده است و بنا به اراده و حکمت آن ذات در حال حرکت است و نیز بی‌هدف آفریده نشده است و بدون قصد اداره نمی‌ گردد. پس از زندگی دنیا حیات جاوید دیگری در انتظار انسان است که در آنجا نسبت به حیات پیشین مورد باز خواست ومحاسبه قرارمی‌ گیرد وبه تناسب اعمال نیک و بدش، پاداش و کیفر خواهد دید.

بلی، این پیامبران اند که قوانین گوناگون بشری را از سوی الله تعالی آورده ‌اند و هدف او را از آفرینش جهان بیان می‌کنند و پیامش را به هر ملت و سرزمینی می ‌رسانند. پیمودن راه پروردگار با عظمت ،بدون وجود پیامبران امکان پذیر نمی‌باشد.
درآیه متبرکه «
قُمْ فَأَنْذِرْ »پروردگار با عظمت ما می فرماید، در جنب اینکه أنبیاء باید هم بشارت دهند وهم انذار،ولی براى غفلت زدايى و بيدار كردن مردم، هشدار لازم است نه بشارت.

 وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ ﴿۳

پروردگارات رابه بزرگی و کبریایی یاد کن. (۳)
«کَبِّرْ»: به عظمت و کبریائی یاد کن ( اسراء)
یعنی فقط پروردگارت را به بزرگی یاد کن، چه به قول باشد وچه با عمل، انسان بدون ذکر پروردگار حیات معنوی ندارد،همانطوریکه ماهی بدون آب زندگی کرده نمی تواند انسان هم بدون اکسیژن حیات جسمانی ندارد، انسان بدون حیات معنوی وذکر بزرگی وکبریایی خالق، همچون مرده متحرک است، بناءً بر انسان است که حیات خویش را در ارتباط با خداوند جستجو ‌کند.یاد الله قلب را آرامش می بخشد.
مفسرین می نویسند که حضرت موسی علیه السلام  در زندگی خویش همیشه به یاد الله جل جلاله  و متوجّه به درگاه او بود و حلّ هر مشکلی را ازپروردگار با عظمت خود استدعا می نمود.
از جمله  زمانیکه در مصر شخص قطبی را کشت و ترک اولایی از او سرزد فوراً ازالله تعالی  تقاضای عفو و مغفرت کرد «
گفت: پروردگارا! همانا من به خويشتن ستم كرده‌ام، پس مراببخش»«قَالَ رَبّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی»(سوره قصص آیه 16)

وزمانیکه از مصر بیرون آمد «گفت: پروردگارا، مرا از این قوم ظالم  رهایی بخش»«قَالَ رَبّ نَجّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»(سورۀ قصص، آیه 21).

و هنگامی که متوجّه سرزمین مدین شد«گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند» «قَالَ عَسَی رَبّی أَنْ یهْدِینِی سَوَاءَ السَّبِیلِ» »(سورۀ قصص، آیۀ  22)

همچنان زمانیکه  گوسفندان شعیب را سیرآب کرد و در سایه آرمید « گفت: پروردگارا، به هر خیر و نیکی که بر من فرو فرستی نیازمندم» «فَقَالَ رَبّ إِنّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ» (سورۀ  قصص، آیۀ 24 ).

این دعای اخیر حضرت موسی علیه السلام در بحرانی ترین لحظات زندگی او به قدری مؤدّبانه و توأم با آرامش و خونسردی بود که حتّی نگفت خدایا نیازهای مرا برطرف کن، بلکه تنها عرض کرد: من محتاج خیر و احسان توام.

خوانندۀ محترم !
فراموش نباید کرد که:
پروردگار باعظمت  اجابت را مى داند  به شرط آنكه ما انسانها  طریقۀ  خواندن وخواستن آنرا  بدانیم.
دعا عبادتیست که پروردگار ما آنرا دوست دارد ودعا کنندگان نیز ازآن لذت می برد.
دعا از جمله سنت های است که: رسول الله صلی الله علیه وسلم تا آخرین لحظات زندگی خویش، یک لحظه هم از طلب آن  دست بر نداشت.

دعا سلاح  کار آمد مؤمن، دعا ستون دین مؤمن است، دعا وسیله است که دین مؤمن را نورمیبخشد،مؤمن با طلب دعا از بارگاه ٔ رب العزت دلش  آرام می گیرد، وبدینوسیله عقده های دل خویش را باز می نماید.
پروردگار با عظمت ما میفرماید:« فـاذكرونى أذكـركم » ( سورۀ البقره آیه 152 ) (مرا  یاد كنید  تا  شما را یاد كنم.) « أذكـرو الله ذكر ٱ كثیرا»(سورۀ  الاحزاب : آیه 41 )
(پروردگار را بسیار  بسیار  ذكر كنید).
در بسیاری از اوقات در روزگار زندگی انسان حالاتی  پیش می آید که ضرورت با راز ونیاز دارد، غرض گفتن این راز  جز الله کسی دیگری  سزاوار و محرم نیست.
به جز ذات اقدس که همیشه مواظب بندگان است و به محبت خاصهٔ ربوبیت به بنده اش خطاب کرده میگوید:«وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ. »( سورۀ البقره: آیۀ 186 ) (هر گاه  بندگان من  از تو  در باره من  سؤال كردند همانا  من نزدیكم وجواب مى دهم به دعا وفریاد هردعا كنند ۀ  كه  مرا  به دعا  وفریاد مى خواند. پس  لازم  است از دستور هاى من اطاعت نماید، وسپس ایمان بیاورند باشد كه راه راست  را بیابند  وبه مقصد رسند).
علما
ء ومفسرین می نویسند: دعا نه تنها  براى انسان  در موقع  كه محتاج  باشد  وبراى حاجت خویش  دست به دعا مى زند مفید وسودمند مى باشد، بلكه دعا زمانیكه تقاضا وحاجت  هم در میان  نباشد براى انسان سودمند، مفید وضروری میباشد.
اساساً فریاد رسى، نیكو كارى  ودلسوزى  زمینه را  براى  بهبود  یافتن انسان  فراهم مى سازد.

دعا آرامش بخش  دلها ست وهمین آرامش  است  كه در روح  ومغز  انسان  نوعى  انبساط  ایجاد میكند  وروح را  از  حالت  خمودگى  بیرون  مى آورد  وبه حركت  وامى دارد  وگاهى  روحیه  دلاورى  وقهرمانى  به دعا كننده مى بخشد.

دعا به انسان متانت  در رفتار ، انبساط  وشادى  درونى ، استعداد  پیروزى، واستحكام  در استقبال  از حوادث  مى دهد  وبدین وسیله  انسان  توجه  زیادى  به ذات اقدس الهی   پیدا  مى كند  ومانند  سایر عبادات  اثر  تربیتى  دارد.
دعا  روح ایمان  را در نفوس  بر مى انگیزد وانسان  لذت ارتباط  با پرودگار  را درك  مى كند.
دعا انسان  را متكى  به پروردگار با عظمت   ومستقل  مى سازد و از اتكاء  به دیگران  بى نیاز مى كند.

دعاء  حب الهى  را در دل  رسوخ  مى دهد  ونفس  را از مشغله هاى  بیهوده رها مى كند.  وچراغ امید را در قلب  ودل انسان  روشن  مى سازد.
دعا  كشش  بنده  ضعیف  ونیازمند ومحتاج  به سوى خداوند  كریم وتوانا است . دعا كلید ووسیله  قرب الهى لب عبادت ، مغز واساس  طاعات  وحیات روح است.

دعا موجب  نزول بركات  وشرح صدور  در انسان  مى شود.
دعا اطمینان بخش دلها  وفضیلت هرانسان خدا پرست است.دعا سدى در برابر  گناهان  وانحرافات است.
دعا باعث  تقویت  معنویات  وارج  وارتقاى  عبادت  مى گردد. دعا كننده  همواره  با ریسمان  استوار  خود را با پروردگار  محبوب خویش  پیوند  مى دهد وبدین وسیله  از ورطه  گرفتاریها  نجات مى یابد.

وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ ﴿۴

ولباس ها ات را پاک کن (۴)

تاثیر وجذابیت نفوذ كلام رهبر آسمانى آن است كه شخصیت اش  از هرگونه آلودگى پاك ونظیف باشد.
مفسرین می فرمایند که پیمودن راه کمال و رسیدن به مقامات عالی کار آسانی نیست بلکه به علت وجود موانع در این راه  کار دشوار شده و بر انسان مؤمن لازم است که برای برطرف ساختن آن‌ها به تزکیه و جهاد با نفس خویش بپردازد.

در اهمیت تزکیه نفس همین بس که قرآن عظیم الشأن پس از یازده مرتبه قسم درسوره شمس، تزکیه نفس را تنها عامل رستگاری و وصول به سعادت فردی معرفی داشته است.
همچنان در آیه «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ» این فهم را بوضاحت روشن می سازد  که  نظافت و پاكى در كنار توحيد و تكبير نشانه توجه دين به پاكيزگى است، نه فقط پاكى بدن بلكه نظافت و پاكيزگى لباس نيز مورد توجه دین مقدس اسلام می باشد.

پروردگار با عظمت ما در (ایه 222 سوره بقره ) می فرماید :« إن الله يحب التوابين ويحب المتطهرين» (همانا خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و پاكان را نيز دوست دارد. ) و در احادیث، طهارت  جزء ایمان گفته شده  است.
قتاده‌ در معنی‌ آن‌ می‌گوید: «نفست‌ را از گناه‌ پاکیزه‌ بدار». لذا با این‌ تأویل‌، مراد از آن‌ طهارت‌ نفس‌ است‌ زیرا اعراب‌ شخصی‌ را که‌ به‌ عهد خداوند متعال‌ وفا نمی‌کرد، پلید جامه‌ می‌نامیدند و کسی‌ را که‌ به‌ عهد وی‌ وفا کرده‌ و به‌ لباس‌ صلاح‌ آراسته‌ می‌بود، پاک‌ جامه‌ می‌نامیدند. وهردو معنی ‌صحیح‌ است‌ زیرا طهارت‌ حسی‌عادتآ متلازم‌ با طهارت‌ معنوی‌ یعنی‌ دوری‌ از گناهان‌ می‌باشد چنا نکه‌ عکس‌ قضیه‌ نیز صحیح‌ است‌ چرا که‌ وجود پلیدی‌ها گاهی‌ با بسیاری‌ گناهان‌ همراه‌ می‌باشد.

 وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ ﴿۵

واز پلیدی ها بپرهیز(۵)

«فَاهْجُرْ»: دوری کن
«رجز» به ضم را وکسر آن، معنای هر دو یکی است، از میان آئمه تفسیر مجاهد، عکرمه، قتاده، زهری، ابن زید وغیره «رجز»  را به بت معنی کرده اند، و
در روایتی از حضرت ابن عباس (رض ) آمده است که مراد از آن، هر گناه ومعصیت است، لذا معنای  آیه این است که؛ همۀ بتها ومعصیت وگنا ه ها را کنار بگذار، رسول الله صلی الله علیه وسلم از اول همۀ این بت  ها را کنار گذاشته بود، لذا منظور چنین دستور دادن به آن حضرت صلی الله علیه وسلم این است که در آینده نیز از اینها دوری گزیند ودر حقیقت این حکم تعلیمی برای امت است، که بخاطر نهایت تاکید رسول الله صلی الله علیه وسلم مخاطب قرار داده شده است تا آنان بدانند که وقتی به پیامبر چنین دستور داده شده است ما باید اهتمام بیشتر داشته باشیم.( مراجعه شود به تفسیر معارف القرآن مولف علامفتی محمد شفیع عثمانی دیوبندی  سوره المدثر).

با تمام قوت باید گفت که ؛خودسازى مقدم بر جامعه سازى است. كسى كه مى‌خواهد جامعه را از آلودگى پاك كند، بايد خودش اول ازهر نوع آلودگى پاك ونظیف باشد. 

یعنی تا زمانیکه  خودش چیزی نداشته باشد ، نمی‌تواند آن را به دیگران بدهد. پس اگر انسان خود را نساخته باشد، نمی‌تواند در ساختن دیگران که به وسیلۀ همان «امر به معروف و نهی از منکر» صورت می‌پذیرد گام مؤثری بردارد.
نباید فراموش کرد که مقدم بودن «خودسازی» بر «دگر سازی یا جامعه‌سازی»، تقدم زمانی نیست، که با خود بگوید فعلاً به اصلاح دیگران ویا به اصلاح جامعه سر وکاری ندارم  ، بلکه اول بایدخود را اصلاح کنم وبه اصطلاح  به خودسازی خودمشغول شود .

توجه باید کرد که«وجود» انسان و ابعاد آن بسیار بسیط است. نه انسان محدود است و نه کمالات. لذا «خودسازی» مثل برطرف نمودن گرسنگی نیست که محض پر شدن معده، هدف حاصل شده باشد. بلکه انسان تا هست باید به سوی کمالات سوق شود. پس تا هست باید به «خودسازی» خویش بپردازد.

وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ ﴿۶

وبه هر که احسان کنی ابدآ منت مگذار وعوض افزون مخواه (۶)

 آیه مبارکه این فهم را میرساند، عبادت و انفاق  را که به عمل می اوری نه برالله تعالی منت بگذارو نه بر خلق خدا منّت گذار. زیرمنّت گذاشتن و چشم داشتن در انفاق‌ها و عطايا، از مصاديق پليدى روح است.طوریکه با زیبایئ خاصی می فرماید :«وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ»

در آیات قرآنی با تمام وضاحت بیان گردیده است که ؛ قبولی هر عملی متوقف بر تحقق دو شرط نیت پاک و عمل صالح است. به این معنا که عملی مقبول خداوند بوده و موجب تقرب می‌شود که از حسن فاعلی یا همان نیت پاک و حسن فعلی یعنی کردار و عمل نیک و صالح برخوردار باشد و هر چیزی که مانع از تحقق این دو شرط باشد، به معنی عدم قبولی و تقرب خواهد بود. اما گاه می‌شود که عمل هر دو شرط را دارا می‌باشد ولی مقبول و مقرب نباشد؛ زیرا کارهایی پس از آن انجام می‌گیرد که موجب ابطال عمل می‌شود. از جمله موجبات احباط، می‌توان به منت‌گذاری اشاره کرد. منت‌گذاری، رفتاری است که عمل مقبول و آثار آن را از میان می‌برد.

وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ ﴿۷

و به خاطر پروردگارت صبر كن. (۷)

پروردگار با عظمت بعد از کمال‌ عقل‌ و کمال‌ اخلاق‌ عالی که رسول الله صلی علیه وسلم ‌ از آن برخوردار بود ، خصوصیت بی نظیر پیامبر اسلام ، صبر، بردباری و استقامتی است که از همان آغاز رسالت، الله تعالی  بر دوش پیامبر گذاشت.در آیۀ شریفه: « وَ لِرَبِّک فَاصْبِرْ» (و به خاطر پروردگارت شکیبایی کن.) از همان آغاز رسالت این دستور نازل شد که باید برای پروردگارت صبر کرده و استقامت به خرج دهی.

همچنان در (آیۀ  35 ، سورۀ احقاف ) می فرماید :«فَاصْبِرْ کما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»( پس صبر کن آن گونه که پیامبران«اُولو العزم» صبر کردند).

پیامبر صلی الله علیه وسلم ، دائماً ودر هر حالت پایداری واستقامت داشت، هر سختی که می دید آنرا برای پیشبرد دین مقدس اسلام به جان می خرید، استقامت وپایداری آنحضرت به حدی رسید که قرآن عظیم الشأن در (آیۀ 2  ، سورۀ طه ) خطاب به ایشان فرمود: « ما أَنْزَلْنا عَلَیک الْقُرْآنَ لِتَشْقی »(ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که (از کثرت عبادت الله و جهد و کوشش در هدایت خلق) خود را به رنج درافگنی.).

 فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ ﴿۸

پس زمانی که در صور دمیده شود(۸)
« نُقِرَ » دمیده شود (
مراد از ناقور در اینجا، دمیدن‌ دوم‌ در صور است‌)
«آلناقور»(ناقور) چيزى است كه براى ايجاد صدا از آن استفاده بعمل می اید .که
برای زنده شدن بار دوم مردگان، به صدا در می‌آید.

صور چیست؟

در قرآن عظیم الشأن ، به دو نفخ در صور تصريح  بعمل آمده است؛ نفخۀ اوّل كه در اثر آن همه مى‌ميرند و  نفخۀ دوم كه در اثر آن دوباره همه زنده مى‌شوند.
ازجمله «نُقِرَ فِي النَّاقُورِ» این واقعیت را برای ما انسانها میرساند که؛ پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر، با صدايى وحشتناك صور آغاز می یابد.

صور چیست؟
صور، در زبان عربی، به«شیپور» گفته می‌شود. صحابۀ کرام در مورد ماهیت صور، از
رسول الله صلی الله علیه وسلم سؤال نمودند،رسول الله صلی الله علیه وسلم  آن را به چیزی که نزد عرب شناخته شده بود، تفسیر نمود.
از عبدالله ابن عمرو بن عاص، روایت شده که شخصی نزد
رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و پرسید: صور چیست؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم  فرمود: صور، شاخی است که در آن دمیده می شود.(سلسلة الاحادیث الصحیحه (‏3/68‏)‏ شماره (1080‏).
از حسن بصری (رض)  روایت شده است که می‌گوید: صور، جمع صورۀ است و به معنای دمیدن در اجساد مردگان است، تا دوباره زنده شوند و روح بیرون رفته به کالبد مادی باز گردد.

از ابو عبیده و کلبی روایت است که: صور با «واو ساکن» جمع صورة است. همان‌طور که سور (‏دیوار پیرامون شهر)‏ جمع مسورۀ، صوف جمع صوفۀ و بسر جمع بسرة است. منظور از دمیدن در صور، دمیدن در اجساد است، تا ارواح به آن‌ها باز گردند.

یادداشت های توضیحی تفسیر وتأویل صور:

اول:قبل ازهمه باید گفت؛ قرائتی فوق که به حسن بصری نسبت داده شده است، از امامانی که قرائت‌شان دلیل به شمار می‌رود، نقل نشده است، بلکه شاذ یا ضعیف هستند.

دوم: براساس دیدگاه ابوعبیده و کلبی، جمع صورۀ، صور، با فتحه واو است نه با سکون واو. در قرآن عظیم الشأن آمده است:«وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡ» (سوره غافر: 64) (‏و شما را شکل بخشید و شکل‌هایتان را زیبا آفرید‏).از کسی به اثبات نرسیده است که صور را با واو ساکن قرائت کرده باشد.
سوم: کلماتی که بیان کردند، جمع نیستند؛ بلکه اسم جمع هستند که میان آن‌ها و مفردشان، با ‏«‏ۀ‏»‏ فرق گذاشته می‌شود.
چهارم: تفسیر ‏صور به (‏اجساد‏)‏، خلاف عقیده اهل سنت و جماعت است، چون در این عقیده، صور به شیپور و بوق تفسیر شده است.
پنجم
: تفسیر این گروه با تفسیر پیامبر صلی الله علیه وسلم در تضاد است.
ششم: الله تعالی می‌فرماید:«وَنُفِخَ فِي
ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخۡرَىٰ فَإِذَا هُمۡ قِيَامٞ يَنظُرُونَ» (سورۀ الزمر: 68 ) (‏در صور دمیده می‌شود و تمام کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند، می‌میرند، مگر کسانی که الله بخواهد (‏آنان را تا زمان دیگری زنده بدارد.) سپس بار دیگر در آن دمیده می‌شود، به ناگاه همگی بپا می‌خیزند و می‌نگرند».‏
بر اساس این آیه، دو بار در صور دمیده می‌شود، ولی زنده کردن یک بار صورت می‌گیرد؛ بنابراین نمی‌توان دمیدن در صور را به زنده کردن اجساد تفسیر وت
أویل نمود. (التذکرة قرطبی  (182. 185) و فتح الباری ابن حجر (11/367) و لسان العرب (2/493) اما اینکه برخی از دانشمندان گفته‌ اند: صور از جنس یاقوت یا نور است، حدیث صحیحی در این باره وجود ندارد.

صاحب صور کیست؟
ابن حجر عسقلانی می فرماید: دیدگاه معروف و مشهور همین  است که صاحب صور اسرافیل است. حلیمی در این‌باره، اجماع را نقل کرده و در حدیث وهب من منبه، بدان تصریح شده است، در روایت بیهقی از ابو سعید و مردویه از ابو هریره و در حدیث طولانی صور، نیز به نام اسرافیل  تصریح شده است. (فتح الباری (‏11/368‏)

رسول الله صلی الله علیه وسلم بیان می‌دارد که اسرافیل از روزی که آفریده شد، برای دمیدن در صور آماده گشته و همیشه منتظر ابلاغ دستور از سوی الله منّان است. در مستدرک حاکم، از ابوهریره (رض)  روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم  فرمودند:«إِنَّ طَرَفَ صَاحِب الصُّور مُنْذُ وُكِّلَ بِهِ مُسْتَعِدٌّ يَنْظُرُ نَحْوَ الْعَرْشِ مَخَافَةَ أَنْ يُؤْمَرَ قبل أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْهِ طَرَفُهُ كَأَنَّ عَيْنَيْهِ كَوْكَبَانِ دُرِّيَّانِ» (سلسلة الاحادیث الصحیحه (‏3/66‏)‏ شماره (‏1079‏)‏«از روزی که مسئولیت دمیدن صور به صاحب صور داده شد، نگاهش را به سوی عرش دوخته است، تا اندکی در دمیدن صور، از فرمان الله تاخیر نشود و او چنان به سوی عرش نگاه می‌کند، که گویی دو چشمش دو ستارۀ نورانی هستند‏»‏.

روز دمیدن صور:
مطابق روایات اسلامی رستاخیز، در روز جمعه برپا می‌شود. در صحیح مسلم از ابوهریره (رض) روایت شده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم  فرمودند:«خَيْرُ يَوْمٍ طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ يَوْمُ الْجُمُعَةِ فِيهِ خُلِقَ آدَمُ وَفِيهِ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ وَفِيهِ أُخْرِجَ مِنْهَا وَلاَ تَقُومُ السَّاعَةُ إِلاَّ فِى يَوْمِ الْجُمُعَةِ»(مشکاهة المصابیح (‏1/427‏)‏ شماره (‏1356‏)

‏«‏بهترین روزی که افتاب در آن طلوع می‌کند، روز جمعه است، در روز جمعه آدم آفریده شد و در روز جمعه وارد بهشت شد و در روز جمعه از بهشت بیرون رفت و رستاخیز نیز روز جمعه برپا می ‌شود‏».

در حدیثی دیگر رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین بیان داشتند که رستاخیز در روز جمعه برپا می‌شود و انسان‌ها نیز برای بار دوم در روز جمعه زنده می‌گردند.

چند بار صوردمیده می شود؟
علمای اسلام در خصوص تعداد دفعات دمیدن در صور اختلاف نظر دارند بعضی می گویند دو بار و بعضی معتقدند سه بار دمیده می شود.

بنا بر نصوص وارد شده در مورد قیامت، اسرافیل دو بار در شیـپور میدمد، بعد از صور اول تمام موجودات زنده هوش و حواس خود را از دست می دهند و بعد از صور دوم، همه موجودات، زنده میگردند، خداوند می فرماید: « وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُم قِیَامٌ یَنظُرُونَ». (سورۀ الزمر: 68 )(در صور دمیده خواهد شد و تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند می‌میرند مگر کسانی که خدا بخواهد (آنان را تا زمان دیگری زنده بدارد). سپس بار دیگر در آن دمیده می‌شود، به ناگاه همگی (جان می‌گیرند و) بپا می‌خیزند و می‌نگرند (تا در حق ایشان چه شود و حساب و کتابشان کی انجام پذیرد و سرنوشتشان به کجا بینجامد)‏.

 قرآن کریم نفخۀ  اولی را «راجعه» و نفخه دومی را «رادفه» مینامد، خداوند متعال میفرماید:« یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ».(النازعات: 6 7 )((رستاخیز و قیامت برپا گردد) در آن روزی که (نفخۀ  اوّل، در صور دمیده می‌شود و) زلزلۀ در می‌گیرد (و دنیا خراب می‌گردد و همگان می‌میرند) سپس (نفخۀ  دوم، در صور دمیده می‌شود و زلزله نخستین) زلزلۀ  دیگری به دنبال خواهد داشت)

و در جایی دیگر صور اولی را «صیحه» نامیده و به وقوع دومی نیز تصریح فرموده است، می فرماید:« مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ، فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَی أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ، وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَی رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ» (سورۀ یس: 49 51) ((جواب استهزاء ایشان، این است که آنان، چندان) انتظار نمی‌کشند مگر صدائی را که (ناگهان طنین‌انداز می‌گردد و موج آن) ایشان را در بر می ‌گیرد (و نابودشان می‌گرداند) در حالی که با یکدیگر (به معامله و کار و بار روزمرّه زندگی، سرگرم و درگیرند. ‏ (این حادثه به قدری سریع و برق‌آسا و غافلگیرانه است که) حتّی توانائی وصیّت نمودن و سفارش کردن نخواهند داشت، و حتّی فرصت مراجعت به سوی خانواده و فرزندانشان را پیدا نخواهند کرد.  (برای بار دوم) در صور دمیده می ‌شود و به ناگاه همه آنان از قبوربیرون آمده و به سوی محکمه ( حساب و کتاب) پروردگارشان شتابان رهسپار می‌گردند‏. ‏

در احادیث رسولالله صلی الله علیه وسلم نیز به دو نفخه تصریح شده است، در صحیح بخاری و مسلم از حضرت ابوهریره روایت شده که رسولالله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «مَا بَیْنَ النَّفْخَتَیْنِ أَرْبَعُونَ قَالَ أَرْبَعُونَ یَوْمًا قَالَ أَبَیْتُ قَالَ أَرْبَعُونَ شَهْرًا قَالَ أَبَیْتُ قَالَ أَرْبَعُونَ سَنَةً قَالَ أَبَیْتُ». میان دو نفخه (چهل) فاصله وجود دارد.

 از ابوهریره سوال شد، چهل روز، ‌چهل ماه یا چهل سال فاصله دارد؟

ابوهریره میگوید: من از تعیین کردنش خوداری می کنم. (بخاری کتاب تفسیر و مسلم.)

البته گروهی از علماء بر این عقیده هستند که نفخه (صور) سه بار صورت میگیرد، نفخه اولی را نفخه فزع میگویند، چون با دمیدن و شنیدن صدای آن مردم میهراسند و دومی را نفخه صعق میگویند، چون با دمیدن و شنیدن صدای آن مردم بیهوش میشوند و نفخه سومی را نفخه بعث میگویند، چون با دمیدن و شنیدن آن مردم زنده از قبور برمیخیزند.

ابن العربی، ابن تیمیه، ابن کثیر و سفارینی بنا به أیۀ ذیل این دیدگاه را پذیرفته اند، خداوند منان در این مورد میفرماید: « وَیَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ وَکُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ».(سوره النمل: 87 )و یادآور شو روزی که در صور دمیده شود، و تمام کسانی که در آسمانها و زمین اند وحشت ‌زده و هراسناک شوند، مگر کسانی که خدا بخواهد. و همگان فروتنانه در پیشگاه او حاضر و آماده می ‌گردند‏).
ولی  ابن حزم می فرماید: نفخه
های روز قیامت چهار تا هستند:

 1- نفخه مردن.

2- نفخه زنده شدن. با نفخه دوم همه مردگان زنده می شوند و از قبور بیرون می آیند و به منظور حساب تجمع می کنند.

3- نفخه فزع و صعق است که با شنیدنش بیهوش میشوند، ولی کسی جان نمی دهد و نمی میرد.

 4- نفخه به هوش آمدن و افاقه از این بیهوشی است.( فتح الباری: (6/446).)

ابن حجر بعد از نقل دیدگاه ابن حزم می گوید: اینکه دو نفخه را چهار تا تلقی کرده، روشن و واضح نیست، بلکه ارجح همان دو نفخه است، اما تغایر و تفاوت گذاشتن میان دو نفخه برگرفته از حال و وضعیت شنوندگان است، با شنیدن نفخه اول همه زندگان میمیرند، مگر مخلوقاتی که بر اساس اراده خدا استثناء شوند آنها با شنیدن نفخه مات و مبهوت میگردند و با دمیدن نفخه دوم همه مرده ها زنده شده و بیهوشها از غفلت و سرگردانی نجات می یابند. (حقیقت را خداوند بهتر می داند).( فتح الباری: (6/446 ).

مرگ اسرافیل:

علمای اسلام در این مورد اختلاف نظر دارند:

1-  اکثر اهل علم می گویند: تمام ملائکه و از جمله اسرافیل نیز می میرد و ملک الموت مامور مرگ وی می شود و بعد الله متعال ملک الموت را نیز می میراند، و سپس همه را زنده می کند.

دلیل خود را حدیث طولانی «صور» بیان کرده اند که در قسمتی از آن حدیث چنین آمده: «..ثم یجیء ملک الموت إلی الجبار ، فیقول : یا رب ، قد مات حملة العرش ، فیقول الله وهو أعلم : من بقی ؟ ، فیقول : بقیت أنت یا رب ، الحی الذی لا تموت ، وبقی جبریل ومیکائیل ، وبقیت أنا ، فیقول الله : فلیمت جبریل ومیکائیل ، فیموتان ، وینطق الله العرش فیقول : یا رب ، تمیت جبریل ومیکائیل ؟ فیقول الله له : اسکت ، فإنی کتبت الموت علی من تحت عرشی ، ثم یجیء ملک الموت إلی الجبار فیقول : یا رب ، مات جبریل ومیکائیل ، فیقول الله وهو أعلم : فمن بقی ؟ فیقول : بقیت أنت الحی الذی لا تموت ، وبقیت أنا ، فیقول الله : أنت خلق من خلقی ، خلقتک لما قد تری ، مت ... ثم قال : أنا الجبار ، ثم ینادی : لمن الملک الیوم ؟ ثم یرد علی نفسه : لله الواحد القهار ..».

یعنی: «سپس ملک الموت نزد خداوند آمده و می گوید: ای پروردگارا، ملائکه حاملان عرش نیز مردند، الله متعال باوجود آنکه بهتر می داند می فرماید: چه کسی باقی مانده؟ ملک الموت می گوید: تو ای پروردگارا، کسی که زنده است و هیچگاه نمی میرد، و جبرئیل و میکائیل و من نیز زنده مانده ایم، الله می فرماید: جبرئیل و میکائیل نیز خواهند مرد، عرش با الله سخن می گوید: ای پروردگارا! جبرئیل و میکائیل نیز خواهند مرد؟ الله به وی (عرش) می فرماید: ساکت باش! چرا که من مرگ را برای هرآنکه زیر عرش باشد فرض کرده ام، سپس ملک الموت نزد الله برمی گردد و می گوید: ای پروردگارا! جبرئیل و میکائیل نیز مردند، الله متعال با وجود آنکه خودش بهتر می داند می فرماید: پس چه کسی باقی مانده؟ ملک الموت می گوید: شما زنده مانده اید که هیچگاه نخواهی مرد، و من نیز مانده ام! الله می فرماید: تو یکی از مخلوقات منی، پس بمیر.. سپس الله می فرماید: منم جبار! سپس ندا می دهد: « لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ » (امروز فرمانروایی‌ از آنِ‌ کیست‌؟) سپس خودش جواب می دهد: « لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» «از آن ‌خداوند یگانه‌ قهار است».

حدیث فوق در منابع زیر وارد شده است:ابن أبی الدنیا در «الأهوال» (54) وابن أبی حاتم در «تفسیرش» (9/2928-2931) وأبو یعلی «إتحاف المهرة» (8/56) و طبری در "تفسیرش" (21/331) و بیهقی در "البعث والنشور" (رقم 593) و سیوطی در «الدر المنثور» (7/256).اما این حدیث ضعیف است و لذا محل اعتبار نیست. ضعیف الترغیب والترهیب (2224). امام بخاری می گوید: حدیث صور صحیح نیست. «تهذیب التهذیب» (9/524).

2- برخی از علماء می فرمایند که؛ اسرافیل و ملائکه حمل عرش نمی میرند.

3- برخی می فرمایند ؛ هیچکدام از ملائکه نمی میرند.

و دلیل خود را حدیثی از شیخین ذکر کرده اند که از ابن عباس رضی الله عنه روایت کرده اند: «أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه وسلم کَانَ یَقُولُ: «أَعُوذُ بِعِزَّتِکَ، الَّذِی لا إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، الَّذِی لا یَمُوتُ، وَالْجِنُّ وَالإِنْسُ یَمُوتُونَ». (7383) ومسلم (2717).

یعنی: پیامبر صلی الله علیه وسلم می فرمود: «أَعُوذُ بِعِزَّتِکَ، الَّذِی لا إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، الَّذِی لا یَمُوتُ، وَالْجِنُّ وَالإِنْسُ یَمُوتُونَ». یعنی پروردگارا! به عزت ات که هیچ  معبودی بجز تو وجود ندارد، پناه می برم. همان ذاتی که هرگز نمی‏میرد ولی جن و انسانها می‏میرند».

سپس با استناد به این حدیث می گویند: مفهوم حدیث چنین می رساند که هرآنچه غیر جن و انسان باشد، نمی میرند، و ملائکه نیز نه جن هستند و نه انسان پس آنها نمی میرند.

حافظ ابن حجر در « فتح الباری » (13/370) این استدلال بخاطر وجود آیه « کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ » نمی پذیرد.

فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ ﴿۹

آن روز، روز سختی است (۹)
«عَسِیرٌ»: سخت (ملاحظه شود سوره های : فرقان وسورۀ: قمر)

این روز واقعاً روز سخت هولناک وخطرناکی است، وامور بزرگی در این روز تحقّق می‌یابد.

عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ ﴿۱۰

بر کافران آسان نیست (۱۰)
در این روز دفاتر حسابدهی باز می شود ، وکفار به عذاب ومجازات سنگینی روبرو می شوند.

حضرت ابن عباس (رض) می فرماید که از عبارت: (بر کافران‌ آسان‌ نیست) این‌ معنی ‌را فهمیده ‌است‌ که‌ آن‌ روز بر مؤمنان‌ آسان‌ است‌. این‌ مستمسک است‌ برای‌ کسانی‌ که‌ «دلیل‌ خطاب‌» را حجت‌ می‌دانند.

ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا ﴿۱۱

مرا با كسى كه تنها آفريده‏ام واگذار(۱۱)
ازکلمه « خَلَقْتُ وَحِيدًا
 »فهمیده می شود که در این روز هیچ چیزی به درد انسان نمی خورد، در دنیا امروزی که اموال وفرزندانی در اطرف ما قرار دارند نباید به آن مغرور شویم،باید همیشه در فکر آن باشیم که روزی تنها امدیم وتنها می رویم، یگانه چیزی که به درد ما میخورد  وبرای ما فایده میرساند، همانا اعمال حسنه ما است.

شأن نزول آیه:11:
 1149 ـ حاکم به نوع صحیح از ابن عباس (رض) روایت کرده است: ولید بن مغیره خدمت رسول الله صلی الله علیه وسلم  رسید و آن بزرگوار برای او قرآن مجید را تلاوت کرد، مثل این که ندای روح ‌پرور قرآن دل او را نرم کرد. این خبر به ابوجهل رسید. به نزد او آمد و گفت: ای عمو، قومت می‌خواهند که برای تو مال و ثروت جمع کند. [گفت: برای چه؟ ابوجهل گفت:] برای این که به تو ببخشند، چون نزد محمد رفته‌ای تا از دارایی او استفاده کنی، گفت: قریش خوب می‌داند که من ثروتمندترین آن‌ها هستم. ابوجهل گفت: پس در این صورت در باره محمد سخنی بگو تا قومت مطمئن شود که تو سخنان او را نپذیرفته‌ ای و از او متنفر هستی. ولید گفت: چه بگویم به خدا سوگند! در بین شما کسی پیدا نمی‌شود که به فنون شعر از من بیشتر آگاه باشد، نه به رجز [اشعاری که روز نبرد در مقام مفاخرت گفته می‌شود] نه به قصیده و نه به اشعار جن. سوگند به خدا سخنان محمد به هیچکدام از انواع شعر شباهت ندارد. به خدا قسم! گفتار او از شرینی و حلاوت خاصی برخوردار است کلامش بهجت آفرین و زیباست، اولش درخشان و آخرش فروزان است مدارج سخنش رفیع و بالاتر از آن سخنی نیست و به ما دون خود شکست می‌آورد. ابوجهل گفت: تا عیب او را نگویی قبیله‌ات از تو راضی و خشنود نمی‌شوند. گفت: مرا بگذار تا در این مورد بیندیشم. بعد از لحظه‌ای تفکر گفت: سخنان محمد جادوی است که بر دیگران اثر می‌گذارد و خود او این جادو را از دیگری می‌آموزد. پس خدای متعال در این خصوص آیة «ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا  » را نازل کرد. اسناد این روایت به شرط بخاری صحیح )(واحدی در «اسباب نزول» 842، حاکم 5 / 506 و بیهقی در «دلائل» 2 / 198 و 199 به همین معنی روایت کرده اند... حاکم و ذهبی این را به شرط بخاری صحیح می‌دانند راوی‌هایش راویئ صحیح هستند. آخرش را بیهقی در «دلائل» 2 / 200 به همین معنی روایت کرده، اسنادش به خاطر جهالت محمد بن ابومحمد ضعیف است. عبدالرزاق در «تفسیر قرآن» 3384 به این معنی روایت کرده این مرسل و در اسنادش یک راویی مجهول است. طبری 35419 به همین معنی روایت کرده است. طبری 35424 از ابن زید و طبری 35423 از ضحاک به قسم مرسل روایت کرده است. طبری 35421 از قتاده به طور مختصر روایت کرده این هم مرسل است. اصل خبر با طرق و شواهدش صحیح است. «کشاف» 1250 و «فتح بغوی» 2293 به تخریج محقق. )
1150- ابن جریر و ابن ابوحاتم نیز از طریق دیگر به همین معنی روایت کرده اند . (تفسیر طبری، همان منبع، ج 29، ص 152.)
(تفسیر وبیان کلمات قرآن کریم  تألیف شیخ حسنین محمد مخلوف واسباب نزول تألیف علامه جلال الدین سیوطی )

وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَمْدُودًا ﴿۱۲

و به او دارايى بسيارفروان  بخشيدم(۱۲)

«مَمْدُوداً»: زیاد. فراوان.

وَبَنِينَ شُهُودًا ﴿۱۳

و فرزندانی آماده [به خدمت دادم] (۱۳)
ولید بن مغیره همیشه از امکانات زیاد وخوبی برخوردار بود، از جمله از نعمت‌ و لذت ها داشتن تعدادی  زیادی از فرزندان اش بود ، که همیشه با وی ودر کنارش در مکۀ مکرمه  زندگی به سر می برد،مؤرخین می نویسند که ولید بن مغیره سیزده‌ اولاد داشت که همه شان پسر بودند، و سه‌ تن‌ از از فرزندان وی هریک بنام های  خالد، عمار و هاشم‌ ایمان ‌آوردند.

وَمَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيدًا ﴿۱۴

و برای اووسائل زندگی را از هر نظر  آماده ساختم (۱۴)

« تَمْهِيدًا» آمادگی

ولید بن مغیره طوریکه در فوق متذکر شدیم ،نه تنها داری پسران زیاد بود بلکه زندگی مادی آن در سطح خوبی درآن وقت قرار داشت ،در بین قریش صاحب اختیارات ونفوذ قومی بود ودر نهایت رهبر وزعیم بی مثل ومانند بود.

ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ ﴿۱۵

(با این حال) باز هم از من طمع دارد که بر او بيفزايم! (۱۵)

ولید بن مغیره با همه امکاناتی ازجملهریاست قوم، اولاد مال وسرمایه سرسام اور که در اختیارداشت،هیچ وقت حاضر نشد که شکرنعمت الهی را بجا آوردوبا تمام عناد ودشمنی  از قبولی اسلام وادای تکالیف شرعی ابا ء  ورزید.

 كَلَّا إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا ﴿۱۶

هرگز چنین نخواهد شد، زیرا او در مقابل آیات ما دشمنی  می‌ورزید.(۱۶)

ولید بن مغیره دشمنی خویش را با ‌ آیات‌ قرآنی ووحی که بر رسول الله صلی الله علیه وسلم نازل شده بود کافر شد.

«عنيد» از «عناد» گرفته شده است ؛ يعنى كافران بادرنظر داشت اینکه حق را شناختند ولی از روی عناد ودشمنی به لجاجت شروع کردند وحاضر به پذیرش واقعیت وحقیقت نه گردیند.

به یک واقعیت باید اعتراف کرد ،زمانیکه یکبارمرض عناد ولجاجت در انسان مستقر شود، وآن بحیث عادت اش مبدل گردد ، منفی گرای ودشمنی  اش به حدی میرسد که حتی، آيات الهى را نیز  تكذيب مى نماید.نباید فراموش کرد که مرض عناد ولجاجت سبب زوال نعمت الهی می گردد.

سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا ﴿۱۷

(بلکه) به زودی او را به بالا  رفتن  بر گردنه سخت مجبور می‌ کنم . (۱۷)

«أُرۡهِق» (مشقت وسختی، همچنان اینکه برانسان‌ چیز سنگینی‌ تحمیل‌ شود که‌ برداشت‌ آن‌ در توان‌ وی‌ نباشد ) یعنی به زودی اورا درگیر عذاب ‌سخت‌ و سنگینی‌ می‌کنم.
«
صَعُود» (سختیها، گردنه‌ها ، در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است که :«صعود کوهی‌ از آتش‌ در دوزخ‌ است‌ که‌ او به‌ بالا رفتن‌ بر آن‌ مکلف‌ ساخته‌ می‌شود پس‌چون‌ دست‌ خود را بر آن‌ می‌گذارد، دستش‌ ذوب‌ می‌شود و چون‌ دست‌ خود را برمی‌دارد، دستش‌ به‌ حال‌ خود بر می‌گردد و چون‌ پایش‌ را بر آن‌ می‌گذارد، پایش ‌ذوب‌ می‌شود اما وقتی‌ آن‌ را برمی‌دارد، به‌ حال‌ خود بازمی‌گردد».(تفسیر انوار القران:عبدالرؤوف مخلص الهروی،سوره مدثر)
إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ ﴿۱۸

همانا او (برای مبارزه با قرآن) اندیشه کرد ومطلب را آماده ساخت. (۱۸)

«قَدَّرَ»: تعیین کرد. پیش چشم داشت. طرح‌ریزی کرد.

یعنی او مفکوره وطرح بدی را مطرح کرد، و رسول الله صلی الله علیه وسلم  را به سحر و ساحری متهم  نمود.

فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ﴿۱۹
پس مرگ بر او باد، چگونه سنجید؟(۱۹)
هدف از «قَدَّرَ»، «تقدير» به معناى مقايسه ميان قرآن با سحر و شعر و كهانت است.

قرآن عظیم الشأن در مورد كفر و دروغ ازكلمه‌ «قُتِلَ» استفاده بعمل آورده است؛ طوریکه در (آیۀ 17 ، سورۀ عبس ) می فرماید «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» (مرگ به انسان که (بى ايمان) كه تا اين حد كفر مى‌ورزد.همچنان در (آیۀ 10، سورۀ ذریات ) با زیبای خاصی می فرماید:«قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ» مرگ بر کسانیکه دروغ می بندند .

ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ﴿۲۰

باز هم مرگ بر او باد، چگونه سنجید؟(۲۰)

«ثم‌» که در این آیه مبارکه تذکر رفته است بر این‌ امر دلالت‌ می‌کند که‌ نفرین‌ بر وی‌ هرچه بیشترومؤکدتر است‌. این‌ تعابیر همه‌ برای‌ بزرگ ‌نمودن‌ جرم‌ وی‌ و سزاوار بودنش‌ برای‌ عذاب‌ مضاعف‌ است‌.

ثُمَّ نَظَرَ ﴿۲۱

سپس بازنگريست‏(۲۱)
که‌ به‌ کدامین‌ چیز قرآن‌ را دفع‌ کند و چگونه‌ در حقانیت‌ آن ‌باز تهمت ببندد .
ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ
 ﴿۲۲

سپس رو ترش نمود و چهره در هم كشيد. (۲۲)
«
عَبَسَ» «چهره درهم کشید».
«
بَسَرَ» «أخم کرد، روی ترش کرد». چرا که‌ چیزی‌ نیافت‌ تا قرآن‌ را با آن‌ طعن‌ بزند.

ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ ﴿۲۳

باز پشت گردانید و تکبر کرد. (۲۳)

از حق‌ و ایمان‌ «و تکبر کرد» از گردن‌ نهادن‌ به‌ حقانیت قرآن اباء ورزید.
انکار از حق از جمله بزرگترین رذائل اخلاقی بشمار رفته و دارای آثار و عواقب شوم وبدی می باشد ،که همواره مورد نهی و نکوهش دین مبین اسلام قرار گرفته است؛ طوریکه قرآن عظیم الشأن خطاب به منکرین حق می فرماید:«يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُم‏تَعْلَمُونَ» (سورۀ آل عمران: آیۀ71
.)( اى اهل كتاب! چرا در حالى كه به حقايق و واقعيات‏ آگاهيد، حق را به باطل مُشتبه مى‏كنيد و آن را پنهان مى‏داريد.)
کافران متعصب برای گریز از پذیرفتن واقعیت‌ها و حقایق الهی، آنها را اموری موهوم جلوه می‌دادند و پیامبر صلی الله علیه وسلم  را متهم به سحر وجادو می‌کردند.

فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ ﴿۲۴

پس گفت: این قرآن جز جادویی که از جادوگران پیشین حکایت شده چیزی نیست.(۲۴)
«يُؤۡثَر» «نقل می‌شود، آموخته شده».

قابل تذکز است فحوی آیۀ مبارکه میرساند که قرآن عظیم الشأن  با این فصاحت وبلاغت وبا این اعجازی که دارد ،حتّى در نظر كافران، كلامى پر جاذبه و سحرآميز است
همچنان این اتهامات یک واقعیت را میرساند که رسول الله صلی الله علیه وسلم دارای فضایل بزرگی اخلاقی می باشد که کفار نتوانستد در زندگی پیامبرصلی الله علیه وسلم  هیچ نقطه ضعفی نیافتند که به ایشان نسبت می داد بجز از اینکه اورا متهم به لقب سحر کردند.

إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ﴿۲۵

اين فقط سخن انسان است ( نه گفتار خداوند!)(۲۵)
درزمان رسول الله صلی الله علیه وسلم
مردم سخت به اموری چون جادوگری و سحر  معتقد بودند، از این رو، بهترین راه برای نشان دادن عدم حقانیت دعوت و اقدامات و  معجزات انبیا، نسبت دادن سحر به آنان بود تا مردم کار پیامبران را همچون کار ساحران بدانند که می‌توانند مردۀ را زنده گردانند، مریض  را شفا دهند، عصایی را مانند افعی و یا مار جلوه دهند و یا به قدرت سحر الفاظ، مدعی آوردن کتاب از سوی الله تعالی باشند.
ازآیات قرآنی بوضاحت ملاحظه می شود که  کافران و منکران نبوت، سحر و ساحری را به همه پیامبران نسبت داده اند.
خوانندۀ محترم!
قبل از همه باید گفت که مقام نبوت هدیه و بخشش الهی است
به هر کس از بندگانش را که خود بخواهد وصلاح بدند ارزانی می فرماید . نبوت منصبی نیست که بتوان از راه تلاش و کوشش بدان دست یافت، مقامی نیست که از کانال عبادت و زهد زیاد آنرا بدست اورد ،بلکه تنها وسیله و عامل نیل به آن طوریکه یاد اور شدیم همانا فضل  ورحمت الهی است و بس «يَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ » (سوره البقرة: 105).(کافران و مشرکان دوست ندارند که خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خداوند به هرکسی‌که بخواهد رحمت خویش را اختصاص می‌دهد، و الله تعالی  دارای فضل و بخشش بزرگ است.).

بنابراین نبوت «انتخاب و اختیار» است و هیچ احدی جز کسانی که پروردگار  خود اراده کند (کسانی که شایستگی حمل این امانت و بار سنگین را داشته باشند)، نمی‌تواند به این مرتبه عظیم دست یابد ، زیرا نبوت تکلیفی بزرگ و باری سنگین است جز مردان با همت و «أولوالعزم» شایستگی و توان حمل آنرا ندارند چنانکه خداوند متعال خطاب به پیامبر صلی الله علیه وسلم می فرماید : «إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا » (سوره المزمل: 5].(ما سخن سنگینی را بر تو نازل خواهیم کرد.).

همچنان قابل تذکر است که نبوت مقام و منصب ارثی نیست که به وراثت از پدر به پسر برسد، پادشاهی و ملوکیت نیست که از راه غلبه و استیلاء بدان دست یافت، بلکه همانطوریکه یاد آورشدیم اختیار و انتخاب است، که خداوند متعال بهترین مخلوقات خود را به این مقام می‌گمارد و برجسته‌ ترین بندگان خود را مأمور حمل این رسالت می‌نماید و آن‌ها را از میان انسان‌ها برمی‌گزیند واین مسئولیت خطیررا بر دوش آن‌ها قرار می‌دهد . طوریکه می فرماید :«ٱللَّهُ يَصۡطَفِي مِنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلٗا وَمِنَ ٱلنَّاسِۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٞ ٧٥» (سوره الحج: 75) (خداوند از میان فرشتگان پیام‌آورانی را برمی‌گزیند و هم از میان انسان‌ها پیغمبرانی همچون (موسی،‌ عیسی و محمد را برمی‌گزیند) چرا که خداوند شنوا و بینا است.).
وباز می فرماید :«
إِنَّ
ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ » (سورۀ آل عمران: 33) (خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را از میان جهانیان برگزید.).
بنابر همین منطق است که
مشرکین و کفار قریش بر رسالت محمد صلی الله علیه وسلم خرده گرفتند  وچیزی دیگر نه یافتند اورا متهم به سحر، کهانت و جنون به پیامبر اسلام کردند.

قرآن عظیم الشأن می فرماید: «وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِینٌ؛ »(سورۀ انعام/7)( اگر ما نامۀ روی صفحۀ بر تو نازل کنیم، و علاوه بر دیدن و خواندن آن‌را با دست‌های خود لمس کنند باز کافران می‌گویند: این، چیزی جز یک سحر آشکار نیست ).

نسبت دادن سحر به پیامبر صلی الله علیه وسلم  به خاطر مشاهده معجزات غیر قابل انکار و نفوذ خارق العاده او در افکار بود، و نسبت دادن کذب به او به خاطر این بود که بر خلاف سنتهاى خرافى و افکار منحطى که جزء مسلمات آن محیط محسوب مى شد قیام کرد و بر ضد آن سخن مى گفت و دعوى رسالت از سوى الهی  داشت.
سَأُصْلِيهِ سَقَرَ ﴿۲۶

(به سزای این سخن) به زودي او را وارد دوزخ مي‏كنيم. (۲۶)

«سَقَرَ» از نام‌هاى دوزخ و در اصل به معناى ذوب شدن در برابر حرارت افتاب است.

(مراجعه شود به سوره قمر )(مفردات راغب)

وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ ﴿۲۷

و تو چه می‌دانی که سقر چیست؟ (۲۷)
ازآیۀ فوق به یک حقیقت واضح پی می بریم که
 دوزخ  به جز از راه  وحى قابل درك وشناخت برای انسان نیست، اگر ما خواستار واقعیت وحقیقت جنت باشیم باید در مورد شناخت آن به وحی آسمانی مراجعه نمایم.

لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ ﴿۲۸

(آتشي است كه) نه چيزي را باقي مي‏گذارد و نه چيزي را رها مي‏سازد! (۲۸)
اتش دوزخ هم  فراگیر است وهم خاموش ناشدنی.

لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ ﴿۲۹

پوست بدن انسان را به كلي دگرگون مي‏كند. (۲۹)
«
لَوَّاحَة» «دگرگون می‌سازد، می‌سوزاند».
از آیه مبارکه : «لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ» جزای شخصی که  وحى الهى را دگرگون جلوه دهد و آنرادر سيماى سحر به مردم معرّفى كند، دگرگون شدن پوست بدنش با آتش دوزخ است.
قدرت آتش دوزخ براهل دوزخ:
قدرت وقوت آتش دوزخ به حدی است که هرچیزی را به کام خود می‌کشد. پوست بدن را می‌سوزاند و به استخوان می‌رسد و آن‌چه که در شکم است، همه را بیرون می‌افکند و به‌ قلب می‌رسد. هرکس که به دام آتش دوزخ بیفتد، نجات پیدا نخواهد کرد. آن آتش نه می ‌میراند و نه رها می‌سازد.

رسول الله صلی الله علیه وسلم درباره آتش دوزخ می فرماید: «نارُنَا جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءًا مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ. فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ كَانَتْ لَكَافِيَةً. قَالَ: إِنَّهَا فُضِّلَتْ عَلَيْهَا بِتِسْعَةٍ وَسِتِّينَ جُزْءًا»‏«‏حرارت آتش دنیا هفتاد برابر کمتر از حرارت آتش دوزخ می‌باشد. اصحاب گفتند: ‌ای پیامبر! اگر به‌ اندازۀ همین آتش دنیا هم گرم باشد، باز برای عذاب گناهکاران کافی است. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: حرارت آتش دوزخ به‌ هفتاد قسمت تقسیم شده‌ است که‌ شصت و نه‌ قسمت آن برای آتش دوزخ باقی است و هر قسمت از آن‌ها به‌ اندازۀ آتش دنیا گرم می‌باشد.‏»‏ (صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب صفه النار الباری (6/330). صحیح مسلم، کتاب الجنة، باب شدة حر النار: ( 4/2184).

حرارت آتش تقلیل نمی یابد:
قرآن عظیم الشأن در (آیۀ 30، سورۀ  النبأ) می فرماید: «فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِيدَكُمۡ إِلَّا عَذَابًا »

«‏پس بچشید! ما هرگز چیزی جز عذاب و رنج برایتان نمی‌افزاییم‏»‏. با گذشت زمان، حرارت این آتش کم نخواهد شد، طوریکه  الله متعال می فرماید:«كُلَّمَا خَبَتۡ زِدۡنَٰهُمۡ سَعِيرٗا» (سورۀ الإسراء: 97). ‏«‏هر زمان که زبانۀ آتش فروکش کند، بر زبانۀ آتش‌شان می‌افزاییم‏»‏.

بنابر این تحلیل، کفار هرگز راحتی و آرامشی ندارند و عذاب آن‌ها با گذشت زمان کم نمی‌شود.«فَلَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ » (سوره البقرة: 86).‏«‏عذا‌بشان کم نمی‌شود و کسی به آنان یاری نمی‌رساند‏»‏. ‏ودوزخ زمانیکه دوزخیان‌ را می‌بیند، آتشش برافروخته‌ می‌شود.«وَإِذَا ٱلۡجَحِيمُ سُعِّرَتۡ، وَإِذَا ٱلۡجَنَّةُ أُزۡلِفَتۡ »(سوره التکویر: 12-13).

‏«‏و در آن ‌هنگام که دوزخ برافروخته ‌شود ‏و در آن هنگام که بهشت نزدیک گردد‏»‏.

عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ ﴿۳۰

بر آن (دوزخ) نوزده فرشته [موکّل] گمارده اند(۳۰)
«تِسۡعَةَ عَشَرَ» «نوزده(فرشته)».

توجه باید کرد: زمانیکه يك فرشته مى‌تواند جان همه مردم را بگيرد و وقتى دو فرشته مى‌توانند شهر لوط را زير و رو و همه اهل آن را هلاك كنند، نوزده فرشته مى‌توانند مسئول عذاب همه مجرمان باشند.

شأن نزول آیة 30:
1151- ک: ابن ابوحاتم و بیهقی در «البعث» از براء  روایت کرده اند: گروهی از یهودیان از یک نفر صحابی پرسیدند که تعداد خازنان دوزخ چند نفراند صحابی آمد و پیامبرصصلی الله علیه وسلم را از این موضوع خبرکرد. در آن ساعت آیة «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ» نازل شد.

(تفسیر وبیان کلمات قرآن کریم  تألیف شیخ حسنین محمد مخلوف واسباب نزول تألیف علامه جلال الدین سیوطی).

وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ ﴿۳۱

و ما خازنان دوزخ را غیر فرشتگان (عذاب) قرار ندادیم  و شمار آنها را نیز جز وسيلۀ آزمایش کافران قرار ندادیم، تا اهل کتاب يقين کنند (که قرآن کتاب آسمانی است) و تا ایمان مؤمنان بیشتر شود و تا اهل کتاب و مؤمنان شک نکنند و تا بیماردلان (منافقان) و کافران بگویند: اللهاز این مثل چه خواسته است؟ الله این چنین هر که را بخواهد [پس از بیان حقیقت] گمراه می کند و هر که را بخواهد هدایت می نماید، و سپاهیان پروردگارت را جز خود او کسی نمی داند، و این قرآن فقط مایه تذکر و پند برای بشر است. (۳۱)

شأن نزول آیۀ 31:
1152- ک: از ابن اسحاق روایت کرده است: روزی ابوجهل گفت: ای گروه قریش! محمد می‌گوید: لشکر خدا که شما را در جهنم عذاب می‌دهند و شکنجه می‌کنند نوزده نفراند. تعداد شما از آنان بیشتر است آیا صد نفر شما را یکی از آن‌ها مغلوب می‌کند، پس خدا آیة «وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً...» را نازل فرمود.

1153- و از قتاده نیز به همین معنی روایت کرده است.(طبری 35441 این مرسل

است و بازهم 35442 به همین معنی به قسم مرسل روایت کرده است.)

1154- ک: و از سدی روایت کرده است: هنگامی که« عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ » نازل شد.

مردی از قریش به نام ابو اشد گفت: ای گروه قریش، از نوزده نفر خازن دوزخ نترسید،

من خودم تنها ده نفر آن‌ها را با شانۀ راستم و نه نفر آن‌ها را با شانۀ  چپم از شما دفع

می‌کنم. پس آیۀ  «وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً...» نازل شد.

(تفسیر وبیان کلمات قرآن کریم  تألیف شیخ حسنین محمد مخلوف واسباب نزول تألیف

علامه جلال الدین سیوطی).

خوانندۀ محترم!
طوریکه در آیات (26 الی آیه 30 ) دریافتم که الله تعالی نگهبانان دوزخ را نوزده نفر بیان نموده است، که دربیان این عدد برای کافران، آزمایش و عذاب گردید؛ آنها گمان می‌کردند که بر این تعداد کم چیره می‌شوند و نمی‌دانستند که یکی از آن فرشتگان می‌تواند با تمام فرزندان آدم مقابله کند. روی همین اصل، الله متعال در پی آن فرمود:

«وَمَا جَعَلۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ إِلَّا مَلَٰٓئِكَةٗۖ وَمَا جَعَلۡنَا عِدَّتَهُمۡ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ»(سوره المدثر: 31].«‏و نگهبانان دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار دادیم و تعدادشان ‌را تنها از این جهت بیان کردیم که مایۀ گمراهی کافران باشد‏»‏.
ابن رجب میفرماید: دیدگاه مشهور در میان دانشمندان گذشته و امروز، این است که آزمایش بدین جهت بود که تعداد فرشتگان تصریح شد و کفار به‌خاطر اندک بودن آن‌ها، گمان می‌بردند که مبارزه با آنان و مغلوب کردنشان، آسان است و به این واقعیت پی نبردند که یکی از آن فرشتگان، توان مبارزه با تمام انسان‌ها رادارد .(تخویف من النار ص (147) این فرشتگان همان کسانی هستند که الله متعال آنان را «نگهبانان دوزخ» نامیده است. الله متعال می‌فرماید:«وَقَالَ ٱلَّذِينَ فِي ٱلنَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ يُخَفِّفۡ عَنَّا يَوۡمٗا مِّنَ ٱلۡعَذَابِ »(سوره غافر: ٤٩).«‏‏دوزخیان به نگهبانان دوزخ می‌گویند: شما از پروردگارتان درخواست کنید که روزی عذاب را از ما بردارد‏»‏.

كَلَّا وَالْقَمَرِ ﴿۳۲

نه چنین نیست (که کفار تصورمی کنند  که این حقایق افسانه است)، قسم به ماه. (۳۲)

«وَالْقَمَرِ»: قسم  خداوند به آفریده‌های خود از جمله ماه، به خاطر جلب توجّه بدانها از نظر خِلقت است.
ودر این هیچ جای شکی نیست که
آفريده‌هاى خداوند متعال در طبيعت از چنان اهميّتى برخوردارند كه قابل قسم اند.

وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ ﴿۳۳

قسم به شب هنگامی که پشت کند. (۳۳) 

بصورت کل در قرآن عظیم الشأن هفت بار به  شب قسم بعمل آمده است که عبارتند از:
1ـ «
واللیل اذ ادبر» (قسم به شب چون بگذرد .
2ـ «واللیل اذا عسعس»(تکویر 17 )(سوگند به شب چون برود)
3ـ «واللیل وما
وسق»(انشقاق17 ) (قسم  به شب و آن چه را جمع آوری می‌کند)
4ـ«واللیل اذا یسر) (فجر آیه 4 ) (قسم  به شب هنگامی که حرکت می‌کند)
5ـ «واللیل اذا یغشاها» (شمس آیه 4  « قسم  به شب چون فرو پوشد )
6ـ «واللیل اذا یغشی » (لیل آیه 1 ) (قسم  به شب چون فرو پوشاند)
7ـ «واللیل اذا سجی» (سوره ضحی آیه 2) (قسم  به شب چون آرام گیرد)
.

باید یاد اور شد که در قرآن عظیم الشأن قریب به چهل موارد به غیر از الله  به تعداد مخلوقات قسم یاد گردیده است که از جمله : در سوره شمس به یازده چیزقسم خورده شده که هشت تاى آن غیر الله است که شامل؛ «آفتاب»، «نور آفتاب، «ماه»، «روز»، «شب»، «آسمان»، «زمین» و «نفس انسان» می باشد. همچنان در سوره  النازعات به سه چیز و در سوره والمرسلات به دو چیز قسم می خورد. همچنین سوگند به غیر الله در سوره هاى الطارق، قلم، عصر، البلد، هم وارد شده است.

وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ ﴿۳۴

قسم به صبح زمانی که  روشن شود.(۳۴)
«
أَسۡفَرَ» «روشن شود».

إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ ﴿۳۵

که دوزخ یکی از نشانه‌های بزرگ (قدرت الله) است. (۳۵)
حسن‌ بصری‌ می‌گوید: «به‌ خدا سوگند که‌ حق‌ تعالی‌ خلایق‌ را به‌ بلایی‌ بزرگتر از دوزخ‌ بیم‌ نداده ‌است‌». به‌ قولی «آن‌ها» یعنی: تکذیب‌ آنان‌ محمد صلی الله علیه وسلم را یکی‌ از بلاهای‌ بسیار بزرگ‌ است‌. یا معنی‌ این‌ است: فرستادن‌ بیم ‌دهنده‌ به‌ سوی‌ بشر، یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ رویدادها در هستی‌ است‌.

نَذِيرًا لِلْبَشَرِ ﴿۳۶
هشداردهنده بشر است‏ (۳۶)
باید یاد اور شد که هشدار پیامبر صلی الله علیه وسلم برای همه بشریت است، واین هشدار دادن امر ضروری ولازمی هم می باشد.
لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ
 ﴿۳۷

(ترساننده است) برای هر یک از شما که بخواهد (در مقام ایمان و طاعت و سعادت)   پیش رود، یا پس ماند (به سبب کفر، طغیان و گناه). (۳۷)

از فحوی  آیۀ  مبارکه معلوم می میشود که انسان داراى اختيار و اراده است. «هر که‌ از شما را که‌ بخواهد پیشی‌ جوید» به‌سوی‌ حق‌ و خیر یا به‌ سوی‌ بهشت «یا باز ایستد» به‌ سبب‌ کفر از راه‌ حق ‌و خیر و از جاده‌ بهشت‌.

 كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ ﴿۳۸

هر نفس (هر شخص) در گرو در گرو اعمال خويش است. (۳۸)

«رَهِينَة» «گروگان، درگرو».
طوریکه گفتیم 
«رَهِينَة» به معنی مرهونـة وهدف از آن محبوس ومقید بودن است ، مانند آن کسی که در برابر وامی ، چیزی را بطور رهن وگروگان بگذارد ، پس آن چیزی در دست قرض دهنده محبوس می ماند ، ومالک نمی تواند از آن استفاده کند ،همچنین در روز قیامت هر کسی در عوض گناهان خویش محبوس ومقید می باشد ، غیر از اصحاب الیمین که از این حبس وقید، مستثنی می باشند . ( تفسیر معارف القرآن علامه مفتی محمد شفیع عثمانی  دیوبندی ، سوره المدثر ) . رفتار انسان، سازنده شخصيت اوست، و يكی از خصوصیات قرآن عظیم الشأن اینست كه انسان را مسئول اعمال خود می‌داند و در آيات زيادی مسئوليت اعمال خوب و بد را به خود انسان نسبت می‌دهد. اين امر نشان می‌دهد قرآن عظیم الشأن برای انسان قائل به اختيار است و لازم است آياتی را كه جبر از آن‌ها استفاده می‌شود با مجموعه چنين آياتی فهميد.

 با توجه به آيه ياد شده هر نفسی در گروی كسب خود است، چنانچه انسان در آخرت مجازات شود يا اگر پيوست عملی به بدی يا خوبی كشيده می‌شود، عامل آن خوبی يا بدی خود انسان است و نمی‌تواند بگويد چون خداوند قدرت مطلق دارد، اعمال ما و آثار اعمال ما منسوب به خداوند متعال است.
انسان دارای اختيار است؛ می‌ تواند هر عملی را چه خوب و چه بد انجام دهد اما بداند كه آثار عمل از مجازات يا پاداش به‌ واسطه اعمال خود است.

قرآن عظیم الشأن برای آنعده از اشخاصیکه در سراشيبی گناه افتاده‌اند موقعيت خطرناكی ترسيم می‌كند و می‌فرمايد مشكل است چنين اشخاصی  به ‌زودی هدايت شوند مگر اينكه به لطف الهی و درخواست جدی از مسير گناه بازگردند. اشخاص  گناهكار بايد با توبه قاطع به اصلاح اعمال خود بپردازد تا اميد نجات آن‌ها حاصل شود.

إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ ﴿۳۹

مگر اصحاب دست راست (كه نامه اعمالشان را به نشانه ايمان و تقوي به دست راستشان مي‏دهند). (۳۹)

فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۴۰

که آنها در باغهاي بهشتند و سؤ ال مي‏كنند. (۴۰)

و سؤالات متعدد وپى در پى که از مجرمان در قيامت، بعمل می اید، از جمله نوعى ازعذاب روحى براى آنان بحساب می رود.

عَنِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۴۱

از مجرمان (۴۱)

«از مجرمان» یعنی: مؤمنان‌ از یک‌دیگر راجع‌ به‌ احوال‌ گنهکاران‌ می‌پرسند، یا از خود گنهکاران می‌پرسند در حالی‌که‌ خطاب‌ به‌ آنان‌ می‌گویند:«چه‌ چیز شما را در دوزخ‌ در آورد؟ می‌گویند: از نمازگزاران‌ نبودیم‌ و بینوایان‌ را هم ‌اطعام‌ نمی‌دادیم و با هرزه ‌درایان‌ هرزه‌درایی‌ می‌کردیم» یعنی: با اهل‌ باطل‌ در باطلشان‌ در می‌آمیختیم‌ و هرگاه‌ گمراهی‌ به‌ گمراهی‌ کشیده‌ می‌ شد، ما هم‌ با اوگمراه‌ می‌شدیم‌. ابن‌زید در معنی‌ آن‌ می‌گوید: «در کار محمد صلی الله علیه وسلم با فروروندگان‌ و هرزه‌ درایان‌ فرومی ‌رفتیم‌ و می‌گفتیم: محمد دروغگوست‌، دیوانه‌ است‌، جادوگر است‌، شاعر است‌...».

مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ ﴿۴۲

چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟(۴۲)

قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ﴿۴۳

می گویند: ما از نمازگزاران نبودیم.(۴۳)
جمله«لَمْ نَكُ» و «كُنَّا» نشانه استمرار فعل را بیان میدارد
تکرار گناه  تقریبآ به معنی تکرار عملی گناه است بدون پشیمان شدن به طوری که در عرف گفته شود مداومت بر آن گناه نموده و واضح است کسی که بر گناه اصرار می‌ ورزد، از ارتکاب آن پشیمان نیست.

شخص با یک بار گناه ( گناه صغیره ) به دوزخ نمى‌ رود، ولی اصرار و مداومت به گناه و فساد، سبب رفتن به دوزخ می گردد.

وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ﴿۴۴

و مسکینان را طعام نمی‌دادیم. (۴۴)

وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ ﴿۴۵

با آنانی که سخن باطل می‌ گفتند (در کفر گویی) همنشين و همصدا بوديم. (۴۵)

«نَخُوض» «فرو می‌ رفتیم، هم صدا می‌ شدیم».

«ٱلۡخَآئِضِينَ»«یاوه گویان».
یکی از خصوصیت انسان مؤمن این است  که از لغو و باطل ویا وه گویان دوری جوید ، وزندگی شرین خویش را به یاوه گویی ها به مصرف نرساند، بدون شک وقت و فرصت بزرگترین وگرانمایه ترین  و بی نظیرترین سرمایه  برای بشر است، که می توان در استفاده ازآن توفیقات بزرگی را بدست آورد، و در پرتو آن به اهداف عالیه دست یافت ، وقت گوهر ناب و گران سنجی است که ارزش هیچ چیز را نمی توان با آن مقایسه کرد، این که می گویند وقت طلاست، دقیق فرموده اند .
از فحوی آیۀ مبارکه: «
«كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ » معلوم می شود که:گذراندن عمر به بطالت، جرم وگناه  نابخشودنى  می باشد.

خوانندۀ محترم!
قرآن عظیم الشأن با زیبای خاصی در( آیه ۱۰۰ سورۀ مائده) می فرماید:« قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»

بگو: (ای مردم) پلید (حرام) و پاکیزه (حلال) برابر نیست، اگرچه فراوانی ناپاکان تو را به تعجب اندازد، پس ای صاحبان عقل از الله بترسید، باشد که رستگار و کامیاب گردید.

اموال خبیث، افکار پلید!

طيّب و خبيث که در ایه مبارکه بدان اشاره بعمل آمده  شامل هر نوع پاكى (حلال ) و پليدى (حرام ) چه در انسان‏ها، چه در اموال و درآمدها، چه در غذاها و چه در اشياى مختلف النوع شامل می گردد. بنابراين اطلاق خبيث و طيب در آيۀ  فوق به هر  موجود ناپاك و پاك و از جمله افكار پاك و ناپاك انسانها می گذرد.
البته ناگفته نباید گذاشت که اموال خبیث و ناپاک بطور یقیین بالای افکار ورفتار انسان اثر سؤ ومنفی می گذارد و نتیجه مال خبیث، فکر پلید و منحرف در انسان خلق وتشویق می دارد .
نقطه دیگری را که آیۀ مبارکه بدان اشاره به عمل می آورد، اینست که در جامعه امروزی دیده می شود که برخی از انسانها تحت تاثیر اراء وافکار یک عده از انسانهای که در زیادتر از حالات تعداد ظاهری شان نسبتاً زیاد می باشد، قرار می گیرند وطوری تصور می کنند که حق با اکثریت است. در حالى كه همیشه چنين نيست ، هست موارد که همین اکثریت اشتباهات مدهوش را مرتکب شده اند، تعلیمات قرآن عظیم الشأن همین است که کمیت ومقدار مهم نبوده ، بلکه کیفیت و نیات مهم است. خوب بودن یک امر به اکثریت کیفی است نه اکثریت کمی؛ يعنى افكار قويتر و والاتر و عاليتر و انديشه هاى تواناتر و پاكتر لازم است نه كثرت نفرات طرفدار
.

در جوامع امروزی اصطلاح وجود دارد که میگویند :«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» این استدلال وارایه همچو منطق اشتباه محض بوده است.

طوریکه در آیه فوق آمده است : «كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ » يكى از عوامل دوزخى شدن، همرنگ شدن با جماعت فاسد است. ودر ضمن دوست وهمنشینی با دوستان بد زمینه ساز برای  دوزخی شدن انسان می گردد. الله تعالی مارا از آن نگاه دارد.

وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ﴿۴۶

و همواره روز جزا را دروغ  مى ‏شمرديم. (۴۶)

حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ ﴿۴۷

تا آن که مرگ به سراغ ما آمد. (۴۷)

مرگ فنا نيست بلكه آزاد شدن از اسارت دنياى مادى و ديدن حقايق ماورايى است. «كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ».

فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ ﴿۴۸

از این رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودی نمی بخشد. (۴۸)

فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ ﴿۴۹

پس آنان را چه شده که از تذکر و هشدار روی گردانند؟(۴۹)

كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ ﴿۵۰

گویا گوره خرانی وحشی و رمیده اند. (۵۰)
«مُّسۡتَنفِرَة» «رمنده، چموش».

فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ ﴿۵۱

که از[چنگال]  شیر فرار كرده‏ اند! (۵۱)

«فَرَّت» «فرارکرده است، گریخته است».

«قَسۡوَرَةِۢ» «شیر ونیز به معنای صیاد تیر انداز می آید، وهردو معنی در اینجا از صحابه کرام نقل شده اند».

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً ﴿۵۲

بلکه هرکدام  از آنها می‌خواهد که صحیفه‌های سرگشاده (از سوی الله) براي او فرستاده شود. (۵۲)

شأن نزول آیۀ 52:
1155- ک: ابن منذر از سدی روایت کرده است: مشرکان گفتند: اگر محمد راست می‌گوید باید زیر بالش هریک از ما منشور امان و نجات از جهنم بگذارد. پس خدای بزرگ آیة «بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً  » را نازل کرد.
(تفسیر وبیان کلمات قرآن کریم  تألیف شیخ حسنین محمد مخلوف واسباب نزول تألیف علامه جلال الدین سیوطی )

كَلَّا بَلْ لَا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ ﴿۵۳

این چنین نیست، بلکه ایشان از روز آخرت نمی‌ترسند. (۵۳)

كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ ﴿۵۴

چنين نيست كه آنها مي‏گويند، قرآن محققآ همه پند و یادآوری است.(۵۴)

فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ ﴿۵۵

پس هر کس بخواهد از آن پند گیرد (۵۵)

وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ ﴿۵۶

و پند نگيرند مگر آنكه الله خواهد، اوست كه سزاوار تقوی است و او سزاوار آمرزش است.(۵۶)

«أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ» «اهل تقواوپرهیزکاری».

«أَهۡلُ ٱلۡمَغۡفِرَةِ» «اهل آمرزش».
باید گفت کهاختیار و خواست انسان مستقل نیست بلکه منوط به مشیّت و خواست پروردگار با عظمت است .این بدین معنای است که فقط او سزاوار است  تا از او ترسیده شود و از نافرانی او اجتناب باید کرد.

اراده و خواست پروردگار مستقل، مطلق و بالاتر از همه خواست ها و اراده ها است.
از آیۀ  شریفه «
و ما یذکرون إلاّ أن یشاء اللّه» فهمیده می شود که  بیدارى و پندگیرى از قرآن کریم به توفیق الهى است. همانطوریکه خواست انسان وابسته به خواست الله تعالی است، در ضمن باید گفت که پندگرفتن و متذکر شدن از قرآن کریم نیز، به توفیق الهى است.
الهی برای ما توفیق فهم واقعی قرآن مجید را نصیب فرما!  آمین

                                                                                          پایان

 

منابع و مأخذ های عمده:
- تفسیر وبیان کلمات قرآن کریم (تالیف شیخ حسنین محمد مخلوف واسباب نزول علامه جلال الدین سیوطی ترجمه از عبد الکریم ارشد فاریابی
- تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤ ف مخلص
 هروی
-
فیض الباری شرح صیح البخاری داکتر عبد الرحیم فیروز هروی
- تفسیر طبری - امام المفسرین 
- تفسیر المیزان
- تفسیر پرتوی از قران
- تفسیر القرآن الکریم - ابن کثیر (متوفی سال 774 هـ)

- مفردات الفاظ القرآن،از راغب اصفانی
- تفسیر معارف القران مولف حضرت علامه مفتی محمد شفیع عثمانی دیوبندی مترجم مولانا محمد یوسف حسین پور
 
- تفسیر فی ظلال القرآن، سید قطب (متوفی سال 1387 هـ)
- تفسير نور تألیف دکتر مصطفی خرّم دل
- صحیح مسلم
- صحیح البخاری

بخش نظرات براي پاسخ به سوالات و يا اظهار نظرات و حمايت هاي شما در مورد مطلب جاري است.
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نيز نظري براي اين مطلب ارسال نماييد:


کد امنیتی رفرش