بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
سورۀ « یُوسُف »
  جزء 12 ـ 13 

سورۀ «یُوسُف» در مکۀ مکرمه نازل شده،  دارای یک صد و یازده آیه و دوازده رکوع می‌باشد.
وجه‌ تسمیه:
علت نامگذاری این  سوره  به سورۀ «يوسف»، آیات از آيۀ چهار به بعد است كه اغلب در بارۀ زندگى وحیات حضرت يوسف عليه‌السلام را بحث می‌کند.

قابل یادآوری است که در بیشتر سوره ها سرگذشت پیامبران به شیوه های گوناگون و اهداف متفاوت برای اهل بینش، تکرار شده، جز سرگذشت یوسف که فقط در همین سوره و بدون تکرار آمده است.
نام مبارک یوسف در این سوره 25 بار، در سوره ی أنعام آیه‌ی 84  یک بار و در سوره‌ی غافر (مؤمن) آیه ی 34 یک بار آمده است.
محتوای این سوره همگی به هم پیوسته و فرازهای گوناگون داستان، نوزده قسمت مرتبط، گویا و شیوا و عمیق و شورانگیز است.
این سوره داستان فوق العاده ی جوانی است که در میان بنی نوع خود از زیباترین صورت، کامل ترین نیروی جسمانی برخوردار و زنی صاحب مقام و منصب او را به بردگی خریده بود. آن زن عزیز مصر به نام «فوطیفار» [مراغی و منار] با او خلوت می گزیند، در برابرش خود را خوار و بی مقدار می‌کند، تلاش دارد به شوهرش خیانت ورزد و می خواهد يوسف جوان را آلوده دامن کند. هرچند عادت چنان است که زنان شکار مردان می شوند؛ اما در این جا آن زن مصری ( زلیخا)  برخلاف عادت، با ترفندهای گوناگون تصمیم دارد، بهترین شکار را به دام اندازد، غافل از این که پشتیبان یوسف، ایمان راستین به الله آفریدگار جَلّت عظمته، است.
«سورۀ أحسن القصص»؛ جهت نام‌گذارى آن به «أحسن القصص: بهترين داستآن‌ها» آن است كه مشتمل بر شیرین ترین وپر عبرت ترین داستان به بیان گرفته می‌شود .
این سوره از سرگذشت تلخ و شیرین یوسف صدیق که نمونه ی کامل پاکی و عفت است، سخن می گوید. نخست از خواب دیدن و موقعیت او نزد پدر، دسیسه ی برادران، انداختنش در چاه کنعان و فروختنش در بازار مصر خبر می دهد، آن گاه به شرح حال او با ترفندهای زن عزیز مصر به نام «فوطیفار» [تفاسیرمراغی و منار] ماجرای زندان، برائت از اتهام، خواب دیدن پادشاه مصر و تعبیر آن، خشکسالی، رسیدنش به مقام وزارت دارایی، آمدن برادرانش به مصر و نگهداشتن بنیامین برادرش پیش خود و آوردن پدر و سایر اعضای خانواده اش از کنعان به مصر می پردازد.


سرانجام، عبرت گرفتن از صبر و شکیبایی از این قصص دل انگیز، اثبات رسالت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم  دلداری او و بشارت به آینده ی بهتر پس از آن همه رنج و محنت آن سان که یوسف از زندان به کاخ راه یافت و...

 

زمان نزول سورۀ یوسف :

موقعیت‌ زمانی‌ نزول‌ این‌ سوره‌ ، پس از آن همه سختی و بحران که پیامبر خاتم از قریش دید و پس از وفات همسر بزرگوارش، خدیجه و کاکایش ابوطالب، ( سال 10 بعثت ، سه سال قبل از هجرت به مدینه منوره و پنجاهمین سال عام الفیل ) سوره ی یوسف ، شرف نزول یافت.هرچند سوره مکی است؛ اما سبک آن آرام، لذت بخش، آراسته به انس و الفت و رحمت و لطف و روانی و سلاست و دور از تهدید و هشدار می‌باشد، آن سان که شأن بیشتر سوره های مکی است.
بنابر یکی‌ از روایات‌، سبب‌ نزول‌ این‌ سوره‌ این‌ بود که‌ اصحاب‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم گفتند: کاش‌ سوره‌ای‌ بر ما نازل‌ شود که‌ در آن‌ امر و نهی‌ و حدود و احکامی ‌نباشد. پس‌ این‌ سوره‌ نازل‌ شد.
تعداد آيات، کلمات وتعداد حروف سورۀ «یُوسُف»:
طوری که در بالا هم متذکر شدیم تعداد آیات سورۀ «یُوسُف» به صدويازده آيه (111) وتعداد کلمات آن به هزار وهفت صد وهفتاد و شش كلمه ( 1776 ) وتعداد حروف آن به هفت‌هزارو هفتاد و شش حرف:( 7766) می رسد.( التفسير الكبير: تفسير القرآن العظيم (الطبرانى)، جلد 4، صفحه 5) (لازم به تذکر است که اقوال علماء در تعداد کلمات وحروف سوره یوسف ،مختلف بوده که تفصیل این مبحث را می‌توانید در سورۀ «طور» همین تفسیر « تفسیر احمد » مطالعه فرمایید .
ارتباط سورۀ «یُوسُف» با سوره‌ی قبلی:
چون الله سبحانه وتعالی سورۀ  «هود» را به ذكر داستآن‌هاى پيامبران مرسل پايان داد، سورۀ «يوسف» را به بهترين نوع داستان‌گويی از همان داستآن‌هاى پيامبران آغاز كرد.(ترجمه تفسير مجمع‌البيان، ج 12، ص 155).
معانی نام سوره:
نام یکی از پیامبران بزرگ الهی است.
یُوسُف:
يوسف عليه‌السلام فرزند يعقوب و نواسۀ اسحاق و فرزند سوم ابراهيم عليهم‌السلام مي‌باشد.  
شخصیت والای یوسف علیه السلام در جهان ماندگار و جاودانه و سحرگاهان و شامگاهان در صحیفه ی هستی وِرد زبآن‌هاست، نجابت و اصل و گوهره، پاکدامنی و خویشتنداری او در عنفوان جوانی، چون ستاره ی درخشان می تابد، نیروی ایمان و از دنیا گذشتن به خاطر آخرت و پاکدامنی اش، الگوی زنان و مردان است. البته این پاکدامنی جز به وسیله ی ایمان فعال و محکم و مواظبت از کیان شخصیت در نهان و آشکار ممکن نخواهد شد.
یوسف، قهرمان پاکی، پارسایی و پرهیزگاری است که چون کوه در برابر زنی مقتدر و زیبا و هوسباز و دام گستر ایستادگی کرد و زندان را بر هوسبازی و کام گرفتن ترجیح داد.
پیامبرصلی الله علیه وسلم در وصف شخصیت یوسف و بیان نسب او می‌فرماید:
«الكريم ابن الكريم ابن الكريم ابن الكريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهیم».
از خصوصیت خاص سورۀ « یُوسُف»:
اینست که این سوره در تورات هم ذکر شده است.
سورۀ يوسف با حروف مقطعه ( مقطعات) آغازمی‌یابد  و ازسُوَر رائيات است. رائيات سوره هايی هستند که با «الر» و طواسين سوره هايی هستند که با «طس» و «طسم» شروع شده اند. سوره های يونس،وهود، يوسف، إبراهيم و حجر را رائيات يا راآت می‌نامند.
ابن مردويه از انس (رض) روايت کرده است که پيامبر صلی الله عليه وسلم  فرمودند: «خداوند از رائيات تا طواسين را به جای انجيل به من عطا کرده است. (فتح القدير، ج 2، ص 479).
سورۀ يوسف جزء سور مئين (صد آيه ای ها) است. ابن قتيبه (رض) می‌فرماید: سور مئين سوره هايی هستند که بعد از سور طوال آمده اند علت نامگذاری اين سوره ها به «مئين» نزديک بودن تعداد آيه های اين سوره ها به عدد صد می‌باشد.( زاد المسير فى علم التفسير، ج 4، ص 141)  گفته شده اين سوره ها عبارتند از «بنی إسرائيل، كهف، مريم، طه، أنبياء، حج و مؤمنون ( دراسة حول القرآن الکريم، صفحه ۳۷).  برخی ديگر نيز سور مئين را سوره های «توبه، نحل، هود، يوسف، کهف، بنی اسرائيل، أنبياء، طه، مؤمنون، شعراء و صافات» ذکر کرده اند. ( التمهيد فی علوم القرآن، ج1، ص313).
در روايتى از رسول الله صلی الله علیه وسلم  نقل شده كه فرمود: خداوند هفت سورۀ طوال را به جاى تورات و سوره هاى مئين را به جاى انجيل و سوره هاى مثانى را به جاى زبور به من داد، و پروردگارم مرا با دادن سوره هاى مفصّل فزونى بخشيد. (جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 34).
قابل تذکر است که :سورۀ يوسف داستانى ترين سورۀ قرآن کریم مى باشد كه در هشتاد وهشت درصد آن تعلیمات زندگانى حضرت يوسف عليه‌السلام بيان شده است. وطوری که یاد آور شدیم :داستان اين سوره از طولانى ترين و شيرين ترين داستان هاى قرآنى به شمار می‌آيد.
 نام دیگر این سوره: 
احسن القصص:
مفسران می نویسند که: الله متعال  این‌ سوره‌ را «احسن‌ القصص: نیکوترین ‌داستآن‌ها»، «آيات‌ للسائلين: نشانه‌هایی‌ برای‌ پرسشگران‌»، «عبرة‌ لاولی‌الالباب: عبرتی‌ برای‌ خردمندان‌» و «تصدیق‌کننده‌ کتب‌ آسمانی‌ قبل‌ از قرآن‌» نامیده‌ است‌ که‌ این‌ خود بیانگر شأن‌ والا و اهمیت‌ بالای‌ این‌ داستان‌ می‌باشد. چنآن‌که‌ در این‌ داستان‌ از مواقف‌ اِبتلاء به‌ سختی‌ها، اِبتلاء به‌ شهوات، اِبتلا به‌ قدرت ‌و بیان‌ عاقبت‌ همۀ اینها، به‌ زیبایی‌ و رسایی‌ای‌ که‌ فقط شایستۀ‌ شأن‌ کلام‌ معجز حق‌ تعالی‌ است، بحث به‌عمل آمده است.

 

تعبير «احسن القصص» سورۀ يوسف:
« نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِين»؛ ( آیۀ:3 یوسف ) ما بهترين سرگذشت ها را از طريق اين قرآن(كه به تو وحى كرديم‏) بر تو بازگو مى‏كنيم‏؛ و مسلّماً پيش از اين‏، از آن خبر نداشتی!
سوره یُوسُف یا سوره« اَحْسَنُ القِصَصْ: بهترين داستآن‌ها» و در آن براى اولواالالباب (صاحبان مغز و انديشه) عبرتها بيان كرده است.
سورۀ یوسف  دوازدهمین سوره،از سوره‌های مکی قرآن کریم است وطوری‌که در فوق هم یادآور شدیم؛ پرداختن به داستان زندگی حضرت یوسف علیه السلام  به عنوان بهترین داستآن‌ها، دلیل نام‌گذاری این سوره به «یوسف» است.
 داستان یوسف تنها داستان در قرآن است که از آغاز تا پایان آن، به صورت مفصل در یک سوره بیان شده است و به جز چند آیۀ پایانی تمام آیات این سوره به داستان یوسف اختصاص دارد.
علت اين‌كه اين سوره به احسن القصص مسمی شده،اینست که در اين سوره قصه ها با بهترين اُسلوب و با نظم عجيبي بيان شده و در آن بهترين نكته ها و حكمت ها و عبرت ها ذكر شده كه در سوره های ديگر بيان نشده است.
داستان حضرت یوسف علیه السلام از جملۀ  بهترين داستآن‌های قرآنی به‌شمار می رود زیرا:
ـ بهترين درس زندگی در آن تشریح وتوضیح شده؛
ـ حاكميت اراده الله متعال را بر همه چيز؛
ـ بحث در مورد سرنوشت شوم حسودان؛ ( درین سوره منظور حسودی برادران یوسف علیه السلام)
ـ  ننگ بی عفتی همسر عزيز مصر و عظمت تقوای حضرت يوسف عليه السلام؛
ـ  تنهایی يك كودك كم سن و سال در قعر چاه و نجات از آن؛
ـ و روزهای يك زندانی بی گناه را درسياه چال زندان؛
ـ  تجلی نور اميد از پس پرده هاي تاريك يأس و نااميدی؛
ـ  عظمت يك حكومت وسيع و نجات از نقمت و رسيدن به اوج عزت كه نتيجه آگاهی و امانت است.
ـ  لحظاتی را كه سرنوشت يك ملت با يك خواب پرمعنی دگرگون می‌شود و درس های بزرگی ديگر وسایر موضوعات علمی وآموزنده.
 سيماى سوره يوسف :
قبل از همه باید یادآور شد که: چنآن‌چه گفته آمدیم نام حضرت يوسف، 27 مرتبه در قرآن عظیم الشأن تذکر رفته، كه 25 مرتبه آن در همين سوره است.
آيات اين سوره، به هم پيوسته و در چند بخش جذاب و فشرده، داستان زندگى يوسف را از كودكى تا رسيدن او به مقام خزانه دارى كشور مصر، عفت و پاكدامنى او، خنثى شدن توطئه هاى مختلف عليه او و جلوه هايى از قدرت الهى را مطرح مى كند.
ـ داستان حضرت يوسف عليه السلام فقط در همين سوره از قرآن آمده، در حالى كه داستان پيامبران ديگر در سوره هاى متعدّد نقل شده است.
داستان حضرت آدم و نوح هر كدام در دوازده سوره، داستان حضرت ابراهيم در هجده (18) سوره ، داستان حضرت صالح در يازده (11) سوره، داستان حضرت داؤود در پنج (۵) سوره، داستان حضرت هود و سليمان هر كدام در چهار (۴) سوره و داستان حضرت عيسى و زكريّا هر كدام در سه (۳) سوره ذكر شده است.
داستان حضرت يوسف در تورات، سِفر پيدايش از فصل 37 تا 50 نيز نقل شده است، امّا در مقايسه با آن‌چه در قرآن آمده، به خوبى أصالت قرآن و تحريف تورات معلوم مى‌گردد.
قرآن عظیم الشأن در داستان يوسف عليه السلام بيشتر به شخصيّت خود او در گذر از كوران حوادث مى پردازد، در حالى كه در داستان پيامبران ديگر، بيشتر به سرنوشت مخالفان و لجاجت و هلاكت آنان اشاره نموده است.
نقش وتأثیرات داستان در تأریخ زندگی انسان:
1ـ تأریخ، آزمایشگاه مسایل گوناگون زندگانی بشر است. آن چه که انسان در ذهن خود از روی دلایل عقلی ترسیم می‌کند، در صفحه ی تأریخ و به شیوه ی داستان - به صورت عینی - می بیند.
2ـ داستان، جاذبه ی مخصوصی دارد وانسان از دوران کودکی تا زمان پیری و کهنسالی از این جاذبه ی ممتاز، متأثر و پندپذیر می‌شود و شاید پیش از عقل، احساس و مسایل حسی او را تحت تأثیر قرار دهد.
3ـ داستان برای همگان قابل درک و فهم است، از این رو قرآن در بیان این همه تأریخ و داستان، بهترین راه را از جهت تعلیم و تربیت طی کرده است.

شأن نزول سورۀ « یوسف »:
روایت شده است که یهود درباره‌ى یوسف و ماجراى او با برادرانش از پیامبر صلى الله علیه وسلم سؤال کردند، آنگاه سوره‌ى یوسف نازل شد.

زندگی نامۀ حضرت یعقوب علیه السلام:
مؤرخان در مورد زندگینامه وی می نویسند: یعقوب علیه  السلام در سرزمین کنعان (فلسطین) چشم به جهان گشوده  و درحمایت پدرش اسحاق بزرگ شد.
مادرش رفقه‌ دختربتوئیل پسر ناحورپسر آزر است که مؤرخان او را (تارح) می‌گفتند. ناحوربرادر ابراهیم علیه السلام بود یعقوب پدر اسباط دوازدگانه‌ی بنی اسرائیل است. نسب بنی اسرائیلیان به او می‌رسد.
یعقوب به (اسرائیل) موسوم بود. خداوندمتعال  می‌فرماید:«كُلُّ ٱلطَّعَامِ كَانَ حِلّٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسۡرَٰٓءِيلُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ مِن قَبۡلِ أَن تُنَزَّلَ ٱلتَّوۡرَىٰةُۚ قُلۡ فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ» (آل عمران: 93).(همه‌ی غذاها بر بنی اسرائیل حلال بود، جز آن‌چه اسرائیل پیش از نزول تورات بر خود حرام کرده بود.)
نزد اهل تورات معروف است که خداوند او را اسرائیل نام نهاد و در زبان عبری به معنای روح الله است. مقصود این است که بدانیم اسرائیل نام یعقوب است. چنآن‌که توضیح دادیم و قوم یهود به او نسبت داده می‌شوند.

مادرش (رفقه) به او دستور داد به نزد ربیبه ‌اش (لابان) که در (فدان آرام) بخشی از سرزمین بابل عراق، زندگی می‌کرد، سفر کند و نزد او بماند. چون از برادرش (العیص)  می‌ترسید که ضرر و صدمه‌ای بر او وارد کند. زیرا او را تهدید کرده بود. یعقوب به قصد دیدار دایه‌اش (پرستار ) از فلسطین خارج شد، شب هنگام در جایی خوابید در خواب دید که ملائکه از آسمان فرود می‌آیند و دوباره صعود می‌کنند، خدا را در خواب دید که خطاب به او گفت: «من برکت را بر تو خواهم فرستاد و ذریه‌ی تو را فراوان خواهم کرد و این سرزمین را برای تو و نوادگان تو قرار خواهم داد». چون از خواب بیدار شد، خوشحال گشت و نذر کرد در جایی که این رؤیا را در آن دیده معبدی بنا کند. به سوی سنگی رفت و آن را نشانه کرد،‌ تا در آینده آن را بشناسد. بعدها این مکان به بیت ایل یعنی بیت الله موسوم گردید. این مکان بیت المقدس کنونی است که بعدها یعقوب آن را بنا نهاد. بعد سفر خود را ادامه داد تا به سرزمین دایه‌اش عراق رسید. دایه‌اش دو دختر داشت به نام‌های «لیئه»  (که «لیا» هم گفته می‌شد و دختر بزرگ بود) و «راحیل» که دختر کوچک بود. یعقوب دختر کوچک را که زیباتر بود خواستگاری کرد. دایه به شرط این‌که یعقوب هفت سال نزد او بماند و احشام او را به چرا ببرد با ازدواج او با دخترش موافقت کرد. چون مدت زمان مقرر سپری شد،‌ دایه طعامی درست کرد و مردم را دعوت نمود و شب دست دختر بزرگش لیئه  را گرفت و تحویل یعقوب داد. صبح هنگام یعقوب متوجه شد که دایه دختر بزرگ را (که بدمنظر و چشم ضعیف بود) به عقد او درآورده ناراحت شد و نزد دایه رفت و گفت: چرا به من خیانت ورزیدی مگر من راحیل را درخواست نکرده بودم؟ گفت: سنت ما چنین نیست که دختر کوچک را قبل از دختر بزرگ شوهر دهیم. اگر دوست داری با راحیل ازدواج کنی هفت سال دیگر برایم چوپانی کن او را نیز به تو خواهم داد. او هفت سال دیگر به عنوان چوپان نزد دایه ماند در مقابل، او هم راحیل را به عقد نکاح او در آورد. در شریعت آن‌ها ازدواج با دو خواهر به‌صورت همزمان جایز بود. بعدها در تورات حرام گردید. چنآن‌که در شریعت اسلامی نیز حرام است.
لابان به هر کدام از دختران خویش کنیزی بخشید. زلفی را به لیئه و بل‌ها  را به راحیل عطا کرد. آن‌ها هم کنیزک‌های خود را به یعقوب هدیه کردند. بدین ترتیب یعقوب صاحب چهار همسر شد و دوازده فرزند او که به اسباط  شهرت دارند از آن چهار زن تولد یافته‌اند.
لیئه صاحب 6 فرزند به نام‌های (1ـ  روبیل، 2ـ  شمعون، 3ـ لاوی، 4 ـ  یهوذا (یهودا)،  5ـ  ایساخر، 6 ـ  زابلون) بود، بزرگترین آن‌ها روبیل بود. حضرت موسی از نسل لاوی   به دنیا آمد. کلمه‌ی یهود از یهوذا، نام یکی از فرزندان یعقوب اخذ شده است.
راحیل دو فرزند به نام‌های یوسف و بنیامین داشت.
بل‌ها کنیزه‌ی راحیل، صاحب دو فرزند به نام‌های دان و نفتالی شد.
زلفی نیز صاحب دو فرزند به نام‌های جاد و اشیر شد. بدین ترتیب فرزندان یعقوب به دوازده تن رسید. هر کدام از فرزندان یعقوب پدر سبطی از اسباط دوازده‌گانه‌ی بنی اسرائیل به شمار می‌روند.
مؤرخان می‌نویسند : همه‌ی فرزندان یعقوب جز بنیامین در عراق متولد شده‌اند. اما بنیامین در سرزمین کنعان (فلسطین) به دنیا آمد. (پیغمبری و پیغمبران در قرآن کریم مولف شیخ علی صابونی(عقرب) 1394شمسی، 1436 هجری).

وفات یعقوب علیه السلام:
یعقوب علیه السلام در غم دوری فرزندش یوسف که مورد حسادت و مَکر   برادران قرار گرفت، بینایی خود را از دست داد. حضرت یوسف و یعقوب در مصر دوباره همدیگر را دیدند و با هم جمع شدند. یعقوب در سن 147 سالگی بعد از گذشت هفده سال از ملاقات دوباره‌ی او با یوسف، فرزند دلبندش، ‌دار فانی را وداع گفت. یعقوب به پسرش یوسف وصیت کرد که، نزد پدرش اسحاق دفن شود. یوسف علیه السلام وصیت او را عملی نمود واو را در جوار قبر حضرت اسحاق درشهرحبرون در الخلیل فلسطین دفن نمود. (پیغمبری و پیغمبران در قرآن کریم مؤلف شیخ علی صابونی (عقرب) 1394شمسی، 1436 هجری).
سلسله نسب یوسف علیه السلام:
یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم است. خداوندمتعال او را در ردیف مجموعه‌ی پیغمبران بزرگوار (که اسامی‌شان در قرآن آمده) ذکر کرده است. (ذکرآن در آیۀ:24 / سورۀ یوسف ) آمده است. خداوند متعال او را به عفت و پاکدامنی و صبر و استقامت تمجید کرده است. رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز او را ستایش کرده و فرموده است: «آن بزرگوار فرزند آن بزرگوار فرزند آن بزرگوار فرزند آن بزرگوار،‌ یعنی یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم می‌باشد» (رواه البخاري).

وفات  یوسف علیه السلام :
مؤرخان می‌نویسند: زمانی که یعقوب و یوسف بعد از سال‌ها دوری، همدیگر را یافتند یعقوب 130 سال عمر داشت و هفده سال بعد وفات کرد.‌ حضرت یوسف نیز 110 سال عمر کرد و در زمانی که حاکم مصر بود دار فانی را در آنجا وداع گفت و به برادرانش توصیه کرده بود اگر از مصر کوچ کنند جنازه‌ی او را با خود ببرند تا با آباء خود در یک جا دفن گردد. جنازه‌ی او در زمان حضرت موسی به شام منتقل گردید و به قول ارجح در نابلس ( یکی از شهر های امروز فلسطین) دفن شد. وفات حضرت یوسف (بنا به اصح اقوال) 360 سال بعد از میلاد پدربزرگش ابراهیم و 64 سال قبل از ولادت موسی (ع) بوده است.
وقتی اجلش نزدیک شد از خداوند متعال تقاضا کرد او را بر ایمان بمیراند و به بندگان صالح ملحق گرداند:«پروردگارا از حکومت به من داده‌ای و مرا از تعبیر خواب آگاه ساخته‌ای و ای آفریدگار آسمآن‌ها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان.» (یوسف:101 ).
خداوند متعال دعای او را اجابت نمود و به رفیق اعلی پیوست رحمت واسع خداوند متعال بر او باد و وفات بر ایمان را به ما نیز عنایت فرماید. إنه سميع مجيب الدعاء (پیغمبری و پیغمبران در قرآن کریم شیخ علی صابونی)
.

دلایل پاکی و عصمت یوسف علیه السلام:
ـ امتناع یوسف از اطاعت فرمان همسر عزیز که  در کمال صلابت در مقابل خواهش ناروا او ایستاد.(مراجعه شود به آیۀ:23 سورۀ یوسف).
ـ  فرار او از دست همسر عزیز بعد از این که او را محاصره کرده و درواز ها را بر او قفل کرده بود و می‌خواست با زور و اکراه او را وادار به نزدیکی از خود کند. اگر یوسف قصد انجام فاحشه را می‌کرد از دست او فرار نمی‌کرد.(مراجعه شود به آیۀ 25 سورۀ یوسف).
ـ  شهادت  بعضی از نزدیکان همسر عزیز به برائت و پاکی حضرت یوسف آنجا که اشاره کردند که عزیز پیراهن یوسف را تفتیش کند؛ چون اگر یوسف طالب می‌بود و زلیخا بازدارنده، می‌بایست پیراهنش از جلو پاره می‌شد و اگر همسر عزیز خواهان بوده و یوسف مانع، باید پیراهن از عقب پاره شده باشد.( مراجعه شود به آیات:25 الی 28 سورۀ یوسف).
ـ ترجیح دادن زندان بر انجام فاحشه از ناحیه‌ی یوسف. ( مراجعه شود به آیۀ:33 /سورۀ یوسف)  و این از بزرگترین دلایل عِصمت و پاکی  یوسف علیه السلام می‌باشد، زیرا چگونه معقول است که فردی زندان را بر چیزی که آن را آرزو دارد و بدان علاقه‌مند است ترجیح دهد؟! اگر یوسف فراخوانی همسر عزیز را استجابت می‌کرد و تسلیم خواسته‌ی او می‌گردید قطعاً برای سال‌های طولانی در زندان نمی‌ماند. بنابراین ادعای قصد همسر عزیز از سوی یوسف، آشکارا باطل است و هر منصفی که تأریخ این پیغمبر بزرگوار را مطالعه و آیات قرآن را فهم کرده باشد، بدان اعتراف می‌نماید.
ـ خداوند متعال  در مقاطع عدیده‌ی سورۀ یوسف به تمجید و ستایش حضرت یوسف  علیه السلام پرداخته است: ( مراجعه شود به آیات 22 الی 23  سورۀ یوسف ).  در این آیات متبرکه: الله متعال  به صراحت خبر داده که یوسف از جملۀ محسنان و مخلصان بوده، از کسانی که خداوند متعال او را برای مقام نبوت برگزیده و برای عبادت و اطاعت خود انتخاب کرده است.

ـ  اعتراف صریح همسر عزیز در جمع زنان شهر به پاکدامنی و عصمت یوسف علیه السلام  ( مراجعه شود به آیات 31 و32  سورۀ یوسف ).
ـ ظهور امارات و نشانه‌های پاکی یوسف به دلایل واضح و براهین قاطع در برابر جمع شاهدان دلیل دیگری بر پاکی اوست با وجود این، عزیز مصر اقدام به زندانی نمودن او کرد تا به مردم وانمود کند همسرش پاک است.( آیۀ 35 / سورۀ یوسف )

علامه نسفی در تفسیر این آیه می‌فرماید: بعد برای آن‌ها (عزیز و اقوامش) روشن گردید. بعد از این‌که آیات دال بر پاکی و برائت یوسف را (چون پاره شدن پیراهن از پشت و بریده شدن دستان زنان، و گواهی پسر بچه و غیره را) با چشم خود دید مصلحت را چنین دید او را تا مدتی زندانی کند تا عذری بیابد و جلو قیل و قال مردم را گرفته، روی آن سرپوش گذارد و این اقدام جز از سر تسلیم و اطاعت در برابر همسرش دلیل دیگری نداشت. احتمالاً هدف همسر عزیز از پیشنهاد زندان برای مدتی به زانو در آوردن یوسف در مقابل خواسته‌اش بود.
ـ  خداوند دعای حضرت یوسف را اجابت فرمود، که از او خواست او را از مکر زنان خلاص کند و اگر می‌خواست زیر بار خواسته‌ی همسر عزیز برود از خداوند متعال نمی‌خواست او را از مَکر آنان خلاص کند. ( مراجعه شود به آیۀ 34 / سورۀ یوسف).
ـ یوسف قبول نکرد از زندان خارج شود تا برائت و پاکی او برای همگان معلوم و روشن گردید و این دلالت بر منتهای‌ شهامت، عفت و نزاهت او دارد و اگر چنین نبود، بقا در زندان را بر آزادی ترجیح نمی‌داد، بعد از این که هفت یا نُه سال را در آن سپری کرده و انواع شداید را تحمل کرده بود، اما او قبول نکرد از زندان خارج شود تا همگی به پاکی و عِفت او گواهی دادند. ( مراجعه به آیۀ 50 / سورۀ یوسف).

ـ  و در نهایت، اعتراف واضح و روشن زنان (بخصوص  همسر عزیز که او را متهم به قرابت از خود کرده بود) بر پاکی او و این اعتراف کمترین شبهه‌ای در ارتباط با عفت و پاکی او باقی نمی‌گذارد... وقتی عزیز  زن‌ها را جمع کرد و دربارۀ یوسف از ایشان سؤال به‌عمل آورد. ( مراجعه به آیات 51 و52  سورۀ یوسف ).

محنت های سه گانه حضرت یوسف:
یوسف علیه السلام  در حیات خویش  با سه محنت بزرگ دست و پنجه نرم کرد:
1ـ حسادت برادران و توسل به خطرناکترین حیله و کید علیه او،‌ ابتداء خواستند او را به قتل برسانند بعد به انداختن و رها کردن او در چاه اکتفا کردند و اگر عنایت و رحمت پروردگار با عظمت  نمی‌بود قطعاً از بین می‌رفت و هلاک می‌شد.
2ـ فتنه‌ی همسر عزیز ( زلیخا) فراخواندنش بسوی خویش، که در رسیدن به مقصد از هیچگونه دسیسه وتوطیه دریغ نورزید و متوسل به هر حیله و تزویر گشت، بادرنظرداشت این‌که  یوسف در عنفوان جوانی قرار داشت،‌ الله متعال  او را از آلودگی به گناه مصون داشت و از این هلاکت نجات داد.( آیۀ 34 / سورۀ یوسف).
3ـ محنت سوم: او را ظالمانه به زندان انداختن و به مدت هفت سال در آن نگه داشتن آنهم به‌خاطر یک اتهام واهی و بی‌اساس و اگر رؤیای پادشاه و پریشان حالی او سبب نمی‌شد سال‌های طولانی در زندان باقی می‌ماند.

منظور از رؤیای پادشاه وقت چنین است که شاه وقت خواب دید و معبری ضرورت داشت وبرایش تعبیر کنندۀ خواب حضرت یوسف علیه السلام سفارش شد و وی به دربار احضار و تعبیر خواب پادشاه و حاکم وقت کرد. ( تفاصیل بعد ارایه می‌شود.)

محتوای کلی سورۀ «یُوسُف»:
از خصوصیات این سوره اینست که: تنها به قصه‌ى وداستان ذی عبرت وآموزنده یُوسُف بن یعقوب علیه السلام پرداخته است و انواع مصایب و سختى‌ها و محنت‌هایى را یادآور شده است که یُوسُف علیه السلام  از دست برادران خود و دیگران دیده و با آن روبرو شده است.
مشکلات قصر عزیز مصر و زندان و دسیسه چینى زنان را درباره‌ى او بیان کرده، تا بالاخره خداوند متعال  او را از آن تنگنا رهانید.
هدف از یادآورى داستان وقصه‌ی زندگى یوسف علیه السلام تسلى و دلدارى دادن پیامبر صلى الله علیه  و سلم است در مقابل سختى و دردسرى که بر او گذشت و در مقابل اذیت و آزارى که از جانب اقوام بیگانه و نزدیک و دور متوجه او شد. این سوره در الفاظ و تعبیرات و نقل داستآن‌هاى لذت‌بخش داراى روشى جالب و منحصر به فرد است.
همان‌طور که خون در عروق جریان دارد مطالب این سوره نیز در روح و روان انسان جریان مى‌یابد و از لحاظ ظرافت و روانى همچون روح در کالبد نفوذ مى‌کند. این سوره اگر چه از جمله سوره‌هاى مکى است که ظاهر و رنگ و بوى انذار و تهدید دارند، اما این سوره در این زمینه با آن‌ها متفاوت است؛ چرا که ظاهرى بسیار دلپسند، روشى دلپذیر و لذت‌بخش و روان و لطیف دارد و بوى انس و مهربانى و نرمش و عطوفت از آن به مشام مى‌رسد. از این رو خالد بن معدان ابن أبي كرب الإمام شيخ أهل الشام أبو عبد الله الكلاعي الحمصي می‌فرماید: بهشتیان در بهشت سوره‌ى یوسف و سوره‌ى مریم را به عنوان سرود شادى مجلس مى‌خوانند.
مفسر دانشمند اِبْن‌ِ عَطا، ابوالعباس‌ احمد بن‌ محمد بن‌ سهل‌ اَدَمی‌ بغدادی‌ ( ۳۰۹ق‌/۹۲۲م‌) فرموده است: «هر غمگین و افسرده‌اى که سوره‌ى یوسف را بشنود، انس و آرامش به او دست مى‌دهد.» (حاشیه‌ى صاوى بر جلالین ٢/٢٣٣.).
ـ سوره‌ى یوسف بعد از سوره‌ى «هود» بر پیامبر صلى الله علیه  و سلم نازل شد، در آن بُرهه‌ى دشوار و سخت از زندگانى حضرت محمد صلى الله علیه  و سلم نازل شد، درشرایطی  که در آن سختى‌ها و ناگوارى‌ها پشت سر هم بر او و بر مؤمنان وارد مى‌شد، خصوصاً بعد از این که دو نفر از یارانش را از دست داد. یکى همسر با وفا و پاک و بامهرش، خدیجه‌ى کبرى و دیگرى کاکای فداکار و مدافع اش، ابو طالب که برایش بهترین یاور و پشتیبان بود. با وفات این دو یاور پیامبر صلى الله علیه و سلم، اذیت و آزار و بلا و مصیبت بر وى شدت و فزونى گرفت. تا جایى که آن سال را سال اندوه نامیدند.
ـ در این مرحله‌ی سخت از حیات پیامبر اکرم صلى الله علیه  و سلم و در زمانى که پیامبر صلى الله علیه  و سلم و مؤمنان در زیر بار وحشت غربت و پراکندگى و قطع صله‌ى رحم از سوى جاهلیت قریش کمرشان داشت خم مى‌شد، خداى سبحانه وتعالی به منظور تسلى خاطر پیامبر این سوره را نازل کرد تا با یادآورى قصه‌ى پیامبران، آلام او را تخفیف داده و آرام نماید. طوری‌که الله سبحانه وتعالی به پیامبرش مى‌گوید: اى محمد! غُصه مَخور و آزار و اذیت قومت تو را دردمند و هراسان نکند؛ چون بعد از سختى گشایش و فرج است و پایان شب سیاه سفید است. و بعد از تنگنا، راه خروجى پیدا می‌شود، برادرت یوسف را بنگر و به دقت در زندگى وى بیندیش که انواع بلایا و مصایب برایش پیش آمد و به سختى و ناملایمات بسیارى گرفتار شد، و با محنت‌هاى گوناگون دست و پنجه نرم کرد. محنت حاصل از حسادت برادرانش نسبت به او، محنت پرتاب  شدنش به چاه، محنت، دلدادگى و عاشق شدن زن عزیز مصر به او، سپس به کار گرفتن انواع حیله و فتنه براى به دست آوردن دل او و فریب دادنش، آنگاه بعد از آن همه عزت و رفاه سرانجام به زندان انداخته مى‌شود! او را بنگر که چگونه بعد از تحمل اذیت در راه ایده و عقیده و صبر و شکیبایى بر مصیبت و بلا، خدا او را از زندان به قصر شاهى انتقال داد. و او را عزیز سرزمین مصر قرار داد و خزاین آن را در اختیار وى گذاشت، در نتیجه سرور و فرمانروا شد و عزیز و والاقدر گشت. من با دوستان خود چنان کنم. و هر کس در مقابل امتحان من پایدار بماند، باید نفس خود را بر تحمل بلا بیازماید و آن را استوار کند و به پیامبران پیشین اقتدا نماید:« فَاصْبِرْ کَمٰا صَبَرَ أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ 35 سوره احقاف. پس (اى پيامبر!) صبر كن همان گونه كه پيامبران اولوا العزم صبر كردند».
ویا طوری‌که می‌فرماید: «وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ«127»سوره نحل )(و اى پيامبر!) صبر پيشه كن وصبر تو جز (به يارى وتوفيق) خداوند نيست و بر آنان اندوه مخور، و از آن‌چه مَكر وتدبيرهاى خصمآن‌هاى كه مى‌كنند، دلتنگ و در فشار مباش.
ـ باید گفت که: لجاجت و اذيّت و آزارِ كفار نسبت به پيامبر اسلام صلى الله عليه وسلم  به قدرى بود كه پيامبر به دلدارى و تسلّى و سفارش خداوند نياز داشت. بناءً داستان و سرگذشت حضرت یوسف علیه السلام براى پیامبر صلى الله علیه و سلم تسلى بخش گشت و تحمل اذیت و آزارى را که با آن مواجه بود بر وى آسان نمود و انس و اطمینان را براى رهروان راه پیامبران مژده مى‌دهد. پس بعد از تنگى و سختى، فرح و گشایش در راه است و بعد از عسرت و شدت، آسایش فرا مى‌رسد. سوره‌ى یوسف حاوى پند و اندرزهاى فراوانى مى‌باشد و براى آن که گوش شنوا و قلبى آگاه دارد یک دنیا اخبار جالب و عجیب را در بر دارد.
ـ فضاى حاکم بر این سوره و تأثیرات روحى و روانى آن چنین است:

 این سوره بشارت‌دهنده‌ى پیروزى و موفقیت نزدیکى است براى کسانى که صبر را پیشه کرده و طریقه‌ى پیامبران و دعوتگران مخلص را در پیش مى‌گیرند. بنابراین تسلى بخش خاطر است و مرهم زخم‌ها مى‌باشد. عادت قرآن بر این جارى است که به قصد پند و عبرت قصه را در چندین جا تکرار کند. اما به صورتى مختصر و بدون این که تمام زوایا و ابعاد آن را بررسى کند، تا شنونده بدون احساس خستگى و بى‌میلى به اخبار گوش فرا دهد. اما سوره‌ى یوسف با شرح و بسط کافى به تمام قسمت‌هاى داستان پرداخته و آن را به طور مفصل آورده است. و مانند قصه‌هاى دیگر پیامبران در جاى دیگرى تکرار نشده است تا به اعجاز قرآن در «مجمل و مفصل» اشاره کرده و اعجاز را در هر دو حالت ایجاز و اطناب بیان کرده باشد. پاک و منزه است پادشاه والا مقام و بخشنده.
ـ شیخ  قرطبى مفسر کبیر جهان اسلام می‌فرماید: خداى دانا قصه‌هاى پیامبران را در قرآن بارها تکرار کرده است اما به شیوه‌هاى متفاوت و با الفاظى مختلف و متباین، و با اسلوبى متفاوت در بلاغت و بیان. اما قصه‌ى یوسف علیه السلام را تکرار نکرده است، و هیچ کس نتوانسته است با قسمت تکرار شده به معارضه برخیزد همچنان که کسى را یاراى معارضه و مخالفت با قسمت غیر تکرارى نبوده است. و اعجاز آن آشکار است براى آن که مى‌اندیشد. خداوند متعال درست فرموده است آنجا که مى‌فرماید:« لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ.»(به‌نقل از تفسیر صفوة التفاسیر مرحوم شیخ صابونی).

موضوعات مطرح شده: در قصه یوسف علیه السلام :
قبل از همه باید گفت که :سوره يوسف به خاطری به «احسن القصص» معروف ومشهور است که :يكايك كلمات وسراسرجملات آن اخلاق ، صبر ، مقاومت و عشق به الله رب العالمين است .
دراین  داستان و قصه مهم تمامي صفحات آن جاي تفكر و تأمل است، قسمتي از صفحات آن فرح و شادي وخوشحالی و قسمت ديگر آن حزن و اندوه است ،يوسف علیه السلام را لحظه اي در بيت ناز و نعمت و محبت يعقوب و مدتي در دست مشتي بي رحم و در قعر چاه ،‌ روزي در قصر عزيز پادشاه مصر و ايامي هم در بند میله های  زندان ، سالياني در مقام  وزارت  و روزگاري در مقام نبوت و قدرت، روزهايي شاهد اشك يعقوب و گريه يوسف و ساعاتي شاهد تبسم ماه وآفتاب  و 11 ستاره در كنار يوسف هستيم و در يك جمله حيات حضرت يوسف بهترين و متنوع ترين حيات و «احسن القصص» است

ـ در زندگی يوسف علیه السلام  مسائل مهم دنيوي و ديني و اجتماعي و اقتصادي و سياسي و ادبي هستیم و اين امر گوياي آن است که فرستادگان الهي مردان دين و دنيا بوده اند.

ـ در زندگی  يوسف علیه السلام موضوع خواب به‌عنوان الهام آسماني سوژه مهمي است قرآن كريم خواب را در حيات حضرت إبراهيم علیه السلام  و يوسف علیه السلام  و خاتم انبياء محمد صلی الله عليه السلام مؤثر معرفي كرده است .

ـ باید یادآور شد که :محبت يكسان نسبت به فرزندان يك اصل مهم در زندگي والدين است هر نوع امتياز بندي و ترجيح و فضل بعضي از فرزندان بر بعضي ديگر باعث ايجاد بغض و كينه و اختلاف در بين فرزندان  را به‌وجود می آورد.طوری‌که این مبحث ومثال در داستان وزندگی يوسف عليه السلام به وضاحت بیان گردیده است . محبت بيش از حد حضرت يعقوب علیه السلام نسبت به حضرت يوسف موجب فتنه خانوادگي گرديد.

ـ باید گفت که : گريه مهم است ولي بايد دانست هر اشك و گريه اي نمي‌تواند صادق باشد بعضي از اشك ها و گريه ها دروغ و بازي سياسي است مانند گريه برادران يوسف طوری‌که آمده است « وَ جَاءُو أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ » ( 16 يوسف )

ـ مبحث فتنه زنان در زندگي مردان و در كتاب آسماني و سنت رسول الله  به‌كرات وارد شده است  و درداستان  حيات  يوسف مكر زنان مهم قلمداد شده است. قرآن كريم مي‌فرمايد: كيد و مكر زنان از كيد و مكر شيطان بزرگ تر است «فَلَمَّا رَأى‌ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ ـ28 یوسف ) (پس همين كه (عزيز مصر) پيراهن او را ديد كه از پشت پاره شده است، (حقيقت را دريافت و) گفت: بى‌شك اين از حيله شما زنان است. البتّه حيله شما شگرف است.) «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا ـ۷۶» ( سوره نساء) (یقیناً نیرنگ و توطئه شیطان [در برابر اراده الله و پایداری شما] سست و بی پایه است.)

ـ از زندگی عبرت انگیز يوسف علیه السلام بدین فهم ونتیجه رسیدم که  زندان بهتر از گناه است و دعوت به دين نيازي به مكان و زمان خاصي ندارد و تعبير خواب نياز به شخص  آگاه و متخصص دارد كه هم آگاه و هم صالح و هم اهل تجربه باشد.

ـ از داستان تعلیمی یوسف علیه السلام استفاده بردیم ،که استفاده بردن از مشرك و كافر در جهت رفع ظلم در صورتی‌که حلال اسلام ویا حرام اسلام از مسیر اصلی آن منحرف ومورد دستبرد وتحریف قرار نگیرد ،جايز است، مانند درخواست حضرت يوسف از يكي از زندانبانان كافر چنان كه به‌حضور شاه برسد از مظلوميت وي دفاع كند .

ـ  دفاع از برائت و رفع و دفع اتهام در فرصت مناسب معقول و مطلوب و جايز و پسندیده است همچنآن‌كه حضرت يوسف در لحظه آخر كه شاه مصر دستور آزادي وي را صادر كرد فرمود تا جريان و علت زنداني شدن من ثابت نشود به چه جرمي به زندان آمده ام، از زندان خارج نخواهم شد.

ـ در اسلام درخواست پست و مقام و تعريف انسان از توان خود در صورت اطمينان و داشتن توان بلا مانع است، طوری‌که یوسف علیه السلام به پادشاه مصر گفت : می‌خواهم مسؤلیت بخش خزاین سرزمین مصر را بدوش داشته باشم :«قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿۵۵﴾(یوسف به شاه) گفت: مرا سرپرستی  خزانه های این سرزمین (مصر) قرار ده؛ زیرا من نگهبان دانایی هستم. )

ـ  در اسلام تأثير عين و اثر منفي چشم بد مورد تاييد است.  حضرت يعقوب زمانی‌که  11 نفر از فرزندانش عازم مصر بودند به آنان فرمود از يك دروازه وارد شهر نشويد از ابواب متفرقه وارد شويد ( شهر مصر در آن زمان دارایی  4 دروازه بود)« يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِد وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِقَه  (‌آيه 67 ) جمهور مفسرين معتقدند اين امر به‌خاطر جلوگيري از حسادت و چشم بد بوده است .

ـ  می‌گویند زمانی‌که  حامل پيراهن يوسف نزديك خاك فلسطين گرديد حضرت يعقوب علیه السلام فرمود بوي پيراهن يوسف را استشمام مي‌كنم و زماني كه پيراهن را روي چشمان خود گذاشت چشمان حضرت يعقوب بهبود يافتتند ، بينا وروشن  شدند.
 ـ آخرين نتيجه كه در حيات حضرت يوسف علیه السلام  مي فهميم اين است كه پيامبران از بين مردان انتخاب مي شوند و از ميان زنان هيچ پيامبري انتخاب نشده است و مطلب ديگر زماني پسران يعقوب از پدرشان درخواست بخشش نمودند و گفتند: اي پدر كه در پيشگاه پروردگار با عظمت  براي ما طلب استغفار فرما  حضرت يعقوب علیه السلام فرمود:«قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ  ۹۸ یوسف » (یعقوب) گفت: به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می طلبم ، بدون شک او آمرزنده ی مهربان است ) دعاى پدر در حقّ اولاد دارای تاثیر واثر خاصّ  خود می‌باشد.و چه آموزنده است که حضرت يعقوب  علیه السلام از حقّ خويش گذشت و براى حقّ الهى وعده دعا به فرزندان داد.
یعقوب‌ علیه السلام به فرزندان خویش گفت: به زودی از پروردگارم خواهم خواست که گناهان‌تان را بیامرزد و از بدی‌های‌تان در گذرد؛ پدر نبايد كينه ‌توز باشد ولغزش فرزندان را در دل نگهدارد. همین که فرزندان اقرار به گناه کردند وگفتند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ» ما خطاكار بوديم. پدر گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ».
مفسران می فرمایند یعقوب علیه السلام  در دم به دعا شتاب نکرد؛ زیرا گناه‌ آنان‌ بسیار بزرگ‌ بود  دعا را تا وقت سحر به تأخیر انداخت؛ چون دعا در آن موقع به اجابت نزدیکتر است. در نهايت حضرت يوسف دنيا را وداع فرمود و جسد مباركش در سرزمين فلسطين در كنار قبر حضرت ابراهيم علیه السلام در حبرون  دفن گرديد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ترجمه وتفسیر سورۀ « یُوسُف »
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خدای بخشایندۀ مهربان

الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ ﴿۱﴾

الر: خوانده می‌شود (الف لام راء ) (این حروف مقطعه رموز الله و رسول الله صلی الله علیه و سلم است.) این است آیات کتاب الهی که حقایق را آشکار می‌سازد.(۱)

«تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ 1» اى محمد! آیاتى که بر تو نازل شده است آیات کتابى است که بیانش معجز، و دلایلش روشن، و برهانش درخشان و معانیش واضح است، کتابى که در بیان حقایق دچار اشتباه نشده و دقایق و ظرافتش بر هیچ کس مشتبه نمى‌شود. وظاهرکننده حق از باطل است.
این است آیات قرآن مبین که در أدله و معانی اش روشنگر، در برهآن‌هایش رخشان و در احکامش فیصله بخش، قاطع و تابان وظاهرکنندۀ حق از باطل است.

یا این‌که معانی‌ قرآن‌ برای ‌کسی‌ که‌ در آن‌ها تدبر کند، روشنگر است‌ زیرا او از تدبر در این‌ آیات‌ قطعاً به‌ این ‌نتیجه‌ می‌رسد که‌ این‌ آیات‌ از نزد الله متعال است‌ نه‌ از سوی‌ بشر.

خواننده محترم !
در ایات (1 الی 3 ) بحثی در باره منزلت داستان قرآنی به‌عمل آمده است .

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۲﴾

ما آن را قرآنی به زبان عربی فصیح  نازل کردیم، باشد که شما (به تعلیمات او) عقل و هوش یابید.(۲)
«إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا »: خداوند متعال این کتاب را به زبان عربی قابل فهم و واضح نازل کرده است کتابى است عربى و از حروف عربى ترکیب یافته است.

یعنی: ما آن را قرآنی را به زبان عربی نازل کردیم، شاید شما درک کنید (و بیندیشید). برای‌ این‌که‌ معانی‌ آن‌ را بدانید، مضامین‌ آن‌ را بفهمید و در آن‌ بیندیشید. «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ‏(2) »: نزول قرآن به زبان عربى از يك سو و فرمان تدّبر در آن از سوى ديگر، نشانه‌ى آن است كه مسلمانان بايد با زبان عربى آشنا شوند. و معانی آن را بفهمند، به هدایتش عمل کنند و مقاصدش را دریابند.
باید یادآور شد که: قرآن، تنها براى تلاوت و تبّرك نيست، بلكه این کتاب مبارک آسمانی وسيله‌ى تعقّل و رشد بشری به‌شمار می رود.
همچنان باید به عرض رسانیده شود که: برای  رسيدن به سعادت واقعی، تنها نزول قرآن كافى نيست؛ بلكه بايد ما انسآن‌ها درباره‌ى آن تعقّل وتفکر هم کرد.
نزول قرآن به‌زبان عربی است:
مفسران بدین عقیده وباوراند که: کتب آسمانی به هر زبانى كه نازل مى‌شد، ديگران مکلف اند که بايد با آن زبان آشنا وبلدیت پیدا کنند.
امّا نزول قرآن عظیم الشأن به زبان عربى بوده وداراى مزاياى ذیل است:
ـ  زبان عربى داراى چنان لغات غنی و قواعد استوار دستورى است كه در زبآن‌هاى ديگر يافت نمى‌شود.
ـ طبق روايات زبان اهل بهشت، هم  زبان عربى است.  
ـ مردم منطقه‌اى كه قرآن در آن نازل شد، عرب زبان بودند و امكان نداشت كه كتابِ آسمانى آن‌ها به زبان ديگرى باشد. و اگربه زبان دیگر نازل می‌شد عین سوال مطرح بود که انتخاب زبان عربی همان مشیت و مقرر الهی بود که بخشی از آن را در برتری واضح زبان عربی ذکر کردیم و دیگر دلایل اش نیز وجود خواهد داشت که از آن بشریت آگاهی دارد و در بخش موارد مانند یک مسلمان باید به آن  به یقین باور داشته و شک و تردید را راه نمی دهد.
در این هیچ جای شکی نیست که  قرآن عظیم الشأن  معجزه ی الهی است وطوری‌که یادآور شدیم که: اعجاز قرآن فقط منحصر به اعجاز علمی آن نیست. یکی از اعجازهای قرآن بلاغت و حسن‌ صنعت‌ ادبی‌ و ساختار معجز بیانی و حسن‌ نظم‌ و ترتیب‌، استحکام‌ الفاظ و استواری‌ و بلندمرتبگی‌ معانی آن است و همین بلاغت بی نظیر قرآن است که الله متعال  تمامی انسآن‌ها را به تحدی ومقابله می کشاند و از منکران می خواهد؛ اگر می‌توانید سوره یا آیه ای از قرآن بیاورید که از این ساختار بلاغی و ادبی برخور دار باشد.
علاوه بر این مطالب، پیامبر اسلام خود از نژاد عرب بود و لذا کتابی که بر او نازل می‌گشت باید با زبان قوم عرب می بود تا قوم او آیات الهی را درک کنند و اگر مثلا با زبانی دیگر می بود در این صورت قرآن برای قوم او بی مفهوم می شد و این امر کاری بیهوده و عبث می شد و خداوند از انجام اعمال عبث منزه است.
بنابراین، عربی بودن قرآن امری طبیعی می‌باشد؛چرا که پیامبراز میان قومی برانگیخته شد که زبان‌شان عربی بود. مخاطبان اولیّه ی پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وسلم) و قرآن کریم، مردم منطقهء مکه و اطراف آن بودند، گرچه در مراحل بعدی، رسالت، جهانی و دعوت همگانی شد «هدی للناس» لیکن معقول نیست که قرآن به زبانی که مخاطبان نخستین و نزدیکان پیامبر با آن بیگانه هستند، نازل شود، به بیانی دیگر معنا ندارد که پیامبری در میان جامعه ای به رسالت مبعوث شود، ولی کتاب آسمانی او به زبان جامعه ی دیگری باشد و مخاطبان اولینش نتوانند از آن بهره ای ببرند.
چنآن‌که الله متعال می‌فرماید:« وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِیًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آیَاتُهُ أَأَعْجَمِیٌّ وَعَرَبِیٌّ»(فصلت 44)یعنی: هرگاه آن را قرآنی عجمی قرار می‏دادیم حتماً می‏گفتند: «چرا آیاتش روشن نیست؟! قرآن عجمی از پیغمبری عربی؟!» یعنی‌: اگر قرآن‌ را به‌ غیر زبان‌ عرب ‌نازل‌ می‌کردیم‌ «قطعا» کافران‌ عرب‌ می‌گفتند: «چرا آیات‌ آن‌ شیوا بیان ‌نشده ‌است» یعنی‌: چرا آیات‌ آن‌ به‌ زبان‌ ما بیان‌ نشده ‌است‌؟ زیرا ما عرب‌ هستیم‌ و زبان‌ عجم‌ را نمی‌فهمیم‌ «آیا کتابی‌ است‌ عجمی‌ و مخاطب‌ آن‌عرب‌ زبان‌؟» یعنی‌ می‌گفتند: آیا سخن‌، سخنی‌ عجمی‌ است‌ در حالی‌که‌ پیامبر، پیامبری‌ عربی ‌می‌باشد؟ این‌ امر چگونه‌ صحیح‌ و با ایجابات‌ حال‌ و اوضاع‌ متناسب‌ می‌باشد؟
ثانیا امکانات فراوان زبان عربی برای بیان بیشترین حجم از مطالب در کمترین حجم از الفاظ بدون ابهام گویی و نارسایی، سرزمین حجاز و زبان عربی، بهترین راه دفاع طبیعی و غیر خارق العاده از دین و بقای دین اسلام و کتاب ایشان بود. بنابراین، یکی از دلایل نازل شدن قرآن به زبان عربی، حفظ و صیانت ابدی آن بوده است.
در نهایت باید گفت که با توجه به حکیم بودن الله و این که او خالق و معلم زبان انسان هاست و مرتبه های استواری و کیفیت زبان ها را می داند، نازل شدن قرآن به زبان عربی چیزی جز مقتضای مصلحت و حکمت الهی نیست.«کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیم خَبِیر»(هود 1) این کتابی است که آیاتش استحکام یافته، سپس تشریح شده، از نزد پروردگار با عظمت، نازل گردیده است.

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ ﴿۳﴾

(ای پیامبر!) ما بهترین داستآن‌ها را با وحی کردن این قرآن بر توحکایت  می‌کنیم، و مسلماً توپیش از آن ازبی خبران [نسبت به این بهترین داستان] بودی (و آگاهی نداشتی).(۳)

ای پیامبر! خداوند متعال در این سوره بهترین داستان را در لفظ معنی و در شیوه و مبنی بر تو حکایت می‌کند؛ هرچند قبل از فرود آوردن این قرآن، در زمرۀ غافلان از این اخبار بوده و نسبت به آن هیچ علم و اطلاعی نداشته ای؛ از آن‌رو که این اخبار جز از راه وحی در دسترس نیست.

«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ اَلْقَصَصِ » :اى محمد! «ما بر تو نیکوترین‌ داستان‌ را» در باره‌ سرگذشت‌ امتهای‌ پیشین را‌ به درست‌ترین گفتار و نیکوترین زیباترین بیان بر توحکایت‌ می‌کنیم،
«بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا اَلْقُرْآنَ  :از طریق این قرآن و این کتاب معجزه‌گر.
« وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِینَ (3)»: هرچند قبل از فرود آوردن این قرآن، در زمرۀ غافلان از این اخبارقصه وداستان  بوده و نسبت به آن هیچ علم و اطلاعی نداشته ای وبه خاطرت هم خطور نکرده و به گوشت نخورده بود؛ چون تو ناخوانده‌اى و با خواندن و نوشتن بلدیت نداشتی.

«احسن‌ القصص‌»:
احسن القصص می‌تواند دارای دو معنا بوده باشد: ( 1ـ بهترین قصه‌ها ،2 ـ بهترین داستان سرایی ) مفسران‌ در مورد احسن‌ القصص‌ می نویسند که: این‌ سوره مبارکه را، بدین‌ سبب ‌«احسن‌ القصص‌» نامیده اند که:
ـ داستان یوسف علیه السلام که از لحاظ فهم وحی قرآنی از معتبرترین داستآن‌هاست و در این داستان، جهاد با نفس که بزرگترین جهاد است، مطرح می‌شود. لذا از آن به ا«احسن‌ القصص‌» یاد شده است.
ـ در این‌ سوره؛ داستان‌ حال‌ پیامبران، صالحان‌ و فرشتگان‌ و نیز سیرت ‌پادشاهان، بردگان، تاجران، مردان‌ و زنان‌ و نیرنگ‌ها و مکرهای شان‌ به بیان گرفته شده است.
ـ تمام چهره هایی که در این داستان ، ذکری از آن به‌عمل آمده است ، ایمان می آورند و به سعادت می رسند. از جمله یوسف علیه السلام  به حکومت می رسد، برادران یوسف توبه می کنند، پدربزرگوار یوسف علیه السلام، بینایی خود رادوباره به دست می آورد، کشور از قحطی ، نجات می یابد، آزرده دلی‌ها و حسادت‌ها به وصال و محبت تبدیل می‌شوند.
ـ در این داستان، مجموعه ای از اضداد در کنار هم طرح شده اند؛ فراق، و وصال، غم و شادی، قحطی و پرمحصولی، وفاداری و جفاکاری، مالک و مملوک، چاه وقصر، فقر و غنا، بردگی و سلطنت، کوری و بینایی، پاکدامنی و اتهام ناروا بستن، زندان و رهایی، گناه و بخشش، مریضی  و صحت، اقامت و مسافرت وکوچ کردن.
 ـ داستان عاشقانه ای که در نهایت عفت ، پنهانی، تنهایی، و خلوت بیان می‌یابد   و حاکمیت اراده پروردگار با عظمت بر همه چیز در این داستان به خوبی مشاهده می‌شود. سرنوشت شوم حسودان و نقشه های نقش بر آب شدهء آن‌ها مشاهده می‌شود. ننگ و بی عفتی، عظمت و شکوه پاکدامنی، پرهیزگاری،  و تقوا را در لابه لای سطورش مجسم می بینیم. منظره تنهایی یک کودک کم سن و سال را در قعر چاه، شب‌ها و روزهای یک زندانی بی گناه را در سیاه چال زندان، تجلی نور امید از پس پرده های تاریک یاس و ناامیدی و سرانجام عظمت و شکوه یک حکومت وسیع که نتیجه آگاهی و امانت است، همه در این داستان از مقابل چشم انسان می‌گذرد . لحظاتی را که سرنوشت یک ملت با یک خواب پرمعنی دگرگون می‌شود و زندگی یک قوم و جمعیت در پرتو خبرگی و سیاست مدبرانه یک رهبر وزعیم  بیدار الهی از نابودی نجات می یابد.
ـ تعداد کثیری از مفسران سوره یوسف علیه السلام  را به خاطر لطایفی که در این داستان به‌کار  رفته است ، به «احسن القصص» مسمی‌نموده اند ، در آین داستان : عشق، عاشق و معشوق؛ حسد ورز و مورد حسد واقع شده؛ زندان و آزادی، حاصلخیزی و خشکسالی، پاک دامنی، پیامبران، ابلیسان، فرشتگان، پرنده گان ، چهارپایان، مردان، زنان، تاجران ، دانشمندان، نادانان، توحید، تعبیر خواب، سیاست، همزیستی خانوادگی، حکومتداری ، شهادت کودکی درگهواره وغیره ....

ـ داستان یوسف علیه السلام  به شکلی که در قرآن  عظیم الشأن تذکر رفته است ، سراسر نشانه و پند است برای کسانی که گوش شنوا و چشم حقیقت بین و قلب پاک دارند. در لابه لای این داستان، عالی ترین مضامین اخلاقی و تربیتی نهفته است.
ـ در این داستان که به ده ها درس بزرگ دیگری منعکس شده است، چرا بهترین داستان نباشد؟! لکن بهترین داستان بودن سرگذشت یوسف به تنهایی کافی نیست، مهم این است که درشخصیت ما چنین لیاقت ، شایستگی وخبرگی باید وجود داشته  باشد که بتوانیم این همه درس بزرگ را در روح وروان خود جای دهیم. وآن‌را سرمشق زندگی عملی خویش قرار دهیم .اصل این داستان همه گونه ارزشهای والای انسانی را در خود جمع کرده است؟
ـ این قصه به ما می فهماند که از جمله عوامل سیادت و سروری حضرت یوسف علیه السلام ، ولایت خدا بر بنده مؤمنش، پناه بردن یوسف به پروردگار با عظمت اش  و استعانت از او و خویشتنداری ایشان از گناه بود، زیرا الله متعال  فرموده است:«وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لایحْتَسِبُ. آیه 2 طلاق » (و هركس كه ازالله متعال  بترسد ، پروردگار باعظمت  براى او راه بيرون شدن و رهايى (از هر گونه مشكل) را قرار مى‌دهد.)

شأن نزول آیۀ3 :
 616- حاکم و دیگران از سعد بن ابی وقاص روایت کرده اند: چون قرآنکریم بر نبی اکرم صلی الله علیه وسلم  نازل گردید، مدتی آیات آن را برای مسلمانان تلاوت کرد. پس جماعتی از مسلمانان گفتند: ای رسول الله کاش برای ما داستانی بیان می‌کردی، در آن هنگام آیۀ: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ...» (زمر: 23) نازل گردید.
ابن ابوحاتم افزوده است: جمعی از اصحاب گفتند که ای فرستاده الله، اگر برای ما قصه‌ای نقل می‌کردی چه خوب می‌شد. آنگاه آیۀ:«  أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ ... » (حدید: 16) نازل شد.( - صحیح است، بزار 3218، ابویعلی 740، ابن حبان 6209، حاکم 2 / 345، طبری 18789، واحدی در «اسباب نزول» 544 از چند طریق از عمرو بن قیس از عمرو بن مره از مصعب بن سعد از پدرش روایت کرده اند. اسناد این به شرط مسلم صحیح است. حاکم این را صحیح گفته و ذهبی هم با او موافق است. به حدیث بعدی و به «زاد المسیر» 803 مراجعه فرمایید.).
617- ابن جریر از ابن عباس (رض)  روایت کرده است: عده‌ای گفتند: ای رسول خدا چه می‌شد برای ما قصه می‌گفتی، آنگاه الله « نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» را نازل کرد.( طبری 18786 روایت کرده منقطع است، عمرو بن قیس ابن عباس را ندیده. بازهم طبری 18787 به قسم مرسل روایت کرده، این اصح است. به «ابن کثیر» 3846 مراجعه فرمایید.).

داستان حضرت یوسف علیه السلام :
اساس داستان زیبا  یوسف علیه السلام از آیۀ:4  این سوره مبارکه آغاز می‌یابد  والی آیۀ:(101) سورۀ یوسف ادامه می یابد.
این داستان که به‌نام  «احسن القصص»: شیرین ترین داستان مشهور بوده از آیه 4  شروع و آغاز می‌یابد  ؛ این سرآغاز شگفت آفرین، مختصری است در رابطه با بخشهای زیبای داستان یوسف که ذهن و حضور هر خواننده و شنونده را برای شناخت و دریافت آن‌چه که سرنوشت و فرجام امر است، جلب می‌کند.
خوانندۀ محترم !
در آیات ( 4 الی 6)  1 ـ قصه یوسف علیه السلام در دوران کودکی در کنار پدرش و خوابی که دیده بود. به بحث گرفته شده است :
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ ﴿۴﴾
(آن داستان این است که) چون یوسف به پدرش گفت: ای پدر (بزرگوارم)! من یازده ستاره و آفتاب و ماه را در خواب دیدم، دیدم که آن‌ها برایم سجده می کنند.(۴)
مفسران می فرمایند که: تأویل این خواب بعد از مدت طولانی، یعنی  بعد از مدت چهل سال، وآنهم در زمانی‌که حضرت یوسف علیه السلام ادارۀ مصر را به عهده گرفته بود، به وقوع پیوست. [شرح السنة، للبغوي 12/231].

خوانندۀ محترم!
آغازوشروع داستان با رؤيا و پايان آن با تعبير آن، از بهترين روشها براى نوشتن داستان و سناريو است.
«إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا»: به یاد بیاور وقتى که یوسف به پدرش، یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم علیهم السلام، گفت: پدرجان! خوابى عجیب دیدم . یازده ستاره از ستارگان آسمان را در خواب دیدم که در مقابل من سر سجده بر زمین نهادند.
در حدیثی شریف آمده است: که‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «الکریم‌ ابن‌ الکریم‌ ابن‌ الکریم‌ ابن‌ الکریم، یوسف‌ بن‌ یعقوب ‌بن‌ اسحاق‌ بن ‌ابراهیم: گرامی،‌ فرزند گرامی‌، فرزند گرامی،‌ فرزند گرامی، یوسف ‌فرزند یعقوب‌ فرزند اسحاق‌ فرزند ابراهیم‌».
«وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ  4 »: و در خواب نیز دیدم که آفتاب  و ماه با ستارگان براى من سجده بردند.
ابن عباس ( رض) فرموده است که: رؤیا در میان آنان وحى بود.(تفسیر طبرى ١٢/١۵١.).
مفسران گفته‌اند: یازده ستاره عبارت از برادران یوسف وآفتاب  و ماه والدینش بودند. در وقتی که یوسف این خواب را دیده بود عمرش به دوازده سال می رسید. و فاصله‌ بین این رؤیا و دیدار او با والدین و برادرانش در مصر چهل سال بود.( حاشیه‌ى صاوى بر جلالین ٢/٢٣۴.).

ذکر رؤیای های قرانی:
قرآن در سوره‌هاى مختلف، از رؤياهايى نام برده كه حقيقت آن‌ها به وقوع پيوسته، از جمله:

الف: رؤياى يوسف عليه السلام دربارۀ سجده‌ى يازده ستاره و ماه و آفتاب بر او كه با رسيدن او به قدرت و تواضع برادران و پدر و مادر در برابر او تعبير گرديد.

ب: رؤياى دو يار زندانىِ يوسف كه بعداً يكى از آن‌ها آزاد وديگرى اعدام شد.

ج: رؤياى پادشاه مصر درباره گاوِ لاغر و چاق كه تعبير به قحطى و خشكسالى بعد از فراخی شد.

د: رؤياى پيامبر اسلام صلى الله عليه وسلم  درباره عدد اندك مشركان در جنگ بدر كه تعبير به شكست مشركان شد. (سوره انفال، 43. ).

هـ: رؤياى پيامبر اسلام محمد صلى الله عليه وسلم درباره ورود مسلمانان با سر تراشيده به مسجدالحرام كه با فتح مكّه و زيارت خانۀ خدا تعبير شد (فتح، 27. ).

و: رؤياى حضرت ابراهيم در مورد ذبح فرزندش حضرت اسماعيل. (صافات، 10.).

دروس حاصله از این آیۀ مبارکه:
پدر و مادر، بهترين مرجع وبهترین تکیه گاه براى حلّ مشكلات فرزندان خویش می‌باشند.

«يا أَبَتِ»: پدران و فرزندان در خطاب به يكديگر، ودر صحبت به یگدیگر باید از کلماتی كه نشانه‌ى صميميّت، رحمت و شفقت است، استفاده به‌عمل ارند.

والدين به تعبیرخواب فرزندان خویش باید توجّه واهتمام خاص ، دقیق وفوق العاده به‌عمل آرند.

«يا أَبَتِ» حضرت يوسف در ابتدا، تعبير خواب نمى‌دانست و لذا براى تعبير رؤيايش از پدر استمداد جست وطالب کمک شد.

گاهى رؤيا وخواب ديدن، يكى از راه‌هاى دريافت حقايق است.  

در فرهنگِ خواب، أشيا، نماد حقايق مى‌شوند. (مثلًا آفتاب نشان پدر و ماه تعبير از مادر و ستارگان نشان برادران است.).  

ديدن ماه و آفتاب و ستارگان (به صورت هم زمان)، از شگفتى‌هاى رؤياى يوسف است. انسان‌هاى برگزيده، به مقامى مى‌رسند كه مسجود ديگر انسان‌ها مى‌شوند.

رؤیای صادقه:

حضرت یوسف در زندگی چند قسمت و روزگار مهم را پشت سر گذاشتند. اوّلین بحثی که در داستان حضرت یوسف مطرح می‌شود ماجرای رؤیای حضرت یوسف علیه السلام است:

اول این‌که خواب یا رؤیا حضرت یوسف را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول آن می‌فرماید: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»: من یازده ستاره و ماه و آفتاب را دیدم. در بخش دوم مجدداً کلمه: «رَأَیْتُهُمْ» تکرار می‌شود و می‌فرمایند: «رَأَیْتُهُمْ لی‏ ساجِدینِ» دیدم آنان را که بر من سجده می‌کنند. گفته می‌شود بخش دوم خواب به بخش اوّل ارتباطی ندارد. ماه و ستارگان که سجده نمی‌کنند. جمعی در برابر حضرت یوسف سجده کردند.

تعبیر رؤیا:

 معمولاً این رؤیا را این‌گونه تعبیر می‌کنند که پدر و مادر و برادران، برای حضرت یوسف سجده کردند. اما این رؤیا به این معنا نیست که آن‌ها بر حضرت یوسف سجده کردند که آنگاه در تأویل آن دچار مشکل شویم. در تأویل رؤیا براساس این‌که رؤیای سجده ستارگان، آفتاب و ماه را دیده باشند، گفته‌اند پدر و مادر و برادران یوسف (ع) بر او سجده کردند. ولی با این نگاه که سجده‌کنندگان خودِ ماه و آفتاب  نیستند، تأویل رؤیا هم متفاوت می‌شود.

طبق آیات قرآن حضرت یوسف پدر خود را بر عرش، یعنی بر تخت بالا بردند و خود در جایگاه عزیز مصر و مقام دوم کشوری نشستند. آنگاه جمعی از حاضران که کارکنان و مقامات و وزرا بودند، طبق رسم و رواج مصر در برابر حضرت یوسف علیه السلام به سجده افتادند. نه این‌که پدر و مادر، او را سجده کرده باشند زیرا این با متن آیه چندان سازگار نیست. چون می‌فرماید: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» ( آیه 100 یوسف ).

گفته ‌شده که آفتاب به سلطان و مَلک برمی‌گردد، ماه به رئیس الوزراء و ستارگان به وزراء. حضرت یوسف خود را در جمع آن‌ها می‌بیند و بعد براساس قانون مصر، عدّه‌ای در برابر او سجده می‌کنند.

در ملاقات حضرت یوسف با پدر، مادر و برادران دو مرحله وجود داشت. یک مرحله، بیرون از شهر مصر بوده که حضرت یوسف خود به استقبال وپذیرایی آن‌ها می‌آید و آن‌ها را دعوت می‌کند تا به شهرتشریف آورند. که تفصیل آن در آیۀ (99 ) همین سوره به بیان گرفته شده است: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ» وقتی که پدر و مادر و برادران وارد مصر شدند، پدر و مادر را در نزد خود جای داد. برخی تعبیر کردند که آن‌ها را در آغوش گرفت و به آن‌ها گفت که با امنیت وارد مصر شوید.

قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۵﴾
(يعقوب) گفت: ای پسرک من! خوابت را برای  برادرانت حکایت مکن که برای تو حیله سازی می‌کنند، بی گمان شیطان برای انسان دشمن آشکار است.(۵)

«قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلىٰ إِخْوَتِکَ»: یعقوب به فرزندش یوسف گفت: پسرم!  خوابت را به برادرانت حکایت وقصه نکنی ؛ وآنان را از این خواب با خبر نسازی ، زیرا این رؤیایی است بزرگ که حسادت‌شان را برمی‌انگیزد.
يكى از اصول زندگى، همانا حفظ رازدارى است که انسان در طول حیات وزندگی خویش باید جداً به آن اهتمام به‌خرج دهد. ملاحظه می‌شود که: يوسف علیه السلام ، خواب خود را دور از چشم برادران، به پدر خویش بیان داشت. که اين خود نشانه‌ى زیرکی وهوشیاری یوسف علیه السلام را نشان می‌دهد. در ضمن در می یابیم که:  پدر و مادر باید فرزندان خویش را چنان تربیت دهند وبا فرزندان خویش چنان رابطه‌اى صميمانه اعتماد سازی در زندگی ایجاد کنند که  فرزندان شان به اعتماد کامل ، نه تنها رازهای بیداری خویش؛ بلکه حتی رازهای خوابی خویش را نیز به آنان در میان بگذارند.

طوری‌که ملاحظه می نماییم که: یوسف خواب ورؤیای خویش را با پدر خویش مطرح می کند.
یعقوب‌ علیه السلام بعد از استماع خواب فرزندش، تأویل‌ خواب‌ فرزندش‌ یوسف را دانست‌ و از آن‌ ترسید که‌ اگر وی خوابش‌ را به ‌برادرانش‌ بیان‌ کند، آن‌ها نیز تأویل‌ آن‌ را بفهمند و لذا بر وی‌ رشک‌ وحسادت برند.
ملاحظه می‌داریم که: در خانواده أنبياء نيز، مسايل ضد اخلاقى همچون حسد و حيله ميان فرزندان شان وجود داشت، بناءً یعقوب علیه السلام به‌منظورجلوگیری از فتنه ، طوری‌که در بین مردم معروف است که :پیشگیری بهتر از درمان است. (واقعاً نگفتن خواب به برادران، نوعى پيشگيرى از تحريك حسادت می‌باشد.).

باید گفت؛ برادران يوسف عليه السلام كه از خواب وى و مقام آيندهء او اطلاعى نداشتند  دست به چنین عملی زدند، واگر احیاناً برادران ازخواب یوسف مطلع و باخبر می شدند به الله متعال معلوم است ، که دست به چه اعمال وتوطیه های می زدند.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «برای‌ برآوردن‌ حوایج‌ خویش، از کِـتمان‌ آن‌ها یاری‌جویـید زیرا هر صاحب‌ نعمتی‌ محسود حاسدان‌ است‌».
همچنین‌ در حدیث‌ شریف ‌آمده‌ است: «رؤیا ـ تا آن‌گاه‌ که‌ صاحبش‌ از آن‌ سخنی‌ نگوید ـ به‌ پای‌ پرنده‌ای ‌آویخته‌ است‌ اما اگر آن‌ را حکایت‌ کرد، آن‌ رؤیا به‌ واقعیت‌ می‌پیوندد، لذا خواب ‌خود را جز به‌ شخص‌ عاقل، یا دوست، یا شخص‌ خیراندیشی‌ حکایت‌ نکنید». یعنی: آن‌ را به‌ کسی‌ بازگو کنید که‌ از آن‌ تعبیری‌ نیکو به‌ شما ارائه‌ دهد.

«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً »: و از آن می‌ترسم که بر تو نیرنگی اندیشیده و در جهت نابودی‌ات تلاش محیلانه‌ای سازمان دهند؛

«إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (5)»: چه شیطان انسان را دشمنی نیرومند و نیرنگ ‌بازی است آشکار.
مفسر ابوحیان در این مورد می‌نویسد : یعقوب از رؤیاى یوسف دریافت که الله او را به مقام و درجه‌ى والا و حکمت نایل مى‌کند و او را به پیامبرى برمى‌گزیند و نعمت و عزت هر دو جهان را به او مى‌دهد. از این رو، بیم وترس داشت برادرانش به او حسد برند؛ لذا او را از بازگفتن رؤیا براى برادرانش منع کرد.(تفسیر البحر ۵/٢٨٠.)

واقعاً برخى اسرار در زندگی انسانی به قدرى مهم  وذی اهمیت هستند كه افشاى آن زندگى  انسان یا جماعت انسانی را به مخاطره مى‌اندازد. بناءً در زندگی مهم است که در برخی از موارد خاص، مهم و حسّاس بايد خطر را قبل از وقوع آن گوشزد كرد.  
 يعقوب علیه السلام در مورد كيد برادران نسبت به يوسف اطمينان داشت. شيطان با استفاده از زمينه‌هاى درونى بر ما سلطه مى‌يابد. حسادت برادران، زمينه را براى بروز دشمنى شيطان نسبت به انسان فراهم ساخت.
واقعیت همین  است که : شيطان دشمن انسان است، حتّى اگر اولاد پيامبرهم باشد.

رؤیا (خواب) یوسف علیه السلام:
مفسران  در مورد رؤیای حضرت یوسف علیه السلام می‌نویسند: یوسف در زمانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود،‌ رؤیای عجیبی دید،‌ در خواب دید که آفتاب وماه و یازده ستاره برای او به سجده رفتند، این امر او را به خوف وترس انداخت و این رؤیا را عظیم پنداشت. چون از خواب بیدار شد، آن را برای پدر بازگو کرد، پدر فهمید که او در آینده شأن عظیمی خواهد داشت و به مرتبه و مقام بس عالی خواهد رسید. طوری که پدر و مادر و همه‌ی برادران در مقابل او سر تعظیم فرود خواهند آورد. لذا بدو دستور داد که خواب خود را پنهان بدارد و برای کسی قصه نکند،‌ نکند بر او حسادت بورزند و به کیدی علیه او متوسل شوند، زیرا کید و حسادت جزء طبیعت انسان‌ها  است. یعقوب علیه السلام فرزند دلبند خود را به کتمان این راز توصیه فرمود.

در حدیث آمده است: «استعينوا على قضاء حوائجكم بالكتمان فإن كل ذي نعمة محسود» (در راستای برآوردن نیازها و حاجت‌های خود از راز داری و کتمان سود بگیرید، چون هر صاحب نعمتی مورد رشک و حسادت واقع می‌شود.)
خداوند متعال در اشاره به این رویا می‌فرماید:«إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ ٤ قَالَ يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ ٥»(یوسف: 4- 5]. ( زمانی‌که  یوسف به پدرش گفت: ای پدر، من در خواب دیدم که یازده ستاره، آفتاب  و ماه در برابرم سجده می‌کنند. گفت: فرزند عزیزم،‌ خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، ‌که برای تو نیرنگ‌بازی و دسیسه‌سازی کنند بیگمان اهریمن دشمن آشکار انسان است.
آن‌چه که  از ظاهر نص قرآنی استفاده می‌شود اینست که: یوسف رؤیای خود را  در غیبت برادرانش با پدر خویش در میان گذاشت  و پدر به او توصیه کرد رؤیا را با برادران در میان نگذارد.

ولی از عبارت تورات استفاده می‌شود که بازگویی رؤیا برای پدر در حضور برادران صورت گرفته است. پدر او را از این سخن بازداشت و به شوخی گفت: شاید معنای خوابت این است که من و مادرت و برادرانت در برابر تو به سجده بیفتیم. آن‌چه در تورات آمده قطعاً‌ خطا است، چون تورات کنونی تحریف شده است و قول صحیح همان است که در قرآن آمده است.(به‌نقل ازرسالهء پیغمبری و پیغمبران در قرآن کریم، نوشته: شیخ علی صابونی).

وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿۶﴾

و این گونه پروردگات تو را بر می گزیند، و تأ ویل احادیث (= تعبیر خوابها) را به تو می‌آموزد و نعمت خود را بر تو و فرزندان یعقوب کامل می‌کند، همانطور که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل نمود. بی‌گمان پروردگارت دانای باحکمت است.(۶)

باید یاد آور شد که : ارزش انسان به سن و سال نيست، ممكن است كسى از نظر سنى كوچكتر باشد ولى از نظر خصلت‌ها و ارزش والاتر باشد. چنآن‌كه يوسف از برادران خودكوچك‌تر بود.طوری‌که می‌فرماید :«وَ کَذٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ » یعقوب فرمود همانطوری‌که خدای سبحان این رؤیاى با عظمت را به تو نشان داد، همان‌طور هم شما را براى پیامبرى برمى‌گزیند.
حضرت يعقوب  علیه السلام در اين آيه مبارکه ، خواب فرزندش يوسف را براى او تعبير مى‌كند و از آينده‌اش خبر مى‌دهد.
گرچه ظاهر آيه آن است كه گوينده‌ى جمله‌ «وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ» يا خداوند است و يا حضرت يعقوب كه چون علم او از طرف خداوند است، يك پيشگويى صحيح است و مانعى ندارد به خصوص با توجّه به اين‌كه در آن زمان يوسف، پيامبر نبوده با جمله‌ى‌ «يَجْتَبِيكَ» مورد خطاب مستقيم خداوند واقع شود. (تفسیر نور )
«وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ »: و تعبیر رؤیاهای در حال خواب و خبردادن از مقاصد آن‌ها را به تو خواهد آموخت ،«وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلىٰ آلِ یَعْقُوبَ» و نبوت و حکمت را بر تو  و نسل پدرت یعقوب تکمیل و تمام مى‌کند.

یعنی: همان‌ گونه‌ که‌ پروردگارت‌ تو را با نمایاندن‌ این‌ خواب‌ برگزید، همچنین‌ تو را بر سایر بندگان‌ به‌ نبوت‌ بر می‌گزیند و برادرانت‌ را برایت‌ رام‌ و مطیع‌ می‌گرداند چنآن‌که‌ اجرام‌ آسمانی‌ای‌ را که‌ در خواب‌ دیدی، برایت‌ رام‌ کرد و آن‌ها را در پیشگاهت‌ به‌ سجده‌ انحنا و تعظیم ‌واداشت‌ «و به‌ تو از علم‌ تأویل‌ الاحادیث‌» یعنی: تعبیر و تفسیر خواب‌ «می‌آموزد و نعمتش‌ را بر تو و بر خاندان‌ یعقوب‌ تمام‌ می‌کند» و نبوت‌ و پادشاهی‌
(هر دو ) را برایت‌ فراهم‌ می‌آورد که‌ بدون‌ شک‌ در اجتماع‌ این‌ دو نعمت، خیر دنیا و آخرت‌ هر دو وجود دارد.
«کَمٰا أَتَمَّهٰا عَلىٰ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ »: همانگونه که آن را قبلاً بر پدرانت ابراهیم و اسحاق – این دو پیامبر بزرگوار – به اتمام و اکمال رسانید.
یعنی: نعمت‌ خود را « بر پدرانت‌ تمام‌ کرد; ابراهیم‌» که‌ الله متعال  او را از آتش‌ نجات ‌داد، به‌ نبوتش‌ برگزید و او را به‌ موهبت‌ خلیل‌اللهی‌ خویش‌ مفتخر ساخت‌ «واسحاق‌» که‌ به‌ قولی: الله متعال‌ او را نیز به‌ نبوت‌ برگزید و از این‌ دو بزرگوار، نسل‌ و تباری‌ پاکیزه‌ و موحد پدید آورد.
«إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ‏(6)»: در حقیقت پروردگارت می‌داند که چه کسی شایستۀ گزینش است، او در قرار دادن فضل خود بر هر کسی که بخواهد، سنجیده کار و صاحب حکمت است؛ زیرا به علم خویش از کنه امور آگاه و به حکمت خویش گذارندۀ امور در جایگاه‌های آن می‌باشد.

اسباط چه کسانی هستند؟
قبلاً ذکر کردیم که حضرت یعقوب 12 فرزند داشت. اسباط بنی اسرائیل به این دوازده نفر نسبت داده می‌شوند. چون همه‌ی بنی اسرائیل از نسل یعقوب بوجود آمده‌اند، ‌اشرف و اعظم و افضل فرزندان یعقوب حضرت یوسف بود حتی برخی از علماء گفته‌اند: در میان فرزندان یعقوب جز یوسف پیغمبری وجود نداشت و جز او به سوی هیچیک از آن‌ها وحی نیامده است. ابن کثیر این دیدگاه را تأیید کرده و می‌فرماید: «آن‌چه از عملکرد گفتار آن‌ها در این داستان بر می‌آید این است که، آن‌ها پیغمبر نبوده‌اند و کسانی که در رابطه با پیغمبر بودن آن‌ها به آیه‌ی«قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ»(البقرة: 136).(بگویید: به خدا و آن‌چه که به ما فرو فرستاده شده و آن‌چه که به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان یعقوب فرو فرستاده شده... (ایمان آوردیم).  استدلال نموده‌اند استدلال شان قوی به نظر نمی‌رسد، چون منظور از اسباط قبیله های بنی اسرائیل است که در میان آن‌ها پیغمبران وجود داشته‌اند و وحی نیز بر آن‌ها فرود آمده است. دلیل این‌که تنها یوسف از میان برادرانش پیغمبر بوده است این‌که: نصی بر پیغمبر بودن هیچ کدام از آن‌ها وجود ندارد و این امر دلیل مدعای ما است».

یادداشت:
برخی از مفسران بر این باورند که برادران یوسف پیامبر بودند و به این استدلال کرده‌اند که آن‌ها همان اسباط مذکور در آیه مى‌باشند:« قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ عَلىٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ » (آیۀّ:84 سورۀ آل عمران )، اما صحیح این است که اسباط اولاد یعقوب نیستند بلکه قبایلى از نسل یعقوب اندو محققان بر این نظرند.
پس اگر برادران یعقوب پیامبر بودند، به چنین عملى ناپسند اقدام نمى‌کردند؛ چون حسد و ایجاد فساد و اقدام به قتل و دروغ و انداختن یوسف به چاه با عصمت انبیاء منافات دارد. بنابراین که آن‌ها با وجود این جرایم، پیامبر باشند عقل سالم آن را نمى‌پذیرد.( به‌نقل از تفسیر صفوة التفاسیر).

خواننده محترم !
در آیات متبرکه (7 الی 10 ) 2 ـ بحث در مورد ، داستان یوسف علیه السلام وبرادرانش ادامه می یابد.
لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ ﴿۷﴾
البته در (داستان) يوسف و برادرانش نشانه‏ های (هدايت) برای سؤ ال كنندگان بود.(۷)

در حقیقت در داستان وسر گذشت یوسف و یازده برادرش متضمن اندرز و پند و عبرت  روشنی بر حکمت و قدرت حق‌تعالی است؛ برای کسانی که اخبار آن‌ها را از دانشمندان پرسیده و دوستدار شناخت داستان‌شان باشند. واین داستان مطلقاً بهترین داستان‌ها درطول تأریخ است.

روایت است که: روزی تعدادی از یهودان نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم می آیند و از ایشان سؤال می کنند که چرا فرزند یعقوب (علیه السلام) از کنعان به مصر رسید؟  پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز داستان یوسف علیه السلام را برایشان بازگو نمود. و یهودی‌ها متوجه موافقت داستان نقل شده از پیامبر صلی الله علیه وسلم با تورات شدند و از آن متعجب شدند. بنابراین در آیه از « لِّلسَّائِلِینَ » منظور همان یهودیانی بودند که از پیامبر صلی الله علیه وسلم سؤال کردند. و قرآن اشاره دارد به این‌که:« لقد کان فی یوسف وإخوته» یعنی درداستان وقصه یوسف علیه السلام و برادرانش برای آن یهودیانی که سوال نمودند عبرتی است (در حقانیت رسالت پیامبر صلی الله علیه وسلم و اثبات نبوتش) آنجا که می‌فرماید: « آیات للسائلین » و نیز گفته شده که آن داستان برای سؤال کنندگان و برای غیر آن‌ها عبرت و گواهی است بر نبوت پیامبر صلی الله علیه وسلم.

و گفته شده که آن داستان عبرتی است برای کسانی که حسد می ورزند؛ زیرا برادران یوسف بر وی حسد ورزیدند و نیز قصه یوسف علیه السلام شامل خواب و آن‌چه که از آن خوابها الله تعالی به حقیقت رسانیدشان و نیز داستان شامل صبر یوسف علیه السلام است در برابر شهوت جنسی و تحمل وی در زندان و نیز شامل تحمل رنج و غم یعقوب علیه السلام بر دوری فرزندش و... که همگی آن‌ها مایه عبرت برای عبرت گیرندگان است.

درحدیثی که از جابرروایت شده  درباب شأن‌ نزول‌ این‌ سوره‌ آمده‌ است:
که در یکی از روزها یک‌تن از یهودیان مشهور به ‌«بستانه‌ یهودی‌»، نزد آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه وسلم  آمد و گفت: ای‌ محمد! مرا از ستارگانی‌ که‌ یوسف‌  درخواب‌ دید خبر ده‌ که‌ نام‌های‌ آن‌ها چیست‌؟ راوی‌ می‌گوید: رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم ساعـتی سکوت‌ کرده‌ و درجواب‌ وی‌ چیزی‌ نگفت، در این‌ اثنا جبرئیل‌ علیه السلام  فرود آمد و ایشان‌ را از نام‌های‌ آن‌ ستارگان‌ با خبر ساخت، آنـ‌گاه‌ ایشان‌ به‌ دنبال‌ آن‌ یهودی ‌فرستاده‌ و به‌ او فرمودند: «اگر من‌ تو را از نام‌های‌ آن‌ ستارگان‌ آگاه‌ کنم، ایمان ‌می‌آوری‌؟» بستانه‌ یهودی گفت: بلی ! فرمودند: «نام‌های‌ آن‌ها عبارت‌ است‌ از: جریان، طارق، ذیال، ذوالکنفات، قابس‌ وثاب، عمودان، فلیق‌ مصبح، ضروح، ذوالفرغ، ضیاء و نور». یهودی‌ گفت: آری‌ والله! نام‌های‌ آن‌ها همین‌هاست‌ که‌ برشمردید. برادران‌ یوسف‌  نیز یازده‌ تن‌ بودند، به‌ نامهای: یهوذا، روبیل، شمعون، لاوی، ربالون، یشجر، دینه، دان، نفتالی، جاد و آشر که‌ این‌ یازده‌ تن، از «لیا» دختر خاله‌ یعقوب‌ علیه السلام  به‌ دنیا آمده‌ بودند و چون‌ «لیا» درگذشت، یعقوب‌ علیه السلام با خواهر وی ‌«راحیل‌» ازدواج‌ کرد و او بنیامین‌ و یوسف‌ را به‌ دنیا آورد. (به‌نقل ازتفسیر انوار القرآن).
خوانندۀ محترم!
در داستان زندگى حضرت يوسف، آيات و نشانه‌هاى زيادى از قدرت‌نمايى پروردگار با عظمت  به چشم مى‌خورد كه هر كدام از آن‌ها مايه‌ى عبرت و پند براى اهل تحقيق و جستجو است؛ از آن جمله است: 1- خواب پر راز و رمز حضرت يوسف. 2- علم تعبير خواب. 3- تشخيص و اطلاع يافتن يعقوب از آيندهء فرزند خود. 4- در چاه بودن و آسيب نديدن. 5- نابينا شدن و دوباره بينا شدن حضرت يعقوب عليه السلام. 6- قعر چاه و اوج جاه. 7-زندان رفتن و به حكومت رسيدن. 8- پاك بودن و تهمت ناپاكى شنيدن. 9- فراق و وصال. 10- بردگى و پادشاهى. 11- زندان براى فرار از گناه. 12- بزرگوارى و عفو سريع برادران خطاكار.

دروس حاصله:
یکی از دروس بی نهایت علمی وآموزنده  در این سوره درجنب سایر دروس،  شناخت از مرض مهلک حسد، است که بر اثر آن مرز خانواده و عواطف خويشاوندى را در هم می شکند. که باید جداً به مضرات آن توجه خاص ودایمی داشته باشیم.

إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۸﴾

هنگامی  که (برادران یوسف در مشورۀ خود) گفتند: یقیناً یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر ما نسبت به ما دوست داشتنی ترند، در حالی که ما جمعی نیرومند هستیم، واقعاً پدر ما در اشتباهی آشکار است.(۸)

«إِذْ قٰالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلىٰ أَبِینٰا مِنّٰا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ » در این آیه مبارکه اولین آزمایش و محنت یوسف علیه السلام مورد بیان قرار می‌گیرد.هنگامی که برادران یوسف در مابین خود به یکدیگر گفتند: یوسف و برادر پدری و مادری‌اش نزد پدر از ما دوست داشتنی‌تراند و او ایشان را با عنایت و بهره‌مندی و توجه بیشتر، بر ما ترجیح می‌دهد درحالی که  ما همه اعضای یک خانواده هستیم و فرقی درمیان ما نیست.

«عُصْبَةٌ»
عُصْبَةٌ به گروه متحد و قوى وزورمندی اطلاق می‌شود که؛ با وحدت و همبستگى همچون «اعصاب» يك بدن، از همديگر حمايت مى‌كنند.
عصبه: به جمعی‌ گفته می‌شود که شامل  بیش‌ از یک‌ نفر تا ده ‌تن‌ باشند. یعنی: درحالی‌که‌ ما جمعی‌ قوی‌ و نیرومند هستیم، دیگر چگونه‌ پدر ما آن‌ دو تن‌ را که‌ کودکانی ‌خردسال‌ هستند بر همگی‌ ما ترجیح‌ می‌دهد.
دو نفر از پسران حضرت يعقوب، هریک (يوسف و بنيامين) از يك مادر و بقيه از مادرى ديگر بودند. علاقۀ پدر به يوسف، به دليل خردسال بودن يا به دليل كمالاتى كه داشت، موجب حسادت برادران واقع شده بود.آنان علاه بر حسادت با گفتن: «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» نشان دادند كه دچار غرور و تكبّر شده و در اثر اين غرور و حسد، پدر را متّهم به اشتباه و انحراف در محبت  به فرزندان مى‌كنند.
با تأسف باید گفت که: هستند اشخاصی در جامعه ، به جاى آن كه خود را بالا ببرند، وبه اصطلاح خود را به مقام  بالا  ویا بلندی برسانند، کوشش به‌عمل می آورند که: بزرگان را پايين بیاورند. چون خود توان محبوب شدن را ندارند ، در جستجوی آن هستند که محبوبیت دیگران را هم زیرا سؤال قرار دهند .
درضمن باید گفت که: احساس قدرت و نيرومندى، در بسیاری موارد عقل انسان  را كور مى‌كند. همچنان معيارهاى نادرست، نتايج نادرست را به‌بار می آورد. (اگر معيار فقط قدرت و تعداد شد، نتيجه‌اش نسبت انحراف به اقلّيت مى‌شود.)
دراینجا قابل تذکر است که: علاقه ومحبت حضرت يعقوب به يوسف، حكيمانه بود، نه ظالمانه، ولى برادران يوسف، اين علاقه را بى‌دليل پنداشتند و گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»(پدر ما در اشتباهی آشکار قرار دارد ).
خودخواهان به‌جای این‌که عوامل ناكامى را در خود و شخصیت خودجستجو کنند، در ارایه قضاوت های  غیر منصفانه، درحق دیگران، خود  را با خودخواهی متهم ساخته ومی‌گویند : «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (به جاى آن‌كه بگويند ما حسوديم، گفتند: پدر ما منحرف است)
غفلت در وجود برخی از انسان‌ها  ممكن به حدی برسد در عين انحراف و خطاكارى خود ديگران را خطاكار قلمداد كند. (برادران يوسف به جاى آن‌كه خود را حسود و توطئه‌گر بدانند، با تأسف؛  پدر را منحرف دانستند).
در ضمن قابل یادآوری است که: در بسیاری  اوقات چنین هم واقع شده است که: علاقه زياد، سبب دردسربرای انسان‌ها می گردد؛ يعقوب، يوسف را خيلى دوست داشت و همين امر موجب حسادت برادران و افكندن يوسف در چاه شد. چنآن‌كه علاقۀ زليخا به يوسف، به زندانى شدن يوسف انجاميد.
لذا زمانی‌که زندانبان كه شيفتۀ اخلاق يوسف شده بود، وقتى به او گفت: من تو را دوست دارم. يوسف گفت: مى‌ترسم مباد اين دوستى نيز بلایى به‌دنبال داشته باشد.

«إِنَّ أَبٰانٰا لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ. ‏8 » بیگمان پدر ما در اشتباه است و آشکارا از راه درست خارج شده است؛ چون یوسف و برادرش را بر ما ترجیح داده است.

ودرمیان ما در محبت و علاقه مندی عدالت نکرده است، با ترجیح‌ دادن‌ آن‌ دو بر ما و بی ‌التفاتی‌ به‌ ما. در حالی که ما همه پسران یک مرد هستیم و کسی از ما بر برادرش برتری ندارد.
قابل یادآوری است که: «إن أبانا لفي ضلال مبین»، ضلال، به معنای گمراهی نیست، به معنای خطا و اشتباه است؛ چون حضرت یعقوب علیه السلام  پیامبر خداست و ساحت پیامبران از گمراهی پاک و بری است.
شیخ امام قرطبى در تفسیر خویش می‌نویسد : منظور آن‌ها گمراهى پدر از دین نبود، وگرنه کافر مى‌شدند، بلکه منظورشان این بود که اشتباه مى‌کند دو نفر را بر ده نفر ترجیح مى‌دهد.(تفسیر قرطبى ٩/١٣١.).

حسادت:
حسادت، ازجمله بیماری های مهلکی وتباه کنی است که از افراد بدطینت و شرور، ناشی می‌شود، همان کسانی که تابِ تحمل دیدن خیر و خوبی را برای افراد ندارند و خیر را برای صاحب آن نمی خواهند، و فقط آن را برای خود می خواهند.
 بنابراین چنین کسانی چشم دیدن نعمت و خوبی را  برای دیگران ندارند و با دیدن آن ناآرام وناراحت می‌شوند، این ها حسود هستند؛ هرچند که آرزوی زوال نعمت را نکرده باشند، چنان که شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمةالله علیه گفته است.( مجموع الفتاوی 10/111 – 129.).

اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ ﴿۹﴾

(لذا) يوسف را بکشید یا او را در سرزمین (دور) بیندازید تا توجه پدرتان به شما معطوف گردد، و بعد از او پس از قتل يوسف، با توبه کردن مردمان نیک و شایسته باشید.(۹)

داشتن افکار خطرناك، انسان را به كار خطرناك وامی‌دارد .در ضمن ملاحظه نمودیم که  احساس تبعيض در محبّت از طرف فرزندان، آن‌ها را تا حدّ برادركشى سوق مى‌دهد. (گرچه شدّت علاقه‌ى پدر به يوسف بى دليل نبود، بلكه به خاطر كمالات او بود، ولى برادران احساس تبعيض كردند و خيال كردند علاقه‌ى بى‌دليل است و همين احساس، آنان را به توطئه وادار كرد).
«اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اِطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ»: یا یوسف را به قتل برسانید و یا او را به سرزمینى دور وناشناخته ببرید. یعنی این‌که وی رااز این آبادی‌ها دور بیندازید ، طوری‌که  برخی‌ به‌ کشتن‌ وی‌ رأی‌ دادند و برخی‌ دیگر به‌ افگندن‌ وی‌ در چنان‌ سرزمینی‌ تا علاقه و محبت پدر نسبت به شما صاف و یک‌دست شده و او شما را به توجه و شفقت بیشتری مخصوص سازد و در این میان کسی دیگر وی را از شما به خودش مشغول نسازد.
امام رازى گفته است: یعنى محبت یوسف او را مشغول کرده و فقط به او توجه دارد، پس وقتى یوسف را از دست بدهد به طرف ما مى‌آید و به ما محبت مى‌کند.(تفسیر امام   رازى ١٨/٩۴.).  

ملاحظه می‌شود که مرض مهلک حسادت، انسان را تا برادركشى هم سوق مى‌دهد.
«وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صٰالِحِینَ  9 »: آنگاه پس از کشتن یوسف و دورساختنش از صحنه، از کار خود به سوی الله متعال  توبه کنید و خوشبختانه دروازۀ توبه هم باز است. یعنی ایشان قبل از ارتکاب گناه با خود از توبه سخن گفتند. آری! پس از ارتکاب این عمل حال‌تان با پردوردگارتان (از راه توبه ) و با پدرتان مجدداً به صلاح و سامان می‌آید.
ابن‌کثیر در تفسیر: «وَتَكُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِينَ» می‌گوید: «بدین‌گونه، آنان ‌قبل‌ از ارتکاب‌ گناه، نیت‌ توبه‌ کردند».
نباید فراموش کنیم که: سخن از توبه قبل از انجام گناه، فريب دادن وجدان و گشودن راه گناه است. (برادران به يكديگر مى‌گفتند: شما يوسف را نابود كنيد بعد با توبه از افراد صالح مى‌شويم).
در ضمن ملاحظه می‌داریم که: چگونه شيطان کوشش می‌کند که: با وعده‌ى توبه در آينده، راه گناه امروز را برای انسان های جاهل باز نگاه دارد.
قابل تذکر است که:علم وآگاهى، هميشه عامل دورى از انحراف نيست. برادران با آن‌كه قتل يا تبعيد يوسف را بد مى‌دانستند؛ «تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ» امّا اقدام كردند.

باید گفت که:انسان در برخورد با نعمت،چهارحالت را در برابر خود اتخاذ می‌کند:  حسادت، بُخل، ايثار، غبطه.
 اگر پيش خود بگوید: حال كه ما فلان نعمت را نداريم، ديگران هم نداشته باشند،این دیگر حسادت است. با تأسف انسان‌ها حسود طوری خيال مى‌كند که با نابود كردن ديگران، می‌توانند نعمت‌ها براى خود کمایی کنند این دیگر خواب است وخیال .

 اگر گفت: فقط ما برخوردار از اين نعمت باشيم ولى ديگران نه، اين دیگر بُخل است. اگر گفت: ديگران از نعمت برخوردار باشند، اگر چه به قيمتى كه ما محروم باشيم، اين ايثار است. اگر گفت: حالا كه ديگران از نعمت برخوردارند، اى كاش ما هم بهره‌مند مى‌شديم، اين غبطه است.

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ ﴿۱۰﴾

یکی از آن‌ها گفت: یوسف را نکشید بلکه او را در قعر چاهی باندازید، تا کسی از

مسافران او را بگیرد، او را بر گیرد (و به جای دوری ببرد ). (۱۰)

شاید بعضی رهگذران مسافر او را برگیرند؛ با این کار هم از بابت وی آسوده خاطر می‌شوید و هم مسؤولیت کشتن اش را بر عهده نمی‌گیرید. پس اگر بر این کار مصمم هستید، همین گزینه را عملی کنید. این یکی دلسوزترین‌شان به یوسف بود [که نظری چنین جفاجویانه ارائه داد] پس چگونه بوده است حال دیگران؟!

«قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ لاٰ تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیٰابَتِ اَلْجُبِّ»: یکی از برادران ناراضی که نام شان را  «یهودا»  آورده اند. ( البته این نظر ابن عباس است. ولی تعداد دیگری اسم او‌را «روبیل» می دانند که البته قتاده هم چنین نظرى دارد.) فرزند بزرگتر یعقوب بر سبیل مشوره‌ دهی به ایشان گفت: یوسف را نکشید؛ بلکه وی را  به قعر چاه دراندازید.
«غَیٰابَتِ اَلْجُبِّ»: در قعر چاه‌ بیندازید که‌ دیدگان‌ بر وی ‌نیفتد. و این‌ چاه‌ در سرزمین‌ بیت‌المقدس‌ بود.

«جب» به معناى چاهى است كه سنگ‌چين نشده باشد.

«غَيابَتِ»: نيز به طاقچه‌هايى مى‌گويند كه در ديواره‌ى چاه، نزديك آب قرار مى‌دهند كه اگر از بالاى چاه نگاه شود، ديده نمى‌شود.
« یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ اَلسَّیّٰارَةِ »: شاید بعضی رهگذران مسافراورا برگیرند؛ آنـ‌گاه‌ او را با خود به‌ سرزمینی‌ نا اشنای ببرند، به‌ طوری‌که‌ ازچشم‌ پدر و از دید آشنایان‌ پنهان‌ و گمنام‌ بماند.
«إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ (10)»: «اگر کننده‌اید» یعنی: اگر در کار یوسف‌ به‌ این‌ مشورت‌ من‌ عمل‌ می‌کنید. با این کار هم از بابت وی آسوده خاطر می‌شوید و هم مسؤولیت کشتنش را بر عهده نمی‌گیرید. پس اگر بر این کار مصمم هستید، همین گزینه را عملی کنید. این یکی دلسوزترین‌شان به یوسف بود و به اصطلاح نظر وی به تناسب نظر دیگران در مورد یوسف متعادل‌تر و کم‌ضررتر بود. ملاحظه می نماییم که برادر میانه رو چنین نظر داشت [که نظری چنین جفاجویانه ارائه داد] پس چگونه بوده است حال دیگران؟!

مفسر« تفسیر انوار القرآن»می‌نویسد: طرح‌ این‌ توطئه‌ از سوی‌ برادران‌ یوسف‌  دلیل ‌بر آن‌ است‌ که‌ آنان‌ «نبی‌» نبوده‌اند. محمدبن‌ اسحق‌ در تأیید این‌ نظر که‌ برادران ‌یوسف‌  نبی‌ نبوده‌اند، می‌گوید: «آنان‌ بر کاری‌ بزرگ‌ همداستان‌ شدند، کاری‌ که‌ قطع‌ رحم، عقوق‌ و نافرمانی‌ پدر، قلت‌ رأفت‌ و رحم‌ بر طفلی‌ کوچک‌ و بی‌گناه‌ و جدایی‌ افگندن‌ میان‌ او و پدر محبوب، کهنسال‌ و قابل‌ رعایتش‌ را همه ‌یکجا گرد آورده‌ بود ـ الله متعال  بر ایشان‌ بیامرزد». ابن‌کثیر نیز می‌گوید: «بدآن‌که‌ بر نبوت‌ برادران‌ یوسف‌ هیچ‌ دلیلی‌ وجود ندارد».

ملاحظه می داریم که در بسیاری از اوقات  نهى از منكر يك شخص  مى‌تواند نظر جمع را عوض كند و بر آن تأثير بگذارد. (يكى گفت: نكشيد، ولى نظر جمع را تغيير داد)

 اگر نمى‌توان جلو منكر را به‌صورت كلى بگیریم ،هر مقدار كه ممكن است بايد آن‌را پايين آورد. علما بدین نظر اند که : براى مبارزه با فساد، گاهى دفع افسد به فاسد لازم است. (او را نكشيد، در چاه بيندازيد) همچنان در كنار نهى از منكر، جايگزين آن‌را ارائه كنيم. (اگر گفتيم اين كار را نكنيد، پس بگوييم چكار كنند).
خواننده محترم !
در ایات ( 11 الی 18 ) اجرای توطئه، پنهان کردن تصمیم شان از پدر و معذرت خواستن آنان مورد بحث قرار می‌گیرد .

قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ ﴿۱۱﴾

(برادران نزد پدر آمدند و) گفتند پدر جان! گفتند :اى پدر تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمى‏ دانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم.(۱۱)
«لَا تَأْمَنَّا »(امن) : ما را امین نمی دانی، به ما مطمئن نیستی، ما را امین نمی شمري . الناصحون: خیر خواهان، دلسوزان.
اجرای توطئه، نهان کردن تصمیم از پدر:

برادران یوسف بعد از همدستی بر تبعید وی، به پدر خود یعقوب گفتند: ای پدر! تو را چه شده است که ما را بر برادرمان یوسف امین قرار نمی‌دهی؟ چرا در محبت، خیرخواهی و دلسوزی ما نسبت به وی شک وتردید داری حال آن‌که ما وی را نگهبان خواهیم بود و در مهرورزی به وی و سرپرستی و توجه به وی سخاوتمندانه و صادقانه عمل خواهیم کرد. بگذار غرض تفریح وگردش با ما برود .
«وَ إِنّٰا لَهُ لَنٰاصِحُونَ (11) »و مى‌دانى که ما نسبت به او مهربان و مشفقیم و خیرخواه او مى‌باشیم.

با تأسف باید گفت که: از روز اوّل، همین بشر به اسم خيرخواهى فريب خورده است. ابلیس نيز براى اغفال آدم و حوا گفت: من خيرخواه شما هستم.«وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ‌ النَّاصِحِينَ» (آیۀ:21 سورۀ اعراف ) و (شيطان براى آن كه وسوسه‌اش تأثير كند،) براى آن دو سوگند ياد كرد كه به راستى من از خيرخواهان شما استم) ملاحظه می‌شود که قَسَم  به دروغ از شیوه های کاری شیطان است. بناءً به قسم نباید اطمینان کرد، و دشمن، از اعتقادات و باورهاى ما به نفع خود سود مى‌برد. ودر بسیاری از اوقات دشمن با ظاهرى دلسوزانه و ادّعاى خيرخواهى، در اعتقادات ما نفوذ مى‌كند و ضربه مى‌زند.
ملاحظه نمودیم که: برادران يوسف نيز براى از بين بردن يوسف و جدا كردن او از نزدپدرشان به ظاهرسازى پرداخته و به او گفتند: «إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ»
همچنان در بیشتر موارد طوری پیش می‌آید که: دشمن براى برطرف كردن سوء ظن، هرگونه اطمينانى را  به انسان می دهد ، که نباید فريب هر شعارى را خورد ، به تأسف باید گفت در بسیاری ازحالات طوری هم واقع شده که؛ خائن نام خود را ناصح مى‌گذارد.
مفسران گفته‌اند: زمانی‌که برادران تصمیم قطعى گرفتند، بدین ترتیب زبان به سخن گشودند و در خدمت پدر چنان وانمود کردند که بى‌نهایت یوسف را دوست دارند و بیش از اندازه نسبت به او مهر و دلسوزى دارند، تا او را از نظرش منصرف نمایند و در مورد یوسف از آنان بیمى به دل راه ندهد. وبدین ترتیب  مى‌گویند: چرا از او در هراسى، در حالى که ما او را دوست داشته و خیر و سعادتش را مى‌خواهیم؟!
حتّى به هر برادرى نمى‌توان اطمينان كرد. (گويا يعقوب بارها از اين‌كه يوسف همراه برادرانش برود جلوگيرى كرده است كه برادران با گفتن‌ «ما لَكَ لا تَأْمَنَّا -انتقاد مى‌كنند.)

قابل یاد آوری است که از این تقاضای برادران و اِصرار و پا فشاری آنان  طوری معلوم می‌شود که آن‌ها زمانی  پیش هم، چنین  تقاضایی را به‌عمل آورده بودند که پدر بزرگوار شان آن را رد کرده بود.
لذا دراین بار، قدری با تأکید واِصرار خواستند  به پدر اطمینان  بدهند طوری‌که افزودند: «در حالی‌ که‌ ما خیرخواه‌ او هستیم‌» و در حفظ و نگهداری‌اش‌ می‌کوشیم‌ تا او را به‌ سلامت‌ و عافیت‌ نزد تو برگردانیم.

أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿۱۲﴾

(اگر ما را خیر خواه او می‌دانی) فردا او را با ما (به صحراء) بفرست تا غذای كافی بخورد و بازی کند و البته ما نگهبان و مراقب او خواهیم بود. (۱۲)

«أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ»: پس وقتی‌که فردا به چراندن گوسفندان ورمه به صحرا می رویم  او را با ما بفرست تا از غذاى لذیذ و پاک به میل خود بخورد، میوه‌های پاکیزه و خوشگوار را تناول کند و با ما گوسفندان را بچراند و با شرکت در مسابقۀ تیراندازی ومسابقه و سرگرمی‌های مباح، شاد و خوشحال شود واز هوای آزاد حظ ببرد.
«وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ ‏(12)»‏: ما او را از هر گزند و آسیبى مصون مى‌داریم. آن‌ها گفته‌ى خود را در حالى به «اِن – در ابتداء  و لام در لحافظون» مؤکد مى‌کنند که به نحوې برنامه و دسیسۀ خود را پنهان ‌کردند و دروغ ‌گفتند.
در این هیچ جای شکی نیست که:انسان، نيازمند تفريح و ورزش است و چنان‌كه در اين آيه مشاهده مى‌شود قوى‌ترين منطقى كه توانست حضرت يعقوب را تسليم خواسته فرزندان كند، اين بود كه يوسف نياز به تفريح دارد. در ضمن برادران از وسيله‌اى مباح و منطقى براى فريب‌دادن سوءاستفاده كردند. از فحوای آیۀ مبارکه که برادران یوسف از پدر جهت گردش وتفریح وبا آزادی خوردن ونوشیدن  وبازی کردن  اجازه خواسته شد، حضرت یعقوب آن‌ها را از آن منع نه فرمود، فقط به فرستادن  یوسف با آن‌ها تردید  داشت. باید یاد آور شد که در بسیاری از حالات اِصرار بیش از حد بر يك موضوع نشان دهندۀ نقشه و توطئه ای نیز بوده می‌تواند. طوری‌که در جملۀ قبلی:‌ «إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» و در اين آيه‌ «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»)مبیّن این حقیقت است. 

قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ﴿۱۳﴾

(یعقوب) گفت: آن‌که او را ببرید مرا ساخت غمگین می‌کند، و از این می ترسم که گرگ اورا بخورد، در حالی که شما از او غافل باشید! (۱۳).

«قٰالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ »: امتحان الهى از همان ناحيه‌اى است كه انسان  روى آن حساسيّت دارد. يعقوب علیه السلام نسبت به يوسف حسّاس بود و فراق يوسف، وسيله آزمايش اوشد.
وقتی که برادران حضرت یوسف از پدر خواستند تا حضرت یوسف را فردا همراه با ما جهت تفریح  بفرستد ، حضرت یعقوب  فرمود: فرستادن اورا به دوعلت  نمی پسندم، اول: این‌که من بدون این نورچشمم آرام نمی گیرم، دوم: این‌که مبادا  در جنگل در اثرغفلت شما  گرگی اورا بخورد.
قابل تذکر است که احساس خطر حضرت یعقوب  از گرگ از اینجا ناشی می شد که در کنعان گرگ بسیار وجود داشت،  یا از آنجا بود که او در خواب دیده بود که او بربالای  کوهی قرار دارد، وحضرت  یوسف  در دامن آن کوه می‌باشد، ناگهان  ده گرگ اورا احاطه نمودند وبر او حمله کردند، ولی یکی از گرگها دفاع نمود واو را رها  ساخت، سپس حضرت یوسف در زمین غایب شد.
تعبیر آن بعداً چنین ظاهر گشت که ده گرگ این ده برادر  بودند وآن گرگی دفاع نمود واو را رهایی داد برادر بزرگتر یهودا بود، وپنهان شدن به عمق چاه تعبیر گردید. (به‌نقل از تفسیر معارف القرآن ).
«وَ أَخٰافُ أَنْ یَأْکُلَهُ اَلذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غٰافِلُونَ (13)»: پدر از حسادت فرزندان خویش آگاه بود و به همين دليل به يوسف فرمود: خوابى راكه ديده‌اى براى برادرانت قصه مکن. ولى در اينجا حسادت  فرزندان خویش را مطرح نمى‌كند، بلكه خطر گرگ و غفلت آنان از يوسف را بهانه مى‌آورد. ومی‌فرماید: مى‌ترسم در حالى که شما از او غافلید گرگ او را بدرد و بخورد. حضرت یعقوب مى‌خواهد دلیل را به آن‌ها تلقین کند.
مفسرزمخشرى گفته است: به دو دلیل عذر آن‌ها را خواست:

اول، مفارقت و دوریش او را افسرده مى‌کند؛ چون حتى براى یک مدت کوتاهی  تاب دوریش را ندارد.

دوم، بیم از این که در حال سرگرمى و بازى و شادى بوده و از او غافل مى‌باشند و گرگ او را بخورد.(تفسیر کشاف ٢/۴۴٨.).
قابل توجه است که: ما نباید حساسيّت‌های خویش را نزد هر کس وناکس بازگو كنيم و به تأسف حالاتی در زندگی پیش می‌آید که همین موارد حساسيّت‌ها عليه خود انسان مورد استفاده قرار گيرد.
در روایتی از حضرت عبد الله بن عباس آمده که حضرت یعقوب در اثر آن خواب ، از خود برادران یوسف احساس خطر می کرد وبه آن‌ها «گرگ» گفت، ولی بنابر مصلحت، حقیقت امر را کاملاً ظاهر نه فرمود. (تفسیرقرطبی).
برادران با شنیدن این سخن حضرت یعقوب؛ گفتند که این خوف وخطر شما شگفت آور است گروه نیرمند ده نفری ما جهت حفظ ونگهداری او موجود است، اگربا بودن همه ما گرگی او را بخورد، پس وجود ما بیکار خواهد شد، پس  از ما چه توقعی را می توان داشت؟ حضرت یعقوب با وضع پیامبرانه  خویش  در برابر  فرزندان، این امر را اظهارنفرمود که من از خود شما احساس خطر می‌کنم زیرا در این اولاً، فرزندان  دل شکسته  می شدند، ثانیاً پس از چنین سخنی، این خطر وجود داشت که دشمنی برادران افزایش یابد، اکنون اورا رها کرده ودر وقت دیگری  بنا به بهانه ای اور بکشند، بنابر  این اجازه داد ، اما از برادران  عهده  وپیمان کامل گرفت که به هیچ گونه اذایت وآزاری  نرسانند، واورا به برادر بزرگتر« روبیل » یا «یهودا »  سپرد  که تو نسبت به گرسنگی، تشنگی  وضروریات دیگر، مطلع شود  وزود اورا برگردان.  مفسران می‌نویسند: برادران درپیش روی  پدر، یوسف را بر پشت خود گرفتند، و نوبت به نوبت او را بر پشت می کردند، تا مسافت طولانی حضرت یعقوب به خداحافظی کردن آن‌ها همراه شد.
امام قرطبی به حواله روایات تأریخی بیان کرده است که وقتی آن‌ها از دید حضرت یعقوب غایب شدند، برادری که یوسف را به دوش گرفته بود او را بر زمین انداخت، یوسف مجبور شده پیاده راه رود ، اما سنش کم بود، از دویدن همراه با آن‌ها عاجز مانده به برادر دیگر پناه برده او نیز همدردی نکرد، به برادر سوم و چهارم پناه برده از آن‌ها کمک خواست، اما همۀ آن‌ها جواب دادند که تو آن یازده ستاره و آفتاب  و ماه را که به تو سجده می کردند، صدا بزن تا به تو کمک کنند، از اینجاست که قرطبی فرموده است که از این معلوم می‌شود برادران به نحوی از خواب حضرت یوسف علیه السلام اطلاع یافته بودند و همین خواب سبب غیظ و غضب آنان شد. بالآخره حضرت یوسف به یهودا گفت که تو بزرگتری تو بر ضعف حال و کودکی من و ناتوانی و عاجزی پدرت رحم کن و عهد و پیمانی را که با پدر انجام داده ای در نظر بگیر، چطور تو به این زودی عهد را فراموش کردی، یهودا با شنیدن این به رحم آمد و به او گفت تا من زنده هستم برادران به تو آزار و اذیتی نخواهند رساند.(به‌نقل از معارف القرآن ).

علاقه‌ی یعقوب به یوسف:
حضرت یعقوب علیه السلام در میان پسرانش، یوسف را بسیار دوست می‌داشت و او و برادرش بنیامین را بر سایر فرزندان مقدم می‌داشت. این امر باعث شد بقیه برادران بر یوسف و بنیامین که در عنفوان و ابتدای جوانی بودند رشک و حسادت ببرند و کینه آن‌ها را در دل بگیرند. این بود که از پدر خواستند یوسف را همراه آن‌ها بفرستد تا به صحرا بروند و با آن‌ها به بازی بپردازد این تقاضا بر نفس یعقوب گران آمد، چون توان فراق یوسف را نداشت و می‌ترسید بلایی سرش بیاورند.

قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿۱۴﴾
برادران گفتند: اگر او را گرگ بخورد با این‌که ما (بر دفع گرگ) گروه نیرومند هستیم، در این صورت يقينا زیانکار خواهیم بود(و هرگز چنين چيزي ممكن نيست).(۱۴)
فرزندان یعقوب گفتند: قسم به الله  که اگر گرگ او را بخورد، با آن‌که ما گروهی نیرومند و شجاع هستیم، در آن صورت هیچ خیر و مردانگی و سودی در وجود ما نخواهد بود.

باید گفت که :قوى بودن، همیشه دليلى بر امين بودن نيست. (برادران يوسف قوى بودند، وخود را «نَحْنُ عُصْبَةٌ»، (عده ای یکپارچه و زورمند ) می شمردند، ولى امين نبودند.
آنان به پدر خویش گفتند: مطمئن باش که چنین حادثه ورویدادی هرگز به وقوع نخواهد پیوست. و چنین است که وقتی خداوند متعال کاری را بخواهد، اسبابش را نیز مهیا می‌گرداند.
ظاهر فريبى و ابراز احساسات دروغين، از دسيسه‌هاى افراد دو رو و منافق است.

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿۱۵﴾

پس وقتی او را با خود بردند و تصمیم گرفتند که او را در قعر چاه بیندازند و (تصمیم خود را عملی نمودند) (در همان لحظه) به او (يوسف) وحی کردیم که البته آن‌ها را از این کارشان آگاه خواهی ساخت، در حالی‌که نمی‌فهمند. (۱۵)

«فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ » :پس یعقوب یوسف را با برادرانش فرستاد و چون او را بردند و به دوردست صحرا رسیدند، شیطان ایشان را برانگیخت و با هم بر گذاشتنش در قعر چاه همداستان شدند.
«وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیٰابَتِ اَلْجُبِّ»: نباید اشتباه کرد که:اتّفاق نظر و اجماع گروهى از انسان‌ها، همیشه نشانه‌ى حقانيّت نيست.  

مطابق روایتی که در «تفسیر معارف القرآن » آمده است می‌نویسد: خداوندمتعال در قلب یهودا رحم وتوفیق عمل صحیح قرار داد وبه برادران خود گفت که قتل یک نفر بی گناه جرم بس عظیمی است از خداوند  بترسید واین کودک را به آغوش پدرش برسانید، البته از او عهد بگیرید که جریان را با پدرش  درمیان نگذارد واز شما شکایت نکند.

برادران گفتند ما می‌دانیم  که هدف تو چیست، تو می خواهی که رتبه و پایۀ  خود را در قلب پدر بیفزایی، لذا بشنو که اگر تو  در انجام اراده ما مزاحم شوی تورا نیز خواهیم کُشت.

یهودا دید که دربرابر نه برادر کاری از دستش  بر نمی‌آید ، گفت  خیلی خوب اگر شما تصمیم گرفته اید که صد در صد این کودک رارا از بین ببرید پس سخن مرا گوش کنید، در این نزدیکی کهنه چاهی هست که در آن بسیار خس  وخاشاک ریخته  ومار وگژدم در آن جای گرفته اند اورا در آن چاه بیندازید، اگر مار وگژدمی  به او نیش زد واز بین برد که شما به هدف خود رسیده اید، و شما از ریختن خون او بریء الذمه هستید واگر او زنده ماند شاید در آنجا کاروانی  بیاید وبرای برداشت آب در چاه، دلو بیندازد واو بیرون آید آن‌ها او را با همراه خود به مملکت دیگری می برند  در این صورت نیز شما به هدف خود خواهید رسید.

روی این سخن یهودا همه اتفاق نظرکردند، و همه تصمیم گرفتند که او را به قعر چاه بیندازند. ( به‌نقل از تفسیر معارف  القرآن).

مفسر تفسیر معارف القرآن می‌نویسد: برادران‌ بعد از آن‌که‌ یوسف‌  را زدند و به‌ وی‌ اهانت ‌کردند، پیراهنش‌ را از تنش‌ بیرون‌ کشیده‌ سپس‌ او را در دلو چاه‌ گذاشتند و چون ‌دلو به‌ نیمه‌ چاه‌ رسید، او را همان‌گونه‌ با دلو در چاه‌ افگندند تا بمیرد. یوسف‌  در آب‌ افتاد، سپس‌ به‌ صخره‌ای‌ پناه‌ برد، در این‌ هنگام‌ بر او بانگ‌ زدند، او به‌ گمان‌ این‌که‌ دلشان‌ به‌ حال‌ وی‌ سوخته‌ است‌ و نسبت‌ به‌ وی‌ بر سر رحم‌ و شفقت ‌آمده‌اند، پاسخ‌ داد، اما قضیه‌ بر عکس‌ بود زیرا آنان‌ خواستند تا صخره‌ای‌ را بروی‌ بیندازند که‌  نابودش‌ کند، اما یهودا ایشان‌ را از این‌ کار بازداشت‌.

 مفسرنسفی ‌می‌گوید: «خداوند متعال به‌ یوسف‌ در کودکی‌ وحی‌ فرستاد چنان‌که‌ به‌ یحیی‌ و عیسی‌: در کودکی‌ وحی‌ فرستاد».(به‌نقل از تفسیر معارف القرآن).
«وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هٰذٰا وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (15)»: اميد، بهترين سرمايه براى ادامه زندگى است. ما به يوسف وحى  فرستادیم كه در آينده  و به زودی از چاه نجات  خواهد یافت  و برادران را از كارشان شرمنده خواهى كرد.
بلی ! عنایت حق‌تعالی نسبت به یوسف  بسی بزرگ بود؛ به طوری که بر او وحی فرستاد، او را در تنهایی‌اش اُنس بخشید، بر او آرامش نازل کرد، او را به گشایش و فَرَج بشارت داد و در این امتحان به وی پایداری بخشید پس اگر خداوند متعال  با توست دیگر از چه کسی خوف وترس داری؟ اما چنان‌چه الله متعال  علیه تو باشد بعد از وی دیگر به چه کسی امید می‌بندی؟ پس وقتی نظر عنایت حق مراقب توست در کنف الطافش آرام بخواب و بدان که سختی‌ها و گرفتاری‌ها در غار ولایت حق، عین امن و امان است.

امام رازى گفته است: فایده‌ى این وحى عبارت است از آرام کردن یوسف و اُنس دادن به او تا برایش تسکین خاطر باشد و وحشت از قلبش برطرف گردد؛ چرا که در آینده از درد و محنت خلاصى مى‌یابد.( فخر رازى ١٨/١٠٠.)
امام قرطبی می‌فرماید :در این لفظ «أوحينا» جزا و جواب شرطیه «فلما ذهبوا» است، و حرف «واو» در اینجا زاید است. [تفسیرقرطبی]

منظور این است که برادران با هم شده تصمیم گرفته بودند که او را در چاهی بیندازند، خداوند جهت تسلی دادن به يوسف وحی نازل فرمود که در آینده چنین زمانی می‌آید که تو با آن‌ها ملاقاتی خواهی داشت و نیز به او مژده داد که تو در آن وقت از آن‌ها بالا دست قرار می گیری که می توانی از این ظلم و ستم آن‌ها انتقام بگیری و آن‌ها از تمام این ماجرا بی خبر خواهند بود.
امام قرطبی فرموده است: که برای این، دو صورت می تواند باشد، یکی این‌که این وحی برای او بعد از انداختنش به چاه جهت تسلی و مژده برای نجاتش آمده است، دوم این‌که قبل از انداختن به چاه خداوند به يوسف علیه‌السلام اوضاع و احوال آینده را به وسیله وحی اطلاع داده است، و در آن به او خبر داده است که تو از این مهلکه نجات خواهی یافت و چنین اوضاعی پیش خواهد آمد که تو جهت سرزنش (ملامت کردن برادران فرصتی) خواهی یافت در حالی‌که آن‌ها تو را نشناسند که تو برادر آن‌ها (يوسف) هستی.
در تفسیر مظهری آمده است که این وحی زمان طفولیت حضرت یوسف علیه‌السلام وحی نبوت نبود، زیرا  وحی نبوت در سن چهل سالگی می‌آید، بلکه این وحی چنان وحیی بود که به مادر حضرت موسی علیه‌السلام شده بود، سلسلۀ وحی نبوت بر حضرت یوسف علیه‌السلام پس از رسیدن به مصر آغاز گردید. چنان که الله متعال  می‌فرماید: «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً» ابن جریر، ابن ابی حاتم و غیره آن را به طور استثنا وحی نبوت قرار داده اند، همچنان که حضرت عیسی علیه‌السلام در کودکی به پیامبری رسید. [تفسیرمظهری]

حضرت عبدالله بن عباس رضي الله عنهما فرموده است که خداوند حضرت یوسف علیه‌السلام را پس از وارد شدن به مصر به وسیله وحی از اطلاع وضع خویش به خانواده منع فرموده بود. [تفسیرقرطبی]

از اینجا بود که شخصیت والا و پیامبری مانند حضرت یوسف علیه‌السلام پس از آزاد شدن از زندان و رسیدن به حکومت مصر چنین صورتی پیدا نکرد تا به پدر ضعیف خود وضع سلامتی خویش را اطلاع داده به او اطمینان دهد.

چه کسی می تواند حکمت های خداوندمتعال را دریابد وقتی که بدین گونه مخفی باشند، شاید هدف این باشد که به حضرت یعقوب علیه‌السلام هشداری شود که چرا با غیرالله این اندازه محبت و دوستی برقرار کرده است، و نیز این که برادران را نیازمند قرار داده به بارگاه یوسف علیه‌السلام تقديم دارد تا بدین شکل به گونه ای به آن‌ها کیفر داده باشد.(به‌نقل از تفسیر معارف القرآن ).

 وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ ﴿۱۶﴾

و (برادران) شبانگاه گریان به نزد پدرشان آمدند.(۱۶)

بعد از افکندن یوسف در چاه، فرزندان یعقوب شامگاهان، گریان نزد پدر آمد و به رسم رفتن قاتل در جنازۀ مقتول، از خود اندوه و آه و فغان نمایش می‌دادند. یعنی: در تاریکی‌ شب‌ با گریه‌های‌ ساختگی‌ نزد یعقوب‌ علیه السلام آمدند تا این‌ گریه‌ها را پشتوانه‌ دروغ‌ خود ساخته‌ غدر و نیرنگ‌ خویش‌ را رونق‌ دهند و نقابی‌ از تزویر بر روی‌ آن‌ بپوشانند .
قابل بیان است که: گريه ها، هميشه نشانه‌ى صداقت نيست. ونباید به هر گريه‌اى اطمينان کنیم.
روایت شده است وقتى یعقوب گریه و زارى آن‌ها را شنید، آشفته حال گشت و پرسید: چه شده، چه بلایى به سرتان آمده است؟ یوسف کجاست؟
اشک در قرآن:
در قرآن  عظیم الشأن چهار نوع گريه و اشك به بیان گرفته شده است:
1ـ اشك شوق:
 گروهى از مسيحيان با شنيدن آيات قرآن اشك مى‌ريختند. « وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‌ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ «83»» (مائده، 83.)و (آن مسيحيان) هرگاه آياتى را كه بر پيامبر نازل شده مى‌شنوند، مى‌بينى كه چشمانشان از اين‌كه حقّ را شناخته‌اند از اشك لبريز مى‌شود و مى‌گويند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، پس نام ما را در زمره‌ى گواهى‌دهندگان (به حقّ) بنويس.).
باید گفت: نشان افراد دل آماده و متواضع آن است كه به مجرد شنيدن حقّ، منقلب مى‌شوند. (ولى نا اهلان، با ديدن حقّ هم از جای تكان نمى‌خورند.)، البته در هیچ جای شکی نیست که: اشك، اگر همراه معرفت باشد، نشانه‌ى كمال است. وواقعیت امر اینست: که  روح و فطرت انسان، شيفته‌ى حقيقت است و چون به معشوق رسيد، اشك شوق مى‌ريزد.
2ـ اشك حُـزن و حَسرَت:
مسلمانان عاشق همين‌كه از رسول اكرم صلى الله عليه وسلم  مى‌شنيدند كه امكانات براى جبهه رفتن نيست گريه مى‌كردند. «تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ» (توبه، 92.) (در حالى كه چشمانشان از اندوه، اشكبار بود كه چرا چيزى ندارند كه خرج جهاد كنند).
3ـ اشك خوف:
 همين‌كه آيات الهى براى اوليا تلاوت مى‌شد، گريه‌كنان به سجده مى‌افتادند، «خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا» (مريم، 58.)، «وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»( اسراء، 109.)
4ـ اشك قلابى و ساختگى:
 همين آيه كه برادران يوسف گريه‌كنان نزد يعقوب آمدند كه گرگ يوسف را دريد.

 لطیفه:
روایت شده است: زنى را براى محاکمه پیش قاضی شریح  آوردند، زن گریه را سر داد. شعبى گفت: اى ابو امیه! مگر نمى‌بینى گریه مى‌کند؟ گفت: برادران یوسف که ستمگر و دروغگو بودند گریان آمدند. انسان نباید جز به حق قضاوت کند.( فخر رازى ١٨/١٠١.).

قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ ﴿۱۷﴾

گفتند: ای پدر!همانا ما رفتیم که مسابقه دهیم، و يوسف را نزد سامان واسباب ما گذاشتیم، پس گرگ او را خورد، ولی تو باور کنندۀ ما نیستی اگر چه راستگو باشیم.(۱۷)

«قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ»: برادران یوسف گفتند: ای پدر! ما رفتیم تا مسابقه دهیم   
«وَ تَرَکْنٰا یُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا فَأَکَلَهُ اَلذِّئْبُ»: و یوسف را در در محل  لباس و اثاثیه وغذای  خود در جای امن گذاشته بودیم که از آن‌ها مواظبت کند، یعنی: مسابقه‌ دویدن، یا مسابقه‌ اسب ‌سواری، یا مسابقه‌ تیراندازی‌. ازهری‌ می‌گوید: «نِضال‌» مسابقه‌ تیراندازی، و«رهان‌» مسابقه‌ اسب‌ سواری‌ است‌ و کلمه ‌«نستبق‌» جامع‌ و شامل هر دو معنی‌ است‌. گفتنی‌ است‌ که‌ هدف‌ ازآن‌ مسابقه، تمرین‌ و آموزش‌ مهارت‌های‌ جنگی‌ بوده‌ است، پس اشتباه از ما نبود و ما مدّت زیادی از نزد وی دور نبوده‌ایم اما پس از ما گرگ بر وی حمله‌ور شد و وی را خورد.
ملاحظه مینماییم که: دروغ، دروغ را به بار مى‌آورد. برادران یوسف براى توجيه خطاى دروغین خویش، سه دروغ مسلسل را یکی بعد ازدیگربرای پدر گفتند: مسابقه رفته بوديم، يوسف را نزد وسايل اثاثیه لباس وغذای خویش گذاشتيم، گرگ او را خورد.
معروف است که دروغگو حافظه ندارد. با وجود اين كه برادران، يوسف را براى بازى‌ بردند؛ ولى در گزارش خود به پدر وى را مراقب وبه اصطلاح نگهبان اثاثیه وغذای خویش بیان داشتند.
«وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ کُنّٰا صٰادِقِینَ 17»: حرف و گفته‌ى ما را تصدیق نمى‌کنى هر چند که در واقع راستگو هم باشیم. پس چگونه ما را متهم مى‌کنى و به ما اطمینان ندارى؟ این سخنان از جانب آن‌ها نشان دهنده‌ى شک و تردید است.
دروغگو اصرار دارد كه مردم او را صادق بپندارند ، بناءً این اصرار و استدلال که مبین احساس ترس و بیم نهفتۀ ایشان می‌باشد از این باب است که گفته‌اند: خائن خائف است؛ و هر کس عملش بد است، گمانش نیز بد است. 

وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ﴿۱۸﴾

و پیراهن او را آلوده به خون دروغین (برای یعقوب) آوردند، پدر گفت: نه، بلکه نفس‌های تان کار زشت را برای شما آراسته است، پس کار من صبر جمیل  است و راجع به آن‌چه شما می گویید ، از الله مدد خواسته می‌شود.(۱۸)

«وَ جٰاؤُ عَلىٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ»: و پیراهن یوسف را به خونی دروغین وغیر واقعی آغشته شده بود که خون یوسف نبود ، آن را به عنوان گواه راستگویی خود آوردند درحالی‌که  این پیراهن خود دلیل دروغگویی‌شان بود؛ زیراپیراهن سالم بود واصلاً پاره هم نشده بود.
 ابن عباس (رضِ) در این باره می‌نویسد که برادران، گوسفندى را سر بریدند و لباس‌هاى یوسف را بدان آغشته کردند، وقتى آن را نزد یعقوب آوردند، گفت: دروغ مى‌گویید، اگر گرگ او را خورده بود پیراهنش پاره مى‌شد.( طبرى ١٢/١۶۴.).
و روایت شده که یعقوب گفته است: چه گرگ پر حوصله و عاقلى! پسرم را خورده و پیراهنش را پاره نکرده است.

«قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً »: فريب مظلوم نمايى‌ها را نباید خورد.حضرت یعقوب علیه السلام ، فريب پيراهن خون‌آلود و اشك‌ها را نخورد بلكه گفت: امان از نفس شما این سخن‌تان دروغی بیش نیست بلکه حقیقت این است که شیطان و نفس‌های اماره بالسوء شما، کاری زشت و نیرنگی بدی را برای‌تان آراسته است.
حضرت يعقوب عليه السلام مى‌دانست که يوسف را گرگ نخورده، لذا از برادران استخوان ويا بقاياى جسد را مطالبه نكرد.

«فَصَبْرٌ جَمِیلٌ »: اما من بر این محنت صبری نیکو پیشه خواهم ساخت؛ صبری که نه خالقم را به خشم آورد و نه در آن شکوه و گلایه‌ای از مخلوق باشد.
یعقوب علیه السلام گفت: شکایتم را نزد پروردگارم می برم و به نیکویی بر سر صبر و شکیبایی پایدارم و در برابر این دروغ پردازیها و صحنه سازیها از الله متعال  یار و مدد می جویم.
شیخ حسن بصری می‌فرماید: وقتی یوسف را در چاه انداختند، دوازده سال عمرداشت و در چهل سالگی پدرش به دیدار او شاد گشت؛ یعنی، پس از بیست و هشت سال دوری به همدیگر رسیدند وای به آن همه سال که چه ها بر سر آن قلب دردمند غم زده ی یعقوب گذشته است!
باید گفت که: دراین هیچ جای شکی نیست که: صبر بر مقدرات الهى زيباست، ولى صبر بر ظلمى كه در حقّ  یک طفل معصوم به‌عمل آمده است ، چه زيبايى دارد كه  حضرت يعقوب علیه السلام مى‌گويد: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»؟
مفسر تفسیر نور در مورد می‌نویسد:
ـ  اولًا حضرت يعقوب علیه السلام از طريق وحى مى‌دانست كه يوسف زنده است.
ـ ثانياً اگر احیاناً حضرت یعقوب علیه السلام  کدام عکس العمل از خود نشان می داد که: ظن و گمان آن‌ها را بيفزايد، برادران برسرآن چاه می رفتند، ويوسف را از بين مى‌بردند.
ـ ثالثاً نبايد كارى كرد كه راه توبه حتّى بر ظالمان به كلّى بسته شود.
در حدیث‌ شریف ‌آمده‌ است‌ که‌ از رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم پرسیدند: صبر جمیل‌ چیست‌؟ ایشان‌ فرمودند: «صبری‌ که‌ با خود شکایت‌ و گلایه‌ای‌ به‌ همراه‌ نداشته‌ باشد».
«وَ اَللّٰهُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ (18) »:  أنبياى الهى در برابر حوادث سخت، زيباترين عكس العمل را از خودنشان مى دهند. طوری‌که حضرت یعقوب علیه السلام می گوید: از الله متعال  بر تحمل این مصیبتی که آن را سازمان داده‌اید یاری ومدد می‌طلبم‌ و بر او در دفع این دروغی که توصیف می‌کنید توکل می‌کنم. یعنی: از او بر آشکار کردن‌ و برملا ساختن‌ دروغی‌ که‌ اظهار کردید، مدد می‌طلبم‌. یا از او بر تحمل‌ آن‌چه‌ که‌ شما وصف‌ می‌کنید، مدد می‌طلبم‌.
انسان باید در حوادث بايد علاوه بر صبر وتوانايى درونى، از امدادهاى الهى هم استمداد جوید، بهترين نوع صبر آن است كه عليرغم آن‌كه دل مى‌سوزد و اشك جارى مى‌شود، استعانت از الله متعال را نباید فراموش نمود. حضرت يعقوب علیه السلام با جمله‌ى‌ « وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‌ ما تَصِفُونَ» به جاى‌ «عَلى‌ ما فَعَلْتُمْ»، به برادران  یوسف فهماند كه مدّعاى آنان باور كردنى  نیست .
پـیـراهن ومعجزه آن :
دانشمند و فقیه شهیر  جهان اسلام ابوالحسن ماوردی (364 تا 450  هجری قمری ـ 974 تا 1057 میلادی ) درمورد پیراهن حضرت یوسف علیه  السلام  می‌نویسد: که پیراهن یوسف از عجایب روزگار است، سه واقعه بزرگ وعظیم الشأن با این پیراهن وابسته است.
اول: خون الود کردن آن به خاطر  فریب دادن پدر وثابت شدن دروغ آن‌ها به گواهی پیراهن.
دوم: واقعه زلیخا، که در آنجا نیز گواهی پیراهن یوسف  تقدیم گردید.
سوم: داستان بینایی  حضرت یعقوب علیه السلام که در آنجا نیز  پیراهن حضرت یوسف علیه السلام مظهر اعجاز قرار گرفت.

آیا یعقوب علیه السلام واقعاً بین فرزندان خویش تبعیض قائل بود ؟

خیر، تبعیض قائل نشدند، یعنی در مسائل مادی و یا تربیتی و یا ارشادی تبعیضی بین فرزندانش قرار نداده بودند، اما اگر منظوراین باشد که چرا یعقوب علیه السلام یوسف علیه السلام را نسبت به دیگر فرزندانش بیشتر دوست می داشت، که البته علت این امر واضح است چرا که هر اندازه انسانی مؤمن تر و با تقوا تر باشد دوست داشتنی تر می‌شود و این امر بدیهی است که یوسف علیه السلام از این لحاظ نسبت به دیگر برادرانش برتر بود و طبیعی است که پدر، فرزند با اخلاق تر و با تقواترش را بیشتر دوست خواهد داشت، و خدای متعال کسی را به‌خاطر محبت قلبی مواخذه نمی‌کند.
چنان‌که پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز در مسائل مادی نسبت به همه همسرانش یکسان بود اما در قلب خود بعضی از همسرانش را از بقیه بیشتر دوست می داشت و می‌فرمود: «اللَّهُمَّ هَذَا قَسْمِی فِیمَا أَمْلِکُ فَلَا تَلُمْنِی فِیمَا تَمْلِکُ وَلَا أَمْلِکُ» ابوداود (2134)یعنی:
 « ای الله! این تقسیم من (در نفقه و تأمین مایحتاج آن‌ها) در آن چیزی است که در اختیار و توانم است. پس در آن چه در اختیار توست و در اختیار من نیست (یعنی قلب)؛ مرا ملامت مکن».

و علاوه بر این، شریعت انسان‌ها را مؤظف نموده که محبت و دوست داشتن خود را نسبت به سایر مسلمانان بر اساس معیار ایمان و تقوا قرار بدهند؛ یعنی هر اندازه مسلمانی تقوای بیشتری داشته باشد به همان اندازه نیز محبوبتر است حال چه او فرزند ما باشد یا فرزند دشمنمان یا غریب باشد یا از نژاد و ملیت دیگری باشد، و بالعکس آن‌هم صادق است؛ یعنی اگر کسی از تقوای کمتری برخوردار باشد محبت او در قلب ما کاهش می‌یابد  حال چه او پدر ما باشد یا فرزندمان یا برادرمان. برای همین است که الله متعال می فرمایند: «لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ». (مجادله 22).‏یعنی: «قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشد، درحالی‌که کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند را دوست بدارند، هرچند پدران شا‌ن یا پسران شان یا برادران شا‌ن یا عشیره آنا‌ن باشد».و این همان «ولاء و براء» یی است که هر مسلمانی باید بر اساس میزان ایمان و تقوا نسبت به انسان‌ها لحاظ کند.
خوانندۀ محترم !
در آیات ( 19 الی 22 ) 3 ـ یوسف و کاروانیان، وموضوع یوسف در مصر مورد بحث قرار گرفته است .

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ﴿۱۹﴾

و کاروانی (نزدیک چاه) آمد پس آن‌ها آب آور خود را فرستادند، پس  (او)  دلو خود را انداخت (پس چون بیرون آورد، یوسف را در آن دید، صدا زد و) گفت: «مژده باد! این کودکی است» و او را بعنوان یک متاعی  (از دیگران ) پنهان داشتند، و خداوند به آن‌چه می کردند، آگاه است.(۱۹)

به تأسف باید گفت که در بسیاری از حالات در زندگی  و روز گار دنیا  حالاتی پیش می‌آید که دوستان  واقارب  انسان ، را به چاه می اندازد؛ ولی پروردگار با عظمت انسان را توسط بيگانگان، از چاه نجات می دهد .طوری‌که می‌فرماید:

« وَ جٰاءَتْ سَیّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ»: مسافران و کاروانیان به آنجا آمدند و از آنجا عبور کردند. «سَيَّارَةٌ»: قافله، کاروان.
سپس‌ خداوند متعال‌ از حال‌ یوسف‌ علیه السلام  در قعر چاه‌ خبر می‌دهد: کاروانی از مسافران به نزدیک چاه آمد پس کاروانیان مأمور آب را فرستادند تا برای‌شان از آن چاه آبی بیاورد،

«وٰارِدَهُمْ »: پس‌ وارد خود را فرستادند، وارد: سقایی‌ است‌ که‌ برای‌ گروه‌ آب‌ آشامیدنی‌ می‌آورد.
وارد: آبدار، آب آور، مسؤول تدارک آب کاروان، سقا، مردی بود به نام مالک پسر دعر خزاعی از تبار عرب عاربه.  (تفسیر فرقان )
ابن عباس گفته است: کاروان و جماعتى از «مدین» به مصر مى‌رفتند. راه را گم کرده بودند ودرآن بیابان سرگردان شدند. تا به محل چاهى که یوسف در آن قرار داشت، رسیدند. چاه در واحه‌اى دور از آبادانى قرار داشت.
«فَأَدْلىٰ دَلْوَهُ قٰالَ یٰا بُشْرىٰ هٰذٰا غُلاٰمٌ»: و چون او دلوش (دلو: ظرفی چرمی، سطل)  را در چاه افکند، یوسف بدان ریسمان آویخت. در این هنگام آب آورشان فریاد زد: مژده! مژده! این یک پسر معتبر است. این‌ مژده‌ را یا به‌ خود، یا به‌ یاران‌ همسفرش ‌داد.
 مفسران گفته‌اند: وقتى دلوش را در چاه انداخت یوسف در گوشه‌اى از قعر چاه قرار داشت، پس خود را به طناب سطل آویزان کرد، وقتى صاحب دلو او را دید زیبایی اش او را به تعجب واداشت وصدا زد.
 ابو سعود گفته است: انگار بشارت را منادى قرار داده و مى‌گوید: بیا که به نعمتى گرانقدر نایل آمده‌ای (ابو سعود ٢/۵٩.)  
به یاد داشته باشید که الله متعال، بندگان مخلص خود راهیچ وقت  تنها نمى‌گذارد و آن‌ها را در شدايد و سختى‌ها نجات مى‌دهد. به‌طور مثال نوح  علیه السلام را روى آب، يونس علیه السلام  را زير آب و يوسف را كنار آب، نجات داد. همچنان كه ابراهيم را از آتش، موسى را از میان نهر نیل  ومحمد صلی الله علیه وسلم را دردرون غار.
با اراده الهى، ريسمان چاه وسيله شد تا يوسف علیه السلام از قعر چاه به تخت و كاخ برسد، پس بنگريد با حبل‌اللَّه چه مى‌توان انجام داد!؟ «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى‌ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ‌ » (آل‌عمران، 103.) (وهمگى به ريسمان خدا چنگ زنيد وپراكنده نشويد ونعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد، پس خداوند ميان دلهاي تان الفت انداخت ودر سايه نعمت او برادران يكديگر شديد، و بر لب پرتگاهى از آتش بوديد، پس شما را از آن نجات داد. اين گونه خداوند آيات خود را براى شما بيان مى‌كند، شايد هدايت شويد.)
باید گفت که: در برخی موارد  حالاتی در زندگی انسان پیش می‌آید که به وی  به ديد كالا وجنس دیده می‌شود طوری‌که می‌فرماید:

« وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً »: (و او راپنهان‌ ساختند، کالایی‌ دانسته‌) یعنی: کاروانیان‌ مسافر، این‌ موضوع‌ راکه‌ از چاه‌ چنین‌ پسری‌ را یافته‌اند، پنهان‌ داشته‌ و گفتند: مالکان‌ این‌ آب‌ این‌ پسر را به‌ ما داده‌اند تا او را در مصر به صورت کالا برای‌شان‌ بفروشیم‌. یوسف‌  هم‌ سکوت‌ کرد، از بیم ‌آن‌ که‌ مبادا برادرانش‌ او را گرفته‌ و به‌ قتل‌ برسانند.
اما ابن‌عباس‌ (رض) در تفسیر «وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ» می‌گوید: برادران یوسف که نزدیک وی بودند، قضیه را پنهان داشته و کاروانیان را از این امر که او برادرشان است آگاه نساختند، بلکه گفتند: این غلامی است از بردگان برای فروش.
«وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (19)»: كتمان حقيقت، در برابر مردم امكان دارد، ولی به یاد داشته باشید که با الله چه خواهیم کرد که به همه چيز وهمه احوال بندگان خویش آگاه است، راز آنان بر الله مخفى نمى‌ماند و قصد آن‌ها درباره‌ى یوسف بر او پوشیده نیست.

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ ﴿۲۰﴾
و (سر انجام)  او را به پول ناچیزی (و تنها) به چند درهم شمرده شده فروختند و در بارۀ او بی‌علاقه بودند(چرا كه مي‏ترسيدند رازشان افشا شود.).(۲۰)

توضیح لغات واصطلاحات:
«شَرَوْهُ»: او را فروختند.

«بَخْسٍ»: ناقص. مراد قیمت ارزانتر از قیمت افراد مثل او است.

«دَرَاهِمَ»: درهم‌ها. بدل از (ثَمَن) است.

«مَعْدُودَة»: اندک. کم.

«الزَّاهِدِينَ»: افراد بی‌علاقه و بی‌مبالات. مراد این است که هرچه زودتر می‌خواستند شر او را از سر خود کم کنند. به دو جهت: یکی این که او را مُفت به دست آورده بودند. دیگر این که می‌ترسیدند خانواده‌اش سر برسند.‏ (تفسیر نور: «ترجمۀ معانی قرآن»

پايان تلخى‌ها، شيرينى است:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ »: دراین بخش محنت دوم زندگى حضرت یوسف علیه السلام که همانا  محنت بردگى است شروع مى‌شود.
هر كس ارزش چيزى را نداند، آن‌را ارزان از دست مى‌دهد.

«بِثَمَنٍ بَخْسٍ»:  (كاروانيان، ارزش يوسف را نمى‌شناختند.) بناءً کاروانیان وی رابه بهای ناچیزی به‌فروش رسانیدند.
باید یادآور شد که: داستان و واقعه‌ی یوسف تقریبا، 1600 سال قبل از میلاد به‌وقوع پیوست. (تفسیر صفوة التفاسیر)

ارزش انسان‌های ارزشمند روزی آشکار می‌شود ، اگرچه در درحالاتی  مورد بى توجهی وبی مهرى قرار گيرند. (اگر امروز يوسف را به عنوان برده وغلامی فروختند ، روزی  در زندگی اش آمدنی است که او حاكم مصرخواهد شد)

می‌گویند: مالى كه آسان به دست آيد، به آسانی از دست مى‌رود، مفسر« تفسیر انوار القرآن» می‌نویسد که: مراد این‌ است‌ که ‌برادران‌ یوسف‌ او را فروختند.

«بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ»: به‌ بهایی‌ کمتر از بهای‌ برده‌ای‌ که‌ در وضع‌ و حالی‌ همچون‌ حال‌ و وضع‌ او بود. ابن‌مسعود (رض)  می‌گوید: «او را به‌ بیست‌ درهم‌ فروختند». ابن‌کثیر این‌ قول‌ را که‌ برادران‌ یوسف‌ او را فروختند، ترجیح ‌می‌دهد و دلیل‌ او این‌ عبارت‌ است: «و در باب‌ یوسف‌ از بی‌رغبتان‌ بودند» که ‌علاقه‌ای‌ به‌ وی‌ نداشته‌ و اهمیتی‌ به‌ وی‌ نمی‌دادند. ابن‌کثیرمی‌گوید:«کاروانیان‌ ازیافتن‌ یوسف‌ بسیار شادمان‌ شده‌ و به‌ ‌ خاطرآن‌ علاقه‌مند شدند که‌ او را به ‌بهایی‌ مناسب‌ بفروشند. پس‌ این‌ بی‌رغبتان‌ همان‌ برادر یوسف‌ بودند».

«وَ کٰانُوا فِیهِ مِنَ اَلزّٰاهِدِینَ ‏(20)»: ‏درباره‌ى نگهداشت یوسف بى‌میل و روگردان بودند. و رغبتى به خریدن آن نداشتند؛ چون او را پیدا کرده بودند و مى‌ترسیدند بنده‌ى فرارى باشد و صاحبش آن را ازچنگشان بیرون بیاورد. بدین اساس می‌خواستند خود را از وی خلاصی بخشند از آن‌رو که قدر و جایگاه وی را نمی‌شناختند.
با تأسف باید گفت که مردان  ناآگاه و غافل، يوسف را به بهاى كم فروختند، ولى زنان آگاه و عاشق، او را به فرشته‌اى كريم توصيف نمودند.

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۲۱﴾
و آن کسی از أهل مصر که او را خریده بود به همسرش گفت: او را گرامی دار، امید است برای ما سودمند باشد، یا او را به فرزندی گیریم. و این گونه ما یوسف را در سرزمین متمکن ساختیم، و تا از تأویل احادیث (= تعبیر خواب ) به او بیاموزیم، و خداوند بر کارش چیره است، ولیکن بیشتر مردم نمی دانند.(۲۱)

«وَ قٰالَ اَلَّذِی اِشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوٰاهُ »: کاروان یوسف را به مصر برد و عزیز (وزیر مصر) وی را از ایشان خرید و به زنش گفت: مقام و منزلت او را گرامى بدار.
راویان‌ گفته‌اند: عزیز مصر که‌ نزد پادشاه‌ مصر پست‌ وزارت‌ داشت، عقیم‌ بود و از وی‌ فرزندی‌ به‌ دنیا نمی‌آمد. عزیز: به‌ زبان‌ عربی‌ یعنی ‌«ملک‌».
ابن عباس (رض) می‌نویسد: شخصى که یوسف را به بیست درهم خرید  «قطفیر» نام داشت و عزیز مصر بود و مسؤولیت خزاین مصر را به عهده داشت. ( طبرى ١٢/١٧۵.) و نام‌ همسرش «زلیخا» یا «راعیل‌» بود و شاه‌ مصر در آن‌ وقت‌ شخصی‌ بود به ‌نام‌ «ریان‌» فرزند «ولید» از قوم‌ «عمالقه‌» که‌ بعداً  به ‌نبوت‌ یوسف‌ ایمان‌ آورد و در حیات‌ یوسف‌  درگذشت‌».

روایت‌ شده ‌است‌ که‌ عزیز مصر یوسف‌ را در هفده‌ سالگی‌اش‌ خرید، او سیزده‌ سال‌ درمنزلش‌ زندگی‌ کرد و ریان‌ پادشاه‌ مصر در سی‌ سالگی‌اش‌ او را به‌ وزارت‌  عزیز مصر برگزید و آن‌ پیامبر جلیل‌القدر در صدوبیست‌ سالگی‌ وفات‌ یافت‌.

«و بدین‌گونه‌» اشاره‌ است‌ به‌ آن‌چه‌ گذشت؛ از نجات‌ دادن‌ یوسف‌ از چنگ ‌برادرانش، بیرون ‌آوردن‌ وی‌ از چاه‌ و مهربان‌ ساختن‌ دل‌ عزیز مصر بر وی‌ تا بدانجا که‌ به‌ جاه‌ و مکنت‌ رسید.
«عَسىٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً »:  دلها به دست پروردگار با عظمت است. مِهر يوسف، در دل خريدار نشست. عزیز مصربه همسر خویش  سفارش کرد که وی را چون مهمان عزیزی گرامی داشته و به خوبی از وی پذیرایی نماید تا شاید به حال‌شان درخدمت‌گزاری  سودی بخشد یا برای‌شان جانشین فرزند شود.
حضرت عبدالله بن مسعود فرموده است: که سه نفر در دنیا عاقل و قیافه شناس ثابت شده اند:
اول: عزیز مصر از قیافه حضرت یوسف علیه‌السلام به کمالات او پی برد و به همسرش چنین توصیه و راهنمایی فرمود.
دوم: دختر حضرت شعیب علیه‌السلام که نسبت به حضرت موسی علیه‌السلام به پدرش گفت «يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ» [سوره قصص، آیه ۲۶] یعنی پدر جان این را خادم مقرر کن، زیرا بهترین خادم کسی است که هم قوی باشد و هم امين
سوم: صدیق اکبر ، که پس از خود حضرت فاروق اعظم را خليفه نمود، [ابن کثیر]
قابل یادآوری است که: تصميم‌هاى مهم را پس از ارزيابى و آزمايش و مرحله‌اى اتّخاذ كنيد. (اوّل يوسف را به عنوان كمك‌كار در خانه، «عَسى‌ أَنْ يَنْفَعَنا» كم‌كم به عنوان فرزند قرار دهيم. «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»)
سبحان الله بزرگوارى در چهره‌ی يوسف نمايان بود. تا آنجا كه عزيز مصر سفارش او را به همسرش مى‌كند.
باید گفت که: جمله‌ى‌ «عَسى‌ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»: دو بار در قرآن عظیم الشأن  به كار رفته است: يكى در مورد حضرت موسى وقتى كه صندوق او را از آب گرفتند، زن  فرعون به او گفت: اين طفل را نكشيد، شايد در آينده به ما سودى رساند.( قصص، 9.) و بارديگرى در اينجاست كه عزيز مصر به همسرش مى‌گويد: احترام اين برده را بگير، شايد در آينده به درد ما بخورد. آرى، به اراده‌ى خداوندى، محبّتِ نوزاد و برده‌اى ناشناس، چنان در قلب حاكمانِ مصر جاى مى‌گيرد كه زمينه‌هاى حكومت آينده‌ى آنان را فراهم مى‌سازد.
« وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ»: اراده غالب خدا، يوسف را از چاه به جاه كشاند.  و آن‌گونه که خداوند متعال یوسف را از قعر چاه نجات داد و وزیر مصر را بر اکرامش گماشت، همچنان به یوسف در مصر مکنت و اقتدار بخشیده وی را بر گنجینه‌ها و ذخایر مصر مسلط گردانید؛ چه بسا حوادث ناگوار كه چهره واقعى آن خير است. (يوسف در ظاهر به چاه افتاد، ولى در واقع طرح چيز ديگرى است
« وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ»: و توفیق تعبیر بعضى از رؤیاها را به او عطا مى‌کنیم.
و تا الله متعال تأویل خواب را به وی بیاموزد و در نتیجه او مردم را از تعبیر آن‌چه در خواب می‌بینند آگاه سازد.
«وَ اَللّٰهُ غٰالِبٌ عَلىٰ أَمْرِهِ »: بیگمان الله متعال برکار خویش چیره است؛ هیچ نیرویی وی را از انفاذ امرش باز داشته نمی‌تواند، آن‌چه را ما حادثه مى‌پنداريم، در حقيقت طراحى الهى براى انجام يافتن اراده‌ى اوست.
« وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (21)»: مردم، ظاهر حوادث را مى‌بينند، ولى ازاهداف و برنامه‌هاى الهى بى‌خبرند ، قضایش را آنگونه که بخواهد نافذ می‌سازد و حکمش چنان‌که اراده کند، واقع می‌شود ولی بیشتر مردم اسرار قضا را نمی‌دانند و غافل از آنند که کار به دست بلاکیف یگانۀ یکتاست؛ پس آن‌ها از أسرار قدرت و اهداف حکمت بی‌خبراند.

وتا تعبیرخوابها را به او بیاموزیم. والله برکار خود غالب است، اما بیشترمردم نمی‌دانند.

و کسی از(اهل) مصر که او را خرید؛ به همسرش گفت: « جای او را گرامی دار، امید است برای ما سودمند باشد ، یا او را به فرزندی گیریم» و این چنین یوسف را در آن سرزمین متمکن ساختیم ، وتا ازتأویل احادیث (= تعبیر خواب )به او بیاموزیم، والله بر کارش چیره است، ولیکن بیشتر مردم نمی دانند.

تعبیر خواب  در دین مبین اسلام:
درمورد این‌که تعبیراز نظر اسلام جواز دارد یا خیر؟ باید گفت که: بلی، زیرا این امر در قرآن عظیم الشأن ثابت شده است که الله تعالی به پیامبرش یوسف علیه السلام علم تعبیر خواب داده بودند؛ چنان‌که الله تعالی می‌فرماید:« وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ»(یوسف 6) یعنی:«و اینچنین‌ پرودگارت‌ تورا برمی ‌گزیند» یعنی: همان‌ گونه‌ که‌ پروردگارت‌ تو را با نمایاندن‌ این‌ خواب‌ برگزید، همچنین‌ تو را بر سایر بندگان‌ به‌ نبوت‌ برمی‌گزیند وبرادرانت‌ را برایت‌ رام‌ و مطیع‌ می‌گرداند چنان‌که‌ اجرام‌ آسمانی‌ای‌ را که‌ درخواب‌ دیدی، برایت‌ رام‌ کرد و آن‌ها رادرپیشگاهت‌ به‌ سجدهء‌ انحنا و تعظیم ‌واداشت‌ «و به‌ تو ازعلم‌ تأویل‌ الاحادیث‌» یعنی: تعبیروتفسیر خواب ‌«می‌آموزد و نعمتش‌ را بر تو و بر خاندان‌ یعقوب‌ تمام‌ می‌کند» و باز می‌فرماید:« کَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ»(یوسف 21) یعنی: «ما یوسف‌ را در آن‌ سرزمین‌ مکنت ‌بخشیدیم‌» و او را بر امر و نهی‌ فرمان‌ دادیم‌ «و تا بیاموزیم‌ به‌ او تأویل‌ احادیث ‌را» یعنی: تعبیر خوابها را «و الله بر کار خویش‌ تواناست‌» بنابراین این‌که الله تعالی علم تعبیر خواب را به یوسف علیه السلام عطا نموده است خود بیانگر این مطلب است که خواب دارای تعبیر و تأویل است؛ البته باید در نظر داشت که هر خوابی دارای تعبیر نیست و هرکسی قادر به تعبیر خواب نیست.

 

 

حقیقت و پایۀ خواب و اقسام آن:

از همه نخست جای بحث از حقیقت خواب و درجه و پایهء آن اخبار و وقایعی است که از آن معلوم می‌شود.

حضرت قاضی ثناء الله در تفسير «مظهری» فرموده است که در حقیقت خواب این است که هرگاه نفس انسان درهنگام خواب یا بیهوشی ازتدبیر ظاهر بدن فارغ باشد صورت‌هایی برای او از راه قوت خیالی نشان داده می‌شود، و به آن خواب می گویند.

رؤیاهایی که روح می‌بیند بر سه نوع است:

1ـ رؤیای خوشایند، که از جمله نعمت‌های الهی است و باعث شادی و خوشحالی دل‌های مؤمنان است. پیامبر(صلی الله علیه وسلم ) می‌فرماید:«لم یبق من النبوة الا المبشرات» یعنی، از نبوت به جز رؤیای صالحه که مایه مژده و شادی است چیزی باقی نمانده است.
2ـ رویای ناخوشایند، که از شیطان است وباکمک آن، انسان‌ها را ناراحت می‌کند و دوای آن، پناه بردن به الله ازشرّ شیطان و آن‌چه که دیده است؛ می‌باشد ونباید آن را نزد دیگران باز گوید که دراین صورت، ازآن رؤیا، دچارزیان نمی‌گردد ونباید برتعبیرچنین خواب‌ هایی اصرار داشت، زیرا اگر تعبیر شوند ممکن است به همان صورتی که تعبیر شده‌اند، اتفاق بیفتند.
3ـ خواب هایی هستند که تعبیر ندارند و خود این خواب‌ها نیز، بر چندگونه‌اند: افکار درونی انسان هستند یا وقایعی هستند که در زندگی روزمرﮤ آن فرد وجود دارد یا خواب‌های پریشان و بی‌معنی هستند که کار شیطان است و آدمی را با آن بازی می‌دهد مانند داستان آن مردی که به پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم ) گفت: ای پیامبر خدا در خواب دیدم که سرم قطع شده است و جلو من افتاده و با سرعت بالا و پایین می‌جهد و از من دور می‌شود و من نیز، به دنبال آن می‌دویدم. پیامبر (صلی الله علیه وسلم ) فرمود: «لا تحدث الناس تلعب الشیطان بک فی منامک» ؛یعنی، چنین خوابی را که در آن شیطان، تو را بازی داده است، برای مردم بازگو نکن.

بعضی از رؤیاها به همان صورت اتفاق افتاده یا اتفاق خواهد افتاد، اما بسیاری از این رؤیاها دارای سمبل و نمادهای مشخصی استند که به تعبیر درست احتیاج دارند. در مورد تعبیر خواب، کتاب‌های زیادی نوشته شده است؛ بیشتر آن ها ادعا می‌کنند که تعبیرات خود را از استادان ماهر در تعبیر خواب، مانند ابن سیرین اقتباس نموده‌اند، اما در این مورد، سند و مدرک صحیحی ارائه نداده ‌اند. اگرچه تواتر تجربیات مردم در دیدن خواب و تعبیر آن ها در طول زمان و بیان این تجربیات، خود به تنهایی باعث شده است که اغلب مطالب این کتاب‌ها در مورد تعبیر خواب راست از آب درآید، اما انتساب‌های نامستند و افزودن به قطر این کتاب‌‌ها، بدون دلیل موجه، اعتبار آن ها را خدشه‌دار نموده است. آن‌چه که مهم است این است که نباید به کتاب‌های تعبیرخواب به صورت کامل اعتماد نمود، زیرا تعبیر خواب برحسب زمان و مکان و شرایط و احوال محیط یا بینندﮤ خواب تغییر می‌کند. 

خلاصه این‌که؛

خواب سه نوع است:
1ـ رؤیای صالحه یا خوابی نیکو که مژده‌ای است از طرف خداوند برای بیننده‌ی آن و یک قسمت از چهل و شش قسمت نبوت پیامبران است. [بخاری و مسلم]
2ـ خواب ناپسند و ناخوشایند که از طرف شیطان است و برای مسخره کردن و آزار دادن بیننده‌ی خواب می‌باشد.
3ـ خوابی که ناشی از خیالات و تفکرات انسان و اعمال روزمرۀ اوست. خواب‌هایی که به علت عادت‌های روزمره می‌باشند، دراین طبقه جای می‌گیرند؛ مثلاً، فردی عادت نموده است که در ساعت معینی از روز غذا بخورد، اگر روزی برخلاف عادت در آن ساعت، غذا نخورد و بخوابد، ممکن است خواب غذا خوردن را ببیند یا اگر در حالت بیداری غذای زیاد خورده باشد، ممکن است در خواب ببیند که استفراغ می‌کند.

غیر از این سه نوع، هر خوابی که دیده شود، خواب‌های پریشان و باطل است و نمی‌توان آن‌ها را تعبیر نمود، زیرا بر قاعده‌ی مشخصی قرار نگرفته‌اند.

در ضمن باید توجه داشت که تأویل خواب امکان دارد بعد از سالهای طولانی به‌وقوع بپیوندد. یعنی ممکن است انسان امروز خوابی ببیند و ‏بعد از بیست یا سی سال آن تأویل آن خواب محقق گردد و حتما شرط نیست فردی امروز خواب می‌بیند و فردا تأویل ‏آن به‌وقوع انجامد. و ممکن است فاصله ی بزرگی بین وقوع خواب حقیقی و انطباق آن خواب بر واقع و بین خود ‏خواب باشد.‏ 
از رسول الله صلی الله علیه وسلم  نیز منقول است، آنحضرت صلى الله عليه وسلم فرمود خواب بر سه قسم است یکی شیطانی که از ناحیه شیطان چیزهایی در ذهن می‌آید، دوم آن است که انسان چیزهایی را در حال بیداری می‌بیند همان صورتها در خواب به نظرش می رسند، سوم که صحیح و بر حق است جزئی از چهل و شش جزء نبوت است، یعنی اِلهام از جانب خداوند متعال است.

معنی جزء نبوت بودن خواب و تشریح آن:

دربارۀ این قسم که حق و صحیح و در احادیث جزئی از نبوت قرار داده شده است روایات مختلفی در احادیث وجود دارند. در بعضی روایات چهلمین جزء و در بعضی چهل و ششمین جزء و در بعضی دیگر چهل و نهمین و پنجاهمین و هفتادمین جزء بودنش منقول است. در تفسير «قرطبی» پس از جمع آوری همه این روایات تحقیق ابن عبدالبر چنین نقل گردیده است که بین اینها هیچ گونه تضاد و مخالفتی نیست بلکه هر روایت به جای خود صحیح و درست است، و اختلاف تعداد اجزاء مبتنی بر احوال خواب بیننده است کسی که به راستگویی، امانتداری و کمال ایمان متصف باشد خواب او چهلمین جزء نبوت می‌باشد، و کسی که در این اوصاف رتبه کمتری داشته باشد خوابش چهل و ششمین یا پنجاهمین جزء می‌شود و کسی که از این هم پایه کمتری داشته باشد خوابش هفتادمین جزء نبوت قرار می‌گیرد.

در اینجا این امر قابل توجه است که مراد از جزء نبوت بودن خواب راست چیست؟ در تفسير «مظهری» توجیه آن چنین نقل شده است که سلسله وحی نبوت بر آن حضرت صلی الله علیه وسلم ظرف بیست و سه سال جاری ماند در شش ماه قبل وحی به صورت خواب، نمودار گردید و در بقیه چهل و پنج شش ماهی با پیام رسانی جبرئیل امین علیه‌السلام نمودار شد، و با این حساب خواب درست و حقانی چهل و ششمین جزء نبوت قرار گرفت، و آن روایاتی که عدد کمتر یا بیشتری در آن‌ها ذکر شده است یا محاسبه آن تقریبی است و یا از روی سند ساقط الاعتبار هستند.

و امام قرطبی فرموده است که مراد از جزء نبوت بودن این است که بسا اوقات انسان در خواب چنان چیزهایی را می‌بیند که در حد توان او نیستند، مثلا می‌بیند که به آسمان پرواز می‌کند، یا چنان چیزی از عالم غیب ببیند که تحصیل علم آن در حد توان او نبوده، پس وسيله آن‌ها به‌جز امداد و الهام خداوندی چیز دیگری نمی تواند باشد، و این در اصل از ویژگیهای نبوت است، بنابر این، جزئی از نبوت قرار داده شد.

گاهی خواب کافر و فاسق هم می تواند راست در آید:

این امر نیز از قرآن و حدیث ثابت و از تجربیات واضح است که خواب راست گاه وقتی از فاسق بلکه از کافر هم متحقق می‌شود، راست درآمدن خواب دو رفیق زندانی حضرت یوسف علیه‌السلام و راست درآمدن خواب پادشاه مصر در سورۀ یوسف از قرآن مذکور است در صورتی که این هر سه نفر مسلمان نبودند، در حدیث خواب «کسری» آمده است که او نسبت به بعثت آنحضرت صلى الله عليه وسلم خواب دیده بود، و آن خواب راست درآمد، در صورتی که کسری مسلمان نبود، عمه رسول الله  «عاتکه» در حال کفر نسبت به آنحضرت صلى الله عليه وسلم خواب راستی دیده بود، و نیز تعبیری که حضرت دانیال (یکی از پیامبران بنی اسرائیل)  درباره خواب بخت النصر(بخت النصر که از جبارترین، ستمکارترین و خونخوارترین پادشاهان دنیا به شمار می‌آمد، فرزند یکی از پادشاهان بابل در زمان ارمیای پیامبر بود) بیان کرده بود، راست درآمد.

از این معلوم گردید که تنها با دیدن خواب راست و واقع شدن آن مطابق با واقع لازم نمی‌آید که خواب بیننده مرد نیک و صالحی باشد، بلکه دلیل مسلمان بودن او هم نمی تواند باشد، آری این صحیح است که عموما عادة الله این است که خوابهای مردمان نیک و صالح ، راست در می‌آید، و خوابهای فاسقان و فجار عموماً از قبیل حديث النفس یا تسویل  شیطانی، باطل می‌باشد، اما گاهی بر خلاف این هم می‌باشد. در هر صورت خواب راست برای عموم امت موافق با صریح حدیث بیش از بشارت و تنبیه، مقام دیگری ندارد، نه برای خود خواب بیننده در معامله ای حجت قرار می‌گیرد، و نه برای دیگران.

بیان نمودن خواب پیش هر کس درست نیست!

مسأله: در آیۀ  «قال يابنىَّ» حضرت یعقوب علیه‌السلام حضرت یوسف علیه‌السلام را از بیان کردن خوابش نزد برادرانش منع فرمود.

از این معلوم شد که انسان نباید خوابش را نزد کسی بیان کند که خیرخواه و همدردش نباشد و آن را برای کسی بیان کند که در تعبیر خواب مهارت نداشته باشد.

در «جامع ترمذی» آمده است که رسول خدا فرمود: خواب راست یکی از چهلمین اجزاء نبوت است، و خواب تا زمانی که با کسی بیان نشده آویزان می‌باشد وقتی که بیان گردید و شنونده تعبیری ذکر کرد مطابق با تعبير او واقع خواهد شد. بنابر این خواب را نباید به‌جز نزد شخص عالم و عاقل یا حداقل دوست و خیرخواه پیش دیگری بیان کرد.

نیز در سنن «ابن ماجه» آمده است که رسول خدا فرمود: خواب سه قسم است: یکی بشارتی است از جانب خدا، دوم خیالات نفسانی است و سوم تصورات شیطانی . لذا هر کسی که خوابی بیند و به نظرش خوب باشد اگر خواست آن را برای مردم بیان کند و اگر به نظرش خوب نباشد با کسی بیان نکند، بلکه برخیزد و نماز بخواند، در حدیث «صحیح مسلم» نیز آمده است که اگر خواب بدی دیدید به طرف جانب چپ سه بار  تف کند و از بدی آن به خدا پناه ببرد و به کسی آن را بیان نکند، پس، این به او ضرری نخواهد رساند، وجه وعلتش این است که بعضی از خوابها تصورات شیطانی است و آن‌ها بدین عمل دفع می شوند، و اگر خواب خوبی است پس با این عمل امید می رود که بدی آن برطرف گردد.

مسأله :

واما درین مبحث و درین خصوص تعبیر خواب مراد از موقوف بودن و منوط بودن  خواب بر تعبير در تفسير «مظهری» چنین بیان شده است که بعضی امور تقدیری بر تقدیر معلق می باشند که اگر فلان کار انجام گیرد مصیبت بر طرف می گردد، و اگر انجام نگیرد مصیبت واقع خواهد شد، و به آن قضای معلق گفته می‌شود، در چنین صورتی با تعبير بد معامله بد و با تعبیر خوب، خوب خواهد شد، از اینجاست که در حدیث «سنن ترمذی» از بیان کردن خواب با شخص غير عاقل و غیر خیرخواه و غیر همدرد ممانعت آمده است، و نیز می تواند وجه آن این باشد که با شنیدن تعبير بد، خواب در دل انسان خیالاتی پدید می‌آید که اکنون مصیبت دارد بر من واقع می‌شود، و در حدیث آمده است که خداوندمتعال فرموده است: «أنا عند ظن عبدی بی» یعنی همچنان که بنده نسبت به من گمان ببرد و در حق او چنان خواهم بود، پس وقتی بر وقوع مصیبت از طرف خداوند یقین کند، مطابق با این عادت الله وقوع مصیبت بر او ضروری خواهد شد.

مسأله : آن‌چه از این آیه، معلوم گردید که اگر در خواب، امر مشقت و مصیبت آوری به نظر برسد آن را با کسی بیان نکند از روایات حديث معلوم می‌شود که این ممنوعیت تعبیر خواب نزد جاهل،  فقط مبتنی بر شفقت و همدردی است ولی شرعاً حرام نیست لذا اگر آن را با کسی بیان کرد گناهی عاید او نخواهد شد، زیرا در احادیث صحیح آمده است که رسول خدا به وقت غزوۂ اُحُـد فرمود: من در خواب دیدم که شمشیر «ذوالفقار» شکست، و دیدم که تعدادی گاو دارند ذبح می گردند که تعبیر آن شهادت حضرت حمزه و شهادت تعدادی از صحابه بود که حادثۀ  بزرگی بود؛ ولی آنحضرت صلى الله عليه وسلم آن را با صحابه در میان گذاشت. [تفسیر قرطبی]

مسأله : این نیز معلوم گردید که برای نجات مسلمانی از شر کسی جایز است که خصلت و نیت بد او را اظهار نماید، و این، غیبت به حساب نمی‌آید. مثلا مطلع شود که فلان شخص در نظر دارد در خانۀ فلان کس رفته عمل سرقت انجام دهد یا می خواهد او را به قتل برساند بر او لازم است که به آن کس اطلاع دهد، این در غیبت حرام به حساب نمی‌آید، چنان که حضرت یعقوب علیه‌السلام به حضرت یوسف علیه‌السلام اظهار نمود که او از طرف برادران در معرض خطر قرار گرفته است.

مسأله : از این آیه این نیز معلوم گردید که اگر نسبت به کسی چنین گمانی برود که اگر خوشحالی و نعمتی از ما در جلو او بیان گردد، حسادت نمی‌کند و در فکر و اندیشه اذیت و آزار رسانی قرار می‌گیرد پس نعمت، ثروت و عزت خود را پیش او بیان نکند، رسول خدا فرموده است که: «برای به پیروزی رساندن اهداف خویش با پنهان نگهداشتن کمک بجویید، زیرا در دنیا با هر صاحب نعمت حسادت ورزیده می‌شود.»

مسأله : از این آیه و آیات بعدی که در آن‌ها مشورت قتل یا در چاه انداختن یوسف علیه‌السلام و سپس عمل بر آن ذکر شده است، این نیز روشن شد که برادران  یوسف   پیغمبر و نبی نبودند و اگر نه به قتل يوسف مشورت و سپس بر ضایع کردن او تدبير و بر نافرمانی پدر عمل نمی کردند، زیرا أنبياء علیهم‌السلام از همه گناهان پاک و معصوم استند و آن‌چه در کتاب طبری، نسبت به آن‌ها پیامبر گفته شده است درست و صحیح نیست. (به‌نقل از تفسیر قرطبی ).

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۲۲﴾

وچون (یوسف به مرحله ی بلوغ و) کمال قوت رسید ،به او حکم(= نبوت) و علم عطا کردیم. ، و این چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم.(۲۲)
«وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ»: قبل از همه باید گفت که : علم وحكمت، ظرفيّت وآمادگى مى‌خواهد. وقتی‌که یوسف به کمال نیروی جوانی و قدرت و رشد، یعنى به سن سى سالگى رسید.

به‌ قولی: یوسف‌ علیه السلام در این‌ وقت‌ سی‌ و سه‌ ساله، و به‌ قولی: هجده‌ ساله‌ بود. به‌ قولی‌ دیگر: او در این‌ وقت‌ به‌ حد بلوغ‌ رسیده‌ بود. به‌نقل از«تفسیر انوار القرآن»  
«اشد» از «شد» به معناى «گِره محكم»، اشاره به استحكام جسمى و روحى است. اين كلمه در قرآن عظیم الشأن؛ گاهى به معناى «بلوغ» استعمال شده است، چنان‌كه در( آيه 34 سوره اسراء ) آمده: «حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ» يعنى به مال يتيم نزديك نشويد تا زمانى كه به سِنّ بلوغ برسد.
گاهى مراد از «اشد» سنّ چهل سالگى است.مانند (آيۀ 15 / سوره‌ى احقاف) كه مى‌‌فرمايد:« بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» و گاهى به سن قبل از پيرى گفته مى‌شود، مانند ( آيه 67 سوره غافر) که می‌فرماید: «ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً». آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً حق‌تعالی به وی فهم، دانش و دریافت حق در فیصله وقضاوت را با حکمت های آن، عنایت کرد.

-  حكمت، غير از علم است. (علم، دانش است، ولى حكمت، بينش و بصيرتى است كه انسان را به حقّ مى‌رساند) وجود علم و حكمت در كنار يكديگر، بسيار ارزشمند و كارساز است.
«وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (22) »: وجود علم و حكمت در كنار يكديگر، بسيار ارزشمند و كارساز است. و آن‌گونه که او یوسف  علیه السلام را در قبال عمل نیکش چنین گرامی داشت، همچنان هر نیکوکار دیگری را نیز در قبال نیکوکاری‌اش گرامی می‌دارد.

این آیه بر آرامش بخشیدن به پیامبر و تسلیت گویی به ایشان در محنت‌هایی که با آن رو به رو خواهند شد، دلالت دارد.
خواننده محترم !
در آیات (23 الی 29 ) درمورد يوسف و زن عزیز مصر(زلیخا) ، واین‌که یوسف نمونه کامل عفت و پاکی ، است بحث به‌عمل آمده است .

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ﴿۲۳﴾

و آن [زنی] که یوسف در خانه اش بود، از یوسف با نرمی و مهربانی خواستار کام جویی شد، و [در فرصتی مناسب] همه درهای کاخ را بست و به او گفت: پیش بیا [که من در اختیار توام] یوسف گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، جایگاهم را نیکو داشت، [من هرگز به پروردگارخویش خیانت نمی کنم] به یقین ظالمان  رستگار نمی‌شوند.(۲۳)
مرحوم شیخ  صابونی در تفسیر« صفوة التفاسیر» می‌نویسد: بعد از این‌که خداوند متعال به فضل و کرم خود موقعیت و منزلت یوسف علیه السلام، را در قصر عزیز مصر استوار و مستقر ساخت، در اینجا فتنه و فریبکارى همسر عزیز مصر را در مورد یوسف یادآور شده است وپایدارى ومقاومت یوسف را درمقابل چنان فتنه‌انگیزى‌هاى بنیان برانداز خاطر نشان ساخته و عفت و پاکدامنى او را بیان داشته است، تا جایى که رفتن به زندان را بر عمل زشت وپست  فاحشه ترجیح داد و براى اِثبات عفت و پاکى او همین بس است.

«وَ رٰاوَدَتْهُ اَلَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ »: این هم محنت و آزمایش سوم یوسف علیه السلام  بعد از افتادن در چاه و بردگى است.
«وَ رٰاوَدَتْهُ »: مراوده درخواست با رفق و نرمش است، از راد به معنى آمد و رفت گرفته شده است. رائد به حیوانى گفته مى‌شود که براى پیدا کردن گیاه و علف در جلو گله حرکت مى‌کند. براى مرد گفته مى‌شود: «راودها عن نفسها»: خواست دلش را به دست آورد، و براى زن گفته مى‌شود: «راودته عن نفسه» یعنى خواست دلش را به دست آورد و با او همبستر شود.
راودته: ازمراوده؛ به‌ معنای‌ خواستن‌ و طلبیدن‌ به‌ نرمی‌ و مهربانی‌ شیرین زبانی حیله است‌ و گاهی‌ مخصوص‌ به‌ درخواست‌ جماع‌ و کامجویی‌ است‌.(نباید فراموش کرد که: گناهان بزرگ، با نرمش و مراوده شروع مى‌شود).
همسر عزیز وزیر با آرایش و کرشمۀ خاصی یوسف را که در خانه‌اش بود به سوی خود خواند.  ومی خواست تا با یوسف همبستر شود. و با نرمش و آرامى از او خواست که با وى نزدیکى کند، و از تمام وسایل و ابزار براى نیل به مقصود استفاده کرد.
او زن‌ عزیز مصر بود که‌ نامش‌ ـ بنابرآن‌چه‌ نقل‌ کرده‌اند ـ زلیخا بود.آن زن از منصب و جمال و مال هر سه برخوردار بود، یوسف نیز جوانی ازدواج نکرده و غریب و از زیباترین انسان‌ها بود.
با تأسف باید گفت: قدرت شهوت در برخی از حالات به اندازه‌اى می رسد  كه همسر پادشاه را نيز اسيرِ برده خود مى‌كند.
معمولًا عشق در اثر مراوده و به تدريج  آغاز می‌یابد  ملاحظه فرمودید که: وجود دائمى يوسف در خانه كم‌كم سبب عشق شد. بناءً پسران جوان وبالغ را با زنان نامحرم در خانه تنها نگذاریم. زيرا احتمال دارد وخطر آن وجود دارد که باب مراوده باز شود.
واکثر حضور مرد و زن نامحرم در يك محيط در بسته، وتنها زمينه را براى گناه فراهم مى‌كند. 

«وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْوٰابَ»:  زن عزیز درها را پیاپی برخود ویوسف محکم بست و به اصرار از یوسف می‌خواست که از وی کام گیرد.

شیخ قرطبى می‌فرماید: زلیخا بعد از این‌که هفت در را بست آنگاه یوسف را پیش خود به کامجویی دعوت کرد. ( تفسیر قرطبى ٩/١۶٣.)
در این اوضاع و احوال یوسف به آستان عصمت حق‌تعالی پناه برد و بر نفس و هوای خود پیروز شد.
«وَ قٰالَتْ هَیْتَ لَکَ»: زن عزیز به وی گفت: بیا زود باش به بستر بشتاب که من از آن تو ام! چیزى نیست که از آن بترسى. در البحر آمده است: به او دستور داد که به نزدش بشتابد.( البحر ۵/٢٩٣.).
«قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ »: یوسف خواسته‌اش را قبول نکرد و گفت: معاذ الله! به الله  پناه می‌برم و خود را از شر ارتکاب این فعل نفرت‌بار حرام که اولاً درآن خیانت به الله  وسپس خیانت به مولایم در امر خانواده و در درون قصرش هست، به جوار عصمت حق‌تعالی می‌سپارم؛  ابو سعود گفته است: بدین ترتیب نشان مى‌دهد که عملى است سخت ناپسند و باید از آن به خدا پناه برد تا انسان رهایى یابد؛ چون الله متعال  دلیل روشن را در مورد کمال زشتى آن به یوسف ارائه داد.( ابو سعود ٢/۶٢.)  
در آیۀ  مبارکه به وضاحت در یافتیم که: موقعيّت‌هاى امتحان الهى متفاوت است؛ گاه در چاه و گاه درقصرعزیز .ودر این هیچ شکی نیست که: توجّه به الله متعال ، عامل بازدارنده از گناه ولغزش است، ولی تقوا و اِراده‌ى انسان، مى‌تواند بر زمينه‌هاى انحراف و خطاء غالب شود. ونباید فراموش کرد که: همه‌ى درها بسته، امّا درِ پناهندگى خدا باز است.
به هنگام خطرِ گناه بايد به الله بزرگوار  پناه برد، اولين اقدام عليه گناه، ياد الله و پناه بردن به اوست. بهترين نوع تقوا آن است كه به خاطر لطف، محبّت و حقّ خداوندى گناه نكنيم، نه از ترس رسوايى در دنيا يا آتش وعذاب در آخرت.
«إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوٰایَ »: آخر مولایم مرا به خوبی میزبانی و پذیرایی کرده و گرامی‌ام داشته است؛ یعنى شوهرت آقا و عزیز من است و مرا احترام گرفته و به نحو احسن سرپرستى مرا به عهده گرفته است، پس چگونه نسبت به او بدى کنم و به حریم او خیانت کنم؟ (صفوة التفاسیر).
 مفسران در تفسير آیۀ مبارکه «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ» دو احتمال  نوشته اند :
الف: خداوند پروردگار من است كه مقام مرا گرامى داشته و من به او پناه مى‌برم.
ب: عزيز مصر مالك من است و من سر دسترخوان او هستم و درباره‌ى من به تو گفت: «أَكْرِمِي مَثْواهُ»: و من به او خيانت نمى‌كنم.
هر دوتفسیر نزد علم تفسیر، طرفدارانى  به‌خود دارد که : بر اساس شواهدى بدان استناد مى‌جويند. ولى، احتمال اوّل بهتر است. زيرا يوسف به خاطر تقواى الهى مرتكب گناه نشد، نه به خاطر اين‌كه بگويد: چون من در خانه عزيز مصر هستم و او حقّى بر من دارد، من به همسرش تعرّض و سوء قصد نمى‌كنم!. چون ارزش اين كار كمتر از رعايتِ تقواست. البتّه در چند جاى اين سوره، «رَبُّكَ» كه اشاره به «عزيز مصر» است، به چشم مى‌خورد، ولى‌ «رَبِّي» هر كجا در اين سوره استعمال شده، مراد خداوند متعال است. به‌نقل از(تفسیر نور).

«إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (23)» پس چگونه زیبایی را با زشتی جواب دهم ؟! ارتكاب گناه، ناسپاسى و كفران نعمت‌ها است. قطعاً این ظلمی  است آشکار؛ و ظالم توفیق و یاری نمی‌یابد بلکه خوار و زیانکار می‌شود.
ملاحظه می‌داریم که: يوسف عليه السلام در بحبوبه درگيرى با زليخا به فكر فلاح خود بود، او به‌طور دقیق بدین نتیجه رسیده بود که :یک لحظه گناه، مى‌تواند انسان را از رستگارى ابدى محروم سازد بناءً می‌گوید:چگونه‌ با تو چنین‌ کاری‌ بکنم‌ درحالی‌که شوهرت عزیز، آقا و سرور و مولای‌ من‌ است‌ که‌ مرا پرورش‌ داده، جایم‌ را نیکو ساخته‌ و به‌ من‌ منزلتی ‌والا بخشیده‌ زیرا هم‌ او بود که‌ به‌ تو گفت: جایگاه‌ او را گرامی‌ دار! پس‌ چگونه‌ او را در حریم‌ همسرش‌ خیانت‌ کرده‌ و تو را در این‌ خواسته‌ات‌ اجابت‌ گویم‌؟ «قطعاً ستمکاران‌» یعنی: کسانی‌ که‌ نیکی‌ را با بدی‌ پاسخ‌ می‌دهند «رستگار نمی‌شوند».

از جمله‌ى آن تجاوزگران کسانى هستند که پاداش نیکى را به بدى مى‌دهند و ناسپاسى مى‌کنند. سپس خداى متعال خبر داده است که همسر عزیز تلاش کرده که او را در دام عشق خود اسیر سازد ودر نهایت با او همبستر شود. و تمام وسایل فریب و اغواء را به کار گرفت، و اگر الله عز و جل او را از کید و نیرنگش حفظ نمى‌کرد، به دام هلاکت مى‌افتاد، آنجا که مى‌فرماید:

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿۲۴﴾

البته آن زن قصد (مقاربت با) یوسف کرد. (ولی) اگر یوسف برهان پروردگارش را نمی‌‌دید، او نیز قصد (مقاربت با) آن زن می‌کرد. ما این چنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم، چون که او از بندگان مخلص و برگزیده ما بود. (۲۴)

مفسر «تفسیر انوار القرآن» در تفسیر این آیه مبارک می‌نویسد: و در حقیقت آن زن آهنگ یوسف کرد و نفسش به وی سخت تمایل یافته از وی همان چیزی را می‌خواست که زن از مرد می‌طلبد. یوسف نیز با خود در این مورد حدیث نفس کرد و خاطره‌هایی بر خاطرش گذشت؛ لیکن هرگز بر کار زشت مصمم نشد و آهنگ وی نکرد؛ زیرا لطف الله متعال شامل حالش گشت و نشان‌های از نشانه‌های وی و برهانی از برهان‌هایش را دید که وی را از آلودگی به فحشا نهیب می‌زد. چنین شد تا الله متعال  وی را از کار زشت و عمل زنا محفوظ دارد؛ چرا که اودر طاعت حق‌تعالی ازصادقان، درعبادتش از مخلصان، نبوت را از برگزیدگان و در دوری از پلیدی‌ها از پاکان بود. به حق که این کار یوسف جلوۀ تمام نمای تقوی و بزرگ‌ترین پیروزی بر نفس اماره بود.

همچنان مرحوم شیخ صابونی در تفسیر این آیۀ مبارکه در تفسیر خویش صفوة التفاسیر نگاشته است:
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ » با عزم و نیتى استوار قصد و تصمیم آمیزش با یوسف را اتخاذ کرد و تصمیم قطعى گرفت به طورى که در مورد عمل زشت زنا هیچ قدرتى او را منصرف نمى‌کرد.

 و تصمیم گرفت او را به عمل نزدیکى مجبور کند و در این مورد از زور استفاده کند.

بعد از این که تمام درها را به رویش بست از او خواست بشتابد به طورى که یوسف ناچار شد به طرف در برود.
«وَ هَمَّ بِهٰا » بر مبناى اقتضاى طبیعت انسانى یوسف هم تمایلى جزئى پیدا کرد. نفسش او را وسوسه کرد که با او کنار بیاید، اما نه با تصمیم و قصد جدى؛ بلکه فقط وسوسه‌ى محض بود. پس این دو عزم و تصمیم بسیار با هم متفاوتند.
(این از باب مشاکله مى‌باشد که عبارت است از اتفاق در لفظ و اختلاف در معنى. «همّ» ى که از جانب همسر عزیز مصر صورت گرفت به معنى عزم و تصمیم قاطع است و «همّ» که از جانب یوسف روى داد به معنى وسوسه‌ى درونى مى‌باشد.) (تفسیر صفوة التفاسیر).
امام فخر رازی گفته است: «همَّ» یعنى خطور چیزى به قلب یا تمایل و آرزوى طبع، مانند روزه‌دارى که در تابستان آب خنک مى‌یابد و نفسش او را بدان وا مى‌دارد که از آن بنوشد، اما دیانتش او را از مصرف آن منع مى‌کند.( تفسیرفخر رازى ١٨/١١٩.)

«لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ »: اگر امداد الهى نباشد، پاى هر كسى مى‌لغزد .جواب لولا محذوف است؛ یعنى اگر حفظ و عنایت الله متعال با یوسف نبود و او را محفوظ نمى‌کرد، با او در مى‌آمیخت و خواست نفس خود را انجام مى‌داد. اما پروردگار با عظمت او را محفوظ نمود، و قطعاً عملى از او سر نزد.
 در البحر آمده است: عده‌اى چیزهایى را به یوسف نسبت داده‌اند که نسبت آن حتى به افراد فاسق هم جایز نیست. و به نظر من به طور یقین هیچ گونه قصدى از یوسف علیه السلام سر نزده است، بلکه به سبب دیدن برهان، ارتکاب و قصد کار بد از او منتفى است. به یک نفر مى‌گویى: «اگر حفظ و عصمت خدا نبود مرتکب گناه مى‌شدى» . و عرب مى‌گویند: اگر چنان کنى ظالمى، و در اینجا نیز موضوع چنین است. یعنى اگر برهان الله را نمى‌دید، قصد آن را مى‌کرد، پس برهان تحقق یافت و قصد منتفى شد. اما راجع به اقوالى که در این زمینه از سلف روایت شده است، ما معتقدیم که چنین چیزى از هیچ یک از آن‌ها درست نیست؛ زیرا آن‌چه که در این راستا به سلف نسبت داده شده است عبارت است از اقوالى که یکدیگر را تکذیب مى‌کنند و با هم متناقضند وانگهى حتى بسیارى از فاسقان از ارتکاب چنین عملى شرم دارند، تا چه رسد به یوسف که عصمت و پاکدامنیش قطعى و یقینى است.( البحر ۵/٢٩۵.)

ابو سعود گفته است: «همّ» یوسف عبارت بود از خواست طبیعى و غریزى انسان، تمایل فطرى نه قصد و تصمیم اختیارى، مگر پرهیز و پاکدامنى قبلى او را نمى‌بینى که ناشى از اوج نفرت و بیزارى وى از آن عمل زشت مى‌باشد؟ مگر نمى‌بینى که خود به عدم رستگارى ستمکاران حکم داده است؟ و آیا آن بیزارى و تنفر اثبات نمى‌کند که چنین قصد و تصمیمى محال است از جانب او صورت گرفته باشد؟ آن‌چه که گفته شده است مبنى بر این که او به مقدمات آن عمل اقدام کرده است، جز خرافات و اباطیل چیزى نیست که گوش از شنیدن آن ابا دارد و عقل و خرد و ضمیر آن را مردود مى‌داند.( ابو سعود ٢/۶۴.)  
«کَذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ » :عبادت خالصانه، رمز موفقيّت در دورى از گناه است، براى این که ناپسندى و زشتى را از او دور کنیم، آن‌چنان او را در مقابل عوامل و انگیزه‌هاى فتنه و نیرنگ ثابت قدم و استوار کردیم. این جمله دلیلى روشن و قطعى است بر این که هیچ گونه قصدى مبنى بر ارتکاب معصیت از او سر نزده است.

و اگر مطابق زعم آن‌ها مى‌بود مى‌گفت: «لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْشٰاءَ »، اما وقتى مى‌گوید:
« لِنَصْرِفَ عَنْهُ»: نشان مى‌دهد که عملى خارج از اراده‌ى او بوده و خدا آن را از او دفع و برطرف کرده است؛ زیرا موجبات عصمت و عفت را به او عطا کرده است.

« وَ اَلْفَحْشٰاءَ »: و ارتکاب زنا را که بى‌نهایت زشت است از او دور و برطرف کنیم.

« إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُخْلَصِینَ (24)»: به فتح لام، یعنى از جمله بندگانى است که خدا آن‌ها را براى اطاعت خود پاک و پالفته کرده و آن‌ها را براى وحى و رسالت برگزیده است. بنابراین شیطان نمى‌تواند آنان را فریب دهد. سپس خداى متعال از ورود ناگهانى شوهرش خبر مى‌دهد در حالى که آن دو مسابقه مى‌دادند تا خود را به در برسانند، در حالى که زن به اوج تحریک و هیجان جنسى رسیده بود: (به‌نقل از تفسیر صفوة التفاسیر).

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۲۵﴾

و هر دو به طرف دروازه بر یکدیگر سبقت کردند و(همسر عزیز) پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد. و شوهرش را نزدیک دروازه یافتند. (زن به شوهر خود) گفت: جزای کسی که قصد بدی به همسرت کرده چیست؟ جز این نیست که زندانی گردد یا عذاب دردناک (داده) شود.(۲۵)

«وَ اِسْتَبَقَا اَلْبٰابَ »:  باید گفت که تنها گفتن‌ «مَعاذَ اللَّهِ» کافی نمی‌باشد، بلکه باید از گناه هم فرار کرد. یوسف به سوی دروازه گریخت و می‌خواست از آن فرار نماید، زلیخا  نیز شتاب کرد تا وی را بگیرد، وبدین ترتیب یوسف براى فرار و زن براى رسیدن به هدف مسابقه مى‌دادند. گاهى ظاهر عمل يكى است، ولى هدف‌ها مختلف است. (يكى مى‌دود تا به گناه آلوده نشود، ديگرى مى‌دود تا آلوده بكند.).
قابل تذ کرودقت است که: بهانه‌ى بسته بودن دروازه  براى تسليم شدن در برابر گناه كافى نيست، بايد به سوى دروازه هاى بسته حركت کرد و دوید ، شايد باز شود.

یادآورى:
علماء در مورد آیه‌ى« وَ اِسْتَبَقَا اَلْبٰابَ » گفته‌اند: این بیان از جمله اختصار گویى‌هاى قرآن معجزه ‌گر است؛ چرا که معانى فراوانى را در الفاظى اندک جا داده است، به این ترتیب وقتى همسر عزیز خواست دل او را به دست آورد و یوسف امتناع نمود، خواست به زور و اجبار او را وادارد، پس یوسف از دست او فرار کرد و به طرف دروازه دوید، زن هم خواست مانعش بشود و او را به سوى خویش کشید و یوسف هم از دست او فرار کرد. قرآن تمام این مطالب را درعبارت رسا وبلیغ دریک جمله « وَ اِسْتَبَقَا اَلْبٰابَ» به اختصار گنجانیده است.
« وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ»: پیراهن یوسف از پشت پاره شد؛ چون از پشت سر او را دنبال وتعقیب می کرد، و او را کشید تا پیراهنش پاره شد.
در این میان زلیخا  پیراهن یوسف را از پشت به سوی خود کشید تا از فرار وبیرون شدن ممانعت به‌عمل آورد  که  بر اثر آن پیراهن یوسف از پشت پاره شد.

«وَ أَلْفَیٰا سَیِّدَهٰا لَدَى اَلْبٰابِ»: مراد از «سید: آقا» در اینجا شوهر است‌. یعنی ناگهان و به طور غیر منتظره بر در قصر با عزیز روبرو شدند، اما فوراً صحنه عوض شد، پس زن نیرنگ زد و مظلوم‌مآبانه چیغ وفریاد کشید: در این وقت است که  ظالم در جاى مظلوم قرار گرفت و گناهکار تبرئه گشت.
«قٰالَتْ مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّٰ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (25)»: زلیخا این‌ سخن‌ را از روی ‌مکر و نیرنگ‌ گفت‌ تا بر قصد بد خود پرده‌ پوشی‌ کند. بدین‌سان‌ بود که‌ این‌ قصد بد را به‌ یوسف‌ نسبت‌ داد و اضافه‌ کرد. زن گفت: سزای کسی‌که قصد فحشا با همسرت را کرده چیست جز این‌که به زندانش افکنی یا با عذابی دردناک که وی را از کار بدی که به‌عمل می آورد پشیمان سازد، مجازاتش کنی؟

ولی‌ در ظاهر امر به‌ شوهرش‌ چنین‌ وانمود ساخت‌ که ‌یوسف‌ سزاوار این‌ مجازات  است‌ چرا که‌ او بوده‌ که‌ به‌ وی‌ تجاوز کرده‌ است‌.
گنهكار براى تبرئه خود، از عواطف واحساسات بستگان خود استمداد مى‌كند، ومعمولاً صاحبان قدرت ،زمانی‌که  مقصّر باشند، ديگران را متّهم مى‌كنند.
از فحوای آیۀ مبارکه بر می‌آید که: زليخا عاشق نبود، بلكه هوس‌باز بود؛ چرا كه عاشق حاضراست جانش را فداى معشوق خویش كند، نه اين كه او را متهم و به زندان افكند.

قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿۲۶﴾
یوسف (در جواب) گفت: این زن با اصرارمرا به سوی خود خوانده است! ، (ولی من امتناع  کردم و از وی فرار می‌نمودم) و شاهدی از خانواده آن زن شهادت  داد که اگر پیراهن او از پیش روی پاره شده باشد، پس آن زن راست گفته است و یوسف از دروغگویان است.(۲۶)
واضح است که: متّهم بايد از خود دفاع و مجرم اصلى را معرفى كند. يوسف عليه السلام در برابر جمله‌ «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً 25 » با گفتن‌ «قٰالَ هِیَ رٰاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی» در جمله «هِيَ راوَدَتْنِي»، جواب قناعت بخش و مناسبى به ادعای زليخا ارایه داشت. وبدین ترتیب ادعای واتهام کاذب زلیخا رانسبت به خود  تکذیب کرد و به مولایش گفت: این اوست که از من کام خواست، مرا دنبال کرد و خواستار کار زشت وقبیح  با من بود.من قصد سوئى به او نداشته‌ام.

«وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (26)»
خداوند از راهى كه هيچ انتظارش نمى‌رود، اشخاص  را حمايت مى‌كند، آنجا كه الله متعال  بخواهد، بستگان مجرم عليه او شهادت مى‌دهند ،در این میان یکی ازشاهدان  آن خانه که می‌گویند، طفلی از خانوادۀ زن بود چنین شهادت دادکه : اگر پیراهن یوسف از پیش‌رو پاره شده باشد ، پس زن راست گفته و او یوسف در ادعایش از دروغگویان است؛ زیرا این خود دلیل آن می‌باشد که یوسف دنبالش می‌کرده است.
مفسر ابن عباس فرموده است : شاهد عبارت بود از طفلى در گهواره، الله تعالی  او را به زبان آورد. او پسرخاله همسر عزیز بود.( تفسیر طبرى ١٢/١٩٣.)
تعدادی از مفسران بدین عقیده اند که :صحیح ‌این‌ است‌ که‌ آن‌ شاهد، طفلی‌ در گهواره‌ بود که‌ به‌ سخن‌ آمد، به‌ دلیل‌ حدیثی‌ که‌ در این‌ باب‌ از پیامبر صلی الله علیه وسلم  نقل‌ شده‌ است‌ که‌ ایشان‌ از جمله‌ چهار طفلی‌ که‌ در گهواره‌ سخن‌ گفته‌اند، یکی‌ هم‌ شاهد یوسف‌ علیه السلام  را ذکر کرده‌اند. و شهادت‌ وی ‌این‌ بود که‌ گفت: «اگر پیراهن‌ او» یعنی: یوسف‌ علیه السلام  «از جلو» یعنی: از پیش‌ رو «پاره شده ‌ پس‌ این‌ زن‌ راست‌ گفته‌ است‌» که‌ یوسف‌ در حق‌ وی‌ قصد بدی‌ داشته‌ است‌ «و« دراین‌ صورت‌ «یوسف‌ از دروغگویان‌ است‌» در این‌ سخنش‌ که ‌زلیخا از وی‌ کام‌ خواسته‌ است‌.
قابل تذکر است که در برخی از روایات آمده است که:  شاهد را يكى از مشاوران عزيز بدانيم كه فاميل همسر و داراى هوش و ذكاوت بود و همانند عزيز مصر، شاهد اين اتّفاق گرديد، و الّا اگر خود شاهد اصل ماجرا بود، معنى نداشت كه به صورت جمله شرطيه، شهادت دهد و بگويد: «إِنْ كانَ‌ ....».
خوانندۀ محترم!
درتأریخ چنین حواث زیاد به وقوع پیوسته است که: دربرخی ازحالات انسان‌های پاک وشریف در معرض تهمت قرار گرفته‌اند: به‌طور مثال در ميان زنان، پاكدامن‌تر از مريم نبود، امّا او را متّهم به ناپاكى كردند، در ميان مردان نيز كسى به پاكى يوسف يافت نمى‌شد، به او هم نسبت نارواى زنا دادند. امّا الله متعال در هردو مورد به بهترين وجه پاكى آنان را ثابت نمود.
طوری‌که در فوق هم یادآور شدیم در داستان يوسف، پيراهن او نقش آفرين است: در اينجا؛ پارگى پيراهن از پشت، دليل بى‌گناهى او و كشف جرم همسر عزيز گرديد و در جاى ديگر؛ همین پاره نشدن پيراهن موجب كشف جرم برادران او گرديد. زيرا بعد از انداختن يوسف به چاه، وقتى برادران پيراهن او را آغشته به خون كرده و به پدر نشان دادند و گفتند: يوسف را گرگ خورده است، پدر پرسيد: پس چرا پيراهن او پاره نشده است؟! در پايان داستان نيز، پيراهنِ يوسف، وسيله‌ى بينا شدن چشم پدر گرديد.

 وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۲۷﴾

و اگر پیراهن اش از پشت پاره شده باشد، پس این زن دروغ گفته است و یوسف از راستگویان است.(۲۷)

اما اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده، پس این امر دلیل آن است که یوسف از سوی زن دنبال می‌شده؛ بناءً زن در ادعایش دروغگو و یوسف‌ از راست‌ گویان‌ است‌، در ادعایش‌ علیه‌ آن ‌زن‌. چون منطق چنان حکم مى‌کند که اگر زن درخواست کرده باشد و یوسف فرار کرده باشد، پیراهن از پشت پاره مى‌شود.

فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ ﴿۲۸﴾
پس چون (عزیز مصر) دید که پیراهن یوسف از پشت پاره شده، گفت: « این از مکر و حیله  شما (زنان) است، بی گمان مکر و حیله شما زنان بزرگ است.(۲۸)
قضاوت بر اساس ادلّه و به‌دور از حبّ و بغض‌ها، مقتضاى عدالت است. بناءً زمانی‌که شوهر آن زن دید که پیراهن یوسف از پشت چاک  و پاره شده، متیقن شد وحقیقت را دریافت که زنش او را دنبال می‌کرده و یوسف در حال گریز بوده است که این دلیلی قاطع بر برائت یوسف است. بناءً وقتى انسان به نتيجه قطعى دست یافت ، در اعلان حكم وفیصله شک وترديد را به‌خود راه ندهد.

قابل تذکراست که: عزيز مصر داراى عدالت نسبى و انصاف در برخورد با موضوعات بوده است. زیرابدون سؤال وجواب کسی رامتهم نكرد و پس از آن نيز حقّ را به يوسف داد.
«قٰالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ» گفت: پس به زنش گفت: این نیرنگ و شکایتت بر ضد یوسف از مکروحیله  شما زنان است. « إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (28) »از مكر زنان ناپاك بترسيد زیرا حيله‌ و کید آنان بی نهایت خطرناك است.طوری‌که در آیۀ مبارکه آمده است: اى جماعت زنان! بیگمان نیرنگ وحیله  شما زنان براى رهایى از دسیسه و توطئه‌اى که خودتان آن را ساخته‌اید بس عظیم و غیر قابل تحمل می‌باشد؛ زیرا به طور پنهانی شکل می‌گیرد و با گریه و ادعا همراه می‌شود.
 در برخی از حالات خداوند متعال  كارهاى بزرگ را با وسيله‌هاى كوچك انجام مى‌دهد. به‌طور مثال سرنگونى وشکست و فرار سپاه ابرهه را با پرندگان ابابيل، حفظ جان پيامبر اسلام محمد صلی الله علیه وسلم را با تار عنكبوت درحین اولین هجرت است به مدینۀ منوره، آموزش دفن ميّت را با زاغ ، اثبات پاكى مريم عليها السلام را با سخن گفتن طفلش در گهواره ، پاكى يوسف علیه السلام را با پاره شدن پيراهن، ايمان آوردن يك كشور را با سفر پرنده هُدهُد و كشف اصحاب كهف را با نمونه پول، تحقّق بخشيده است.
يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ ﴿۲۹﴾
(عزیز مصر گفت:) ای یوسف! تو از افشای این کار در گذر و تو ای زن! برای گناه خود آمرزش بخواه، همانا تو از خطا کاران بوده ای .(۲۹)
«یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا»: عزیز وزیر گفت: ای یوسف! در مورد این رویداد واین واقعه به‌کسی چیزی  نگو و آن را به کسی یاد نکن تا آبروی قصر محفوظ بماند. واز جانب دیگر تا خبر میان‌ مردم‌ شایع‌ نشود.

عزيز مصر مى‌خواست مسأله  مخفى بماند ودر ضمن پاکی یوسف ثابت بماند ، ولى مردم دنيا در طول  قرن‌ها از ماجرا واز حوادث به سرعت مطلع می شوند.
«يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» عزيز مصر به خاطر جايگاهش از يوسف خواست تا از جريان صرف نظر وچشم پوشی بکند.

سید قطب رحمه الله در این مورد می‌نویسد: در اینجا چهره و سیماى قشر مترقى در جامعه‌ى جاهلى نمایان مى‌شود که در صورت آبروریزى جنسى آن را از جامعه مکتوم مى‌دارند. از این روعزیز را مى‌بینى که به یوسف بى‌گناه رو کرده و به او دستور مى‌دهد که موضوع را با هیچ کس در میان نگذاری  و آن را ابراز ندارد. سپس در رویارویى با جریان و حادثه‌اى که خون را به جوش مى‌آورد، زنش را با نرمش مخاطب قرار مى‌دهد و مى‌گوید: « وَ اِسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ » و براى حفظ ظاهر همین مهم بود.( تفسیرفى ظلال القرآن.)

ملاحظه می‌شود که: روابط لجام گسيخته جنسى و هوسرانى، حتّى در بين غير متديّنان به اديان الهى، كارى ناپسند شمرده مى‌شده است.

و اما تو ای زن! از پروردگارت آمرزش بخواه؛ زیرا تو در کام خواهی از یوسف و دروغ سلامت نزدیک‌تر است.
«إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ اَلْخٰاطِئِینَ (29)»: یعنى از جمله افرادى هستى که آگاهانه و عمداً مرتکب گناه مى‌شوند. این تعبیر نشان مى‌دهد که عزیز با همسرش‌ به‌ نرمی‌ برخورد کرد ،یا به دلیل این‌که عزیز انسان بى‌غیرت بوده است؛ زیرا براى انتقام گرفتن از آن که قصد خیانت به او داشته و اراده‌ى آلوده کردن دامن همسرش را کرده، اقدامى به عمل نیاورده است. (به‌نقل از تفسیر صفوة التفاسیر).
همچنان ابن کثیر گفته است: از این اظهارات طوری معلوم می‌شود که: که شوهرش بى‌غیرت و سست عنصر بوده است یا این که به این سبب او را معذور داشت که دین و دل را از دست داده و تاب و توان از او سلب شده بود.( تفسیرمختصر٣/٢۴٧.).

احکام:
مفسر تفسیر معارف القرآن مفتی محمد شفیع عثمانی دیوبندی (رح ) می‌نویسد:
از آیات فوق الذکر چند مسأله  مهم و احکام استخراج می گردد.
اول: از آیۀ «واستبقنا الباب – آیۀ  25 » معلوم گردید از جایی که خطر مبتلا شدن به گناه احساس شود باید گریخت، طوری‌که یوسف عليه‌السلام از آنجا گریخت و این را به اثبات رسانید.

دوم: این که در اطاعت از احکام الهی بر انسان لازم است که در حد توان خویش کوتاهی نکند اگر چه به‌ظاهر توقع نتیجه گیری نباشد، نتایج به دست الله متعال می باشد، وظیفهء انسانی این است که زحمت و توان خود را در راه الله  صرف نموده، بندگی خود را به اثبات برساند، هم چنان‌که حضرت يوسف عليه‌السلام با وجود بندشدن درها، بلکه طبق روایات تاریخ قفل بودن آن‌ها در دویدن به سوی درها توان خود را کاملا صرف نمود، در چنین موارد بیشتر مشاهده می‌شود که از طرف الله متعال کمک و امداد شامل حال می گردد؛ زیرا وقتی بنده جدیت و کوشش به خرج دهد، پروردگار با عظمت اسباب پیروزی را فراهم می‌سازد.(به‌نقل از تفسیر معارف القرآن ـ سوره یوسف )

خوانندۀ محترم !
در آیات (30 الی 35 ) 5- موضوع بخش وفاش شدن خبر در میان زنان شهر، مشورت زلیخا با زنان مصری، ودر مورد قطعی شدن زندان يوسف، بحث به‌عمل آمده است .
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۳۰﴾

و (این خبر به شهررسید) عده ای از زنان در شهر گفتند: «همسر عزیز، برای کامجویی غلام (= جوان) خود را به سوی خود می‌خواهد، تا او را از پاکدامنی غافل کند  به راستی محبت (و عشق این جوان) در قلبش نفوذ کرده است، مسلماً ما او را در گمراهی آشکار می بینیم.(۳۰)

به یاد داشته باشید که: بستن دروازه ها براى انجام گناه نيز مانع رسوايى آن شده نمی‌تواند، طوری‌که می‌فرماید:« وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِی اَلْمَدِینَةِ»آوازۀ کامجویی زن عزیز از یوسف برخلاف خواست وی ،در شهر منتشر وبخش شد و زنان از باب ناپسند شمردن و محکومیت زن عزیز گفتند: چگونه این زن با وجود این شرف و مقامش با غلام خویش مراوده وروابط عاشقانه بر قرار نموده و به شوهرش خیانت می‌کند؟

یعنی: برخلاف‌ خواستهء‌ عزیز، خبر بر سر زبان‌ها افتاد و گفتند: «زن‌ عزیز از غلام‌ خود کام‌ می‌خواهد تا اورا از حفظ نفس‌ وی‌ غافل‌ کند، همانا محبت‌ او در دلش‌ جای‌ گرفته‌ است‌» یعنی: محبت ‌یوسف‌  در دلش‌ جا خوش‌ کرده‌ و او را مریض ساخته‌ است‌.

مطابق روایت گروهى از زنان مصر که همچو صحبت ها را انتشار داده اند آن‌ها پنج نفر بودند: همسر ساقى عزیز، همسر حاجب و پرده‌دار، همسر نانوا، همسر سرپرست اصطبل ( طویله خانه )  و همسر رئیس زندان.

ابن عباس (رض) و تعداد دیگری از مفسران در این بابت می نویسند: اما ظاهر این است که این واقعه در شهر شایع و سخن وِرد زبان زنان گشته بود.« اِمْرَأَتُ اَلْعَزِیزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ» گفتند: همسر عزیز دل را به خدمتکار خود باخته است و از او مى‌خواهد با او همبستر شود او را فریب مى‌دهد و براى برآوردن خواست خود به هر وسیله‌اى متوسل مى‌شود.
مفسرابو حیان می‌نویسد: این که به صراحت او را به عزیز نسبت مى‌دهند، مبالغه‌ى زشتى عمل را نشان مى‌دهد؛ چون بعضى از مردم به شنیدن اخبار بزرگان و صاحب منصبان بیشتر مایل هستند. و از تعبیر «تُرٰاوِدُ» استفاده کرده‌اند تا نشان دهند که چنان امرى به صورت شخصیت و منش او در آمده بود، به نحوى که همیشه او را فریب می‌داد  تا دلش را به دست آورد و کامى از او برگیرد؛ چون مضارع مقتضى تجدد و استمرار است. ( البحر ۵/٣٠١.)  
«قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا»: عشق او در اعماق قلبش نفوذ کرده است.یعنی: محبت ‌یوسف‌  در اعماق قلبش نفوذ کرده است.‌ و او را مریض ساخته‌ است‌. شغاف‌ قلب: غلاف‌ آن‌ است‌.
«إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (30)»: بیگمان این کاررا نکرده است مگر بعد از آن‌که عشق  یوسف به غلاف قلبش وارد شده و در اعماق وجودش جای گرفته است، اما با این وصف ما او را بر این کار زشتش در اشتباهی آشکار و عملی رسواگر می‌بینیم.

خوانندۀ محترم!
علاقه ومحبت پیش از حدّ به یوسف نشانهء گمراهی شمرده شده، به‌طور مثال بعد از این‌که برادران یوسف که محبّت پدر را به يوسف دیدند ،آنان پدر را گمراه مخاطب قرار دادند و گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» همچنان بعد از این‌که  زنانِ مصر از عشق ومحبت بی حد وحصر زلیخا به یوسف اطلاع حاصل کردند، زليخا را گمراه خوانده و گفتند: «إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.».
همچنان اگر خوانندگان محترم توجه کرده باشند: هر كس يوسف را براى خود مى‌خواهد؛ يعقوب او را فرزند خود مى‌داند؛ «يا بُنَيَّ» كاروانیان  او را سرمايه خود مى‌دانستند ؛ «شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» عزيز مصر او را فرزند خوانده مى‌داند؛ «نَتَّخِذَهُ‌ وَلَداً» زليخا او را معشوق خود مى‌داند؛ «شَغَفَها حُبًّا» زندانيان او را تعبير كننده خواب خود مى‌دانند؛ «نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ» ولى الله متعال او را برگزيده و رسول خود مى‌داند؛ «يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» و آن‌چه براى يوسف ماندنی شد ، همين مقام رسالت بود وبس. «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‌ أَمْرِهِ».

شیوع خبر در شهر:
خبرعشق زلیخا در بین درباریان قصرپادشاهی مصرباقی نماند ، بلکه آوازهء این عشق یک‌طرفه در شهر و بازار و در نهایت امر  در کل قلمرو شاهانه مصرشیوع پیدا کرد و این خبر زبانزد مردم گشت. زنان شهر نکوهش و توبیخ همسر عزیز را شروع کردند که چه شده یک زن دلباخته و عاشق برده‌ی خود گشته است و به عشق خدمتگزار خویش گرفتار شده است؟ خبر به گوش همسر عزیز رسید، زنان دوست نکوهش گر را که همگی صاحب جاه و ثروت بودند دعوت کرد و حیله‌ای به‌کار گرفت تا توسط آن خود را از ملامتی و سرزنش آنان رها کند طوری‌که در آیه مبارکه آمده است:

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ ﴿۳۱﴾

پس چون زن عزیز حیله زنان (غیبت آنان) را شنید، کسی را به‌سوی زنان فرستاد و برای آن‌ها مجلسی آماده کرد و به دست هر یک از آن‌ها کاردی داد و گفت: (به يوسف) بر زنان بیرون آی. پس چون زنان او را دیدند او را (در حسن و جمال) بزرگ یافتند و دست‌های خود را (از شدت مشغول شدن به جمال او) بریدند و گفتند: سبحان الله (پاکی است الله را) این بشر نیست بلکه این جز فرشته بزرگوار نیست.(۳۱)

«فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ»: بعد از این‌که  زن عزیز آگاه شد که زنان شهر به غیبت وی مصروف‌ گردیده اند و در پخش و نشر ماجرای وی و یوسف به نیرنگ متوسل می‌شوند ایشان را به دیدار خویش در قصر خویش برای یک مهمانی دعوت نمودند.
مفسران در باره این مهمانی می‌نویسند: چهل نفر از زنان صاحب مقام و منزلت را با پنج نفر مذکور دعوت کرد.
شايد  علت غیبت زنان  مصر با انتشار خبر عشق زليخا به يوسف عليه السلام مى‌خواستند بدين وسيله يوسف را مشاهده كنند.
در ضمن زليخا براى كنترل جوسازى عليه خود، اقدام به توجيه افراد عمده‌اى كه در جوسازى و انتشار اخبار دخيل بودند پرداخت. (واضح است كه دعوت شدگان همه‌ى زنان منطقه نبودند و در ضمن قابل تذکر است که: مجرم گاه براى تنزيه خود، جرم را گسترش مى‌دهد وکوشش می‌کند آن را برای مردم عادّى جلوه  دهد .
«وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً»: و برای‌شان بالش‌هایی آماده ساخت تا بر آن‌ها تکیه زنند وانواع میوه جات به آن‌ها تعارف کرد. شهید سید قطب رحمه الله مى‌گوید: در قصر براى آنان مهمانی  تدارک دیده بود. از این رو می‌دانیم آن‌ها از طبقه‌ى بالا بوده‌اند؛ چرا که آن‌ها به چنین جایى و بر سر چنین مهمانی  دعوت مى‌شوند، و در قصرهاى خود از این تجملات پر نعمت بهره مى‌گیرند. نیز معلوم مى‌شود که آن‌ها به پشتى تکیه داده و مشغول خوردن بودند که به هر یک از آنان کاردى داده تا در خوردن از آن استفاده کنند، و بدین ترتیب سیماى عیش و عشرت و امکانات مادى آن‌ها معلوم مى‌شود. در همان حال که مشغول خوردن و پوست کندن میوه بودند، که ناگهان یوسف را مى‌خواند، وقتى او را مى‌بینند از فرط دهشت ، به‌جای پوست کردن میوه، دست های خویش را زخمى مى‌کنند. (فى ظلال القرآن ١٢/٢٣٢.).  
«وَ آتَتْ کُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً »: آنگاه به دست هر زنی کاردی داد تا میوه را پوست بکنند، «وَ قٰالَتِ اُخْرُجْ عَلَیْهِنَّ » در حالى که آن‌ها با کارد مشغول پوست کندن میوه بودند، تا به طور ناگهانی بر زنان وارد شود، زنان ناگهان یوسف را در بین خود دیدند.
«فَلَمّٰا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ »: وقتى یوسف رابه غایت شگرف وبزرگ دیدند او را تعظیم و تجلیل کرده و از حسن سیمایش مات و مبهوت شدند. عشق كه آمد، انسان بريدن دست خودش را نمى‌فهمد، « وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ » آنان‌ از حسن‌ و جمال‌ بی‌مانند یوسف‌  مدهوش‌ و بی‌خود شدند و او را بسی‌ عجیب‌ و شگرف‌ یافتند تا بدانجا که‌ اندام‌های‌شان به‌ لرزه‌ در آمد «و دستانشان‌ را بریدند» چون‌ حسن‌ دلربای‌ یوسف‌ را دیدند، چنان‌ هوش‌ وحواس‌ خود را از دست‌ داده‌ وهیجان‌زده‌ شدند که‌ به‌جای‌ میوه، دستانشان‌ رابریدند واحساس‌ دردهم‌ نکردند. می‌گویند زمانی‌که عشق بیاید، انسان بريدن دست خودش را هم نمى‌فهمد.
باید گفت که هدف مهمانی ودعوت این هم بود که: زليخا خواست به زنان مصر تفهيم كند كه شما يك لحظه يوسف را ديديد، طاقت از كف داديد؛ او شبانه روز در خانه من است؟!

« وَ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً»: آنگاه از تعجب و حیرت و سراسیمه‌گی گفتند: معاذ الله! سوگند به الله که او از جنس بشر نیست؛ زیرا ما هرگز همانندش را ندیده‌ایم!! زیرا چنان‌ زیبایی‌ حیرت‌ انگیز و جمال‌ شگرفی‌ دارد که‌ در هیچ‌ بشری‌ دیده‌ نشده‌ است‌. يوسف در زيبايى خویش در واقعیت بى نظير بودو در عين حال در عفت الگويى براى همگان است
«إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَکٌ کَرِیمٌ (31)»: به راستی که زیبایی‌اش باورنکردنی و حسن و ملاحتش بی‌مانند است؛ این جوان جز فرشته‌ای از فرشتگان شریف و پاکیزه نیست و از جنس بشر نمی‌باشد.
باید گفت که: جمال يوسف عليه السلام موجب مشکلاتی فروانی  برای یوسف شد، ولى خوشبختانه علم و تقوايش موجب نجات یوسف گرديد. بلی در این هیچ جای شکی نیست که: جمال معنوى مهم‌تر از جمال ظاهرى است. واقعاً درسرشت‌ وطبیعت‌ یوسف، زیبایی‌هایی‌ برتروفوق‌ العاده‌ای‌ نهاده‌ شده ‌است‌.

قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ ﴿۳۲﴾

(همسر عزیز) گفت: این همان جوانی است که مرا درباره محبت او ملامت کردید، و البته من او را بسوی خود طلب کردم، ولی خود را پاک داشت. و اگر آن‌چه را که به او دستور می‌دهم انجام ندهد، حتماً زندانی می‌شود و حتماً از خوار شدگان خواهد شد.(۳۲)

لغات:
‏«إِسْتَعْصَمَ»: سرپیچی و خودداری کرد. پاکدامنی نمود.

«الصَّاغِرِينَ»: افراد پست. توهین و تحقیرشدگان.‏ (تفسیر نور: «ترجمۀ معانی قرآن»

«قٰالَتْ فَذٰلِکُنَّ اَلَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ»: همسر عزیز بعد از آن‌که دهشت زنان از مشاهدۀ حسن گیرا و جمال دل ربای یوسف را دید به صراحت گفت: بلی ! این همان شخصی است که عقل از من ربوده و دلم را شیدای خویش ساخته است؛ همانسان که اکنون بر شما نیز همین اثر را گذاشت پس بعد از امروز دیگر بر من سرزنشی نیست.

«وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ »: واقعاً عشق که باگناه آلوده باشد، سبب رسوایى در انسان می‌گردد. زلیخا می‌گوید: بلی! من به صراحت می‌گویم که از وی کام خواسته و بر آن شدم که وی را مفتون خود سازم. تا او شهوتم را ارضا کند اما او امتناع ورزید و سخت اِبا کرد.
ملاحظه نمودیم که: دروغگو اخیر الامر رسوا مى‌شود. كسى كه ديروز اِدعا داشت که: يوسف قصد سوء قصد به‌من داشت؛ «أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً»امروز مى‌گويد: «لَقَدْ راوَدْتُهُ»من قصد كام گرفتن از او را داشتم.

زمخشرى گفته است: استعصام براى مبالغه است و بر امتناع و خوددارى شدید دلالت دارد.(تفسیر کشاف ٢/۴۶٧.)

باید گفت که: شرايط اجتماعى و روانى، در نوع عكس‌العمل انسان‌ها  تأثيربسزایی  دارد. زلیخا همسرعزيز مصر در لحظاتی که از اِفشاى كار زشت وبد خود مى‌ترسد، دروازه های قصر خویش را مى‌بندد، «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»، امّا هنگامى كه زنان مصر را همراه و همداستان خود مى‌بيند، علناً وبدون خوف وترس اعلان می‌دارد : «أَنَا راوَدْتُهُ» من او را فرا خواندم. توجه باید داشت در جوامع امروزی ما نیز زمانی‌که  حساسيّت به بد شمردن  گناه از بين برود، ارتکاب گناه دیگر کار ساده وآسان شمرده مى‌شود.
«وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ (32)»: و اکنون هم می‌گویم که اگر به خواسته‌ام تن در نداده و بر مرادم موافقت نکند، و دستورم را عملى نسازد، یقیناً به سبب امتناعش زندانی‌اش خواهم کرد و از آن‌که بر نظر خویش در تن ندادن به تمایلم اِصرار ورزیده است، او را خوار و بی‌مقدار خواهم ساخت.به‌ سبب‌ این‌که ‌ نعمت‌ از وی‌ سلب‌ می‌شود و گرفتار رنج‌ و زحمت‌ می‌شود.

ملاحظه می‌داریم که: گناهكاران ومجرمین براى رسيدن به هدف خويش از هر وسيله‌اى ممکن استفاده مى‌كنند.

شیخ قرطبى می‌نویسد: زلیخا در حضور زنان  درخواستش را برای یوسف تکرار کرد، و پرده‌ى عصمت و حیاء را پاره نمود. در صورت عدم انجام هدفش از طرف یوسف او را به زندان تهدید کرد، و در این مورد از هیچ سرزنش و گفته‌اى باک و هراسى به دل راه نداد، به عکس بار اول که رازى نهان در بین او و یوسف بود.( قرطبى ٩/١٧٨.)

ملاحظه می‌داریم که هواى نفس به قدرى در وجود زلیخا نيرومند است كه حتّى با رسوايى نيز به راه خود ادامه مى‌دهد.وعاشقِ شكست خورده، به‌مثابهء دشمن سرسخت مبدل مى‌شود.

مفسر«تفسیر المیسّر» دکتر عایض بن عبدالله القرني می‌نویسد: قسم  به الله  که این فتنه‌ای بزرگ بود که بر یوسف رُخ نمود چرا که زنی زیبا، در شرف سرآمد، در منصب عالی ودرمال و مکنت ممتاز، ازاو به الحاح و اصرار کام می‌طلبد، سپس تهدید‌هایی سخت وهشدارهایی محکم به وی صادرمی‌شود درحالی که یوسف غلامی است مستضعف و انسان غریبی است تحت ستم؛ اما با این وجود او به عصمت خدای یگانه پناه می‌برد و خدای مهربانش هم وی را در حیطۀ عنایت و حفظ و رعایت خویش می‌گیرد. وه! چه والا منزلت وچه خجسته سعادتی که الله متعال نصیب ما هم بگرداند .آمین یارب العالمین.

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ ﴿۳۳﴾

(یوسف) گفت : «پروردگارا ! زندان نزد من از آن‌چه (اینها) مرا به سوی آن می خوانند ، محبوبتر است، و اگر مکر ونیرنگ آن زنان را از من باز نداری به‌سوی آنان خواهم گروید و از جمله نادانان می‌گردم. (۳۳)

يوسف علیه السلام سراپا جوانمرد بود؛ يكبار فداى حسادت برادران خویش شد؛ ولی دشمنی نکرد ، یکبار هم  هدفِ عشقِ زليخا شد، ولى گناه نكرد. بار سوم به هنگام قدرت، از برادران انتقام نگرفت.بارچهارم همين كه كشور رادرخطرديد به جاى تقاضاى برگشت به وطن، تقاضاى تدبير امور اقتصادى و نجات كشور را داد.
یوسف علیه السلام براى هركس،محبوبى است؛ براى يوسف پاكدامنى اززندان محبوب‌تر است. طوری‌که در آیۀ مبارکه می‌فرماید:«قٰالَ رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ»
یوسف به الله خویش پناه مى‌برد و با فروتنى و زارى به مناجات با او مى‌پردازد و مى‌گوید: پروردگارا! زندان‌  که‌ این‌ زن ‌مرا از آن‌ می ترساند برای‌ من‌ دوست‌ داشتنی‌تر است‌ از آن‌چه‌ مرا به‌سوی‌ آن ‌می‌خوانند تا آن‌ را انجام‌ دهم‌ و در معصیت‌ بزرگی‌ که‌ خیر دنیا و آخرت‌ را از میان‌ می‌برد، درافتم‌. واقعاً هم هر آزادى ارزش نيست وهر زندانى عيب نيست. وانسان با استمداد از پروردگار با عظمت ، مى‌تواند در هر شرايطى از گناه فاصله بگيرد.
واقعیت امر همین است که: دعا و نيايش و استمداد از خداوند، يكى از راههاى مصون ماندن از گناه و انحرافات جنسى است.

«اَلسِّجْنُ أَحَبُّ»: شخصيّت انسان به روح اوبستگى دارد، نه جسم او. اگر روح آزاد باشد، زندان بهشت است واگر روح در فشار باشد، قصرهم زندان مى‌شود. جداسازى محيط به خاطر مصون ماندن  انسان  از گناه، عمل مقبول وعاقلانه ای است طوری‌که یوسف علیه السلام خواهان جدا شدن بود، حتّى اگر به قيمت زندان رفتن هم باشد.

« وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ »: اگر شر آن‌ها را از من دفع نکنى و مرا از آنان مصون ندارى. و اگر مرا علیه نفسم و سرکوب هوایم یاری نکنی و از ریسمان‌های نیرنگ زنان بازم نداری «أَصْبُ إِلَیْهِنَّ » بنا به اقتضاى طبیعت بشرى به اجابت خواست آن‌ها مایل مى‌شوم.
آزمايش‌هاى الهى هر لحظه سخت‌تر مي‌شود.  يوسف قبلًا گرفتار يك زن بود، حال گرفتار چندين زن شده است.

«وَ أَکُنْ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (33)»: و به سبب عمل زشتى که مرا به آن مى‌خوانند مرتکب حرام گشته و در چاه‌سار گناه افتاده‌اند از آن‌رو که به احکام جاهل بوده‌اند. یعنی:ازکسانی‌ خواهم‌ شد که‌ کار جهال‌ و نادانان‌ را مرتکب ‌می‌شوند. بدین‌گونه‌ بود که‌ یوسف‌ علیه السلام  به ‌سوی‌ الله متعال التجا کرد، آن‌گاه‌ که‌ بلا بر او گران‌ و سنگین‌ شد و از در افتادن‌ در فتنه‌ بزرگ‌ ترسید.
جهل تنها بيسوادى نيست، انتخاب لذّت آنى و چشم‌پوشى از رضاى خدا، جهل محض است.در حدیث‌ شریف ‌به‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ از رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم  آمده‌ است: «هفت‌ کس‌اند که‌ الله متعال ایشان‌ را در سایه‌ خویش‌ جای‌ می‌دهد، روزی‌ که‌ سایه‌ای‌ جز سایه‌ او نیست‌...» و از این‌ هفت‌ کس‌ مردی‌ را نام‌ بردند که ‌او را زنی‌ صاحب‌ جاه‌ و جمال‌ به‌سوی‌ خود فرامی‌خواند، اما او می‌گوید: من‌ از الله متعال خویش می ترسم.

فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۳۴﴾

پس پروردگارش (دعای) او را قبول کرد و مکر زنان را از او باز داشت. يقيناً او شنوای داناست.(۳۴).

«فَاسْتَجٰابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ»: در بسیاری از اوقات  همین شدايد و سختى‌ها است که زمينه‌ى پيدا شدن امداد الهى و راه نجات  رابرای انسان‌ها اماده می‌سازد، واز جانب دیگر درخواست خالصانه از پروردگار با عظمت است، که زمینهء استجابت و عنايت را به‌عمل می آورد .طوری‌که در آیه مبارکه در یافتیم که : پروردگار با عظمت به خاطر اخلاص و صداقت یوسف دعایش را اجابت کرد او را از مَکر و فِتنۀ زن عزیزمصر و زنان همدمش نگاه داشت؛ واو را بر عصمت و پاکدامنى پایدار کرد. واقعاً هم پاكدامنى و عِفاف، موجبات اِستجابت دعاء را فراهم مى‌سازد. طوری‌که دعاى يوسف علیه السلام براى مصون ماندن از كيد فریب و خدعه زنان مصر سريعاً مستجاب شد. زیرا حرف «فاء» در«فَاسْتَجابَ»، رمز سرعت است.
در جملۀ «فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ» آیۀ مبارکه به این واقعیت انکار ناپذیر اشاره دارد که: هر کسی‌که  به الله متعال  پناه ببرد، محفوظ مى‌ماند. در ضمن نباید فراموش کنیم که در بسیاری ازاوقات عمل دشمن  به نفع  انسان هم تمام می‌شود .دشمن يوسف  علیه السلام را محکوم به زندان ساخت وهمین امرموجب نجات وخلاصی وی ازکید وفتنه زلیخا شد .
«إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ همو دعاى پناه جویان را مى‌پذیرد. اَلْعَلِیمُ (34)»زیرا الله متعال دعای دعوتگر را شنیده و راستی را از دروغ باز می‌شناسد، او شنوای صداها و دانای نیّت‌ها و اعمال است. به احوال و مکنونات قلب و نیات انسان ها  آگاه ودانا است. بدین ترتیب یوسف در زیر سایه‌ى الطاف و توجه الله متعال ، محنت و آزمایش سومش را به سلامت پشت سر نهاد.

ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ ﴿۳۵﴾

سپس بعد از آن‌که علامات  (پاکی یوسف) را دیدند؛ تصمیم گرفتند تا مدتی او را زندانی کنند.(۳۵)

«ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآیٰاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِینٍ (35) »: رفتن یوسف به زندان سرآغاز محنت چهارم یوسف  علیه السلام است .محنت زندان که آخرین آزمایش او نیز به شمار مى‌رود و هر آن‌چه بعد از آن پیش آمد گشایش و آسایش بود؛ بعد از این‌که  نشانه‌های پاکدامنی و وارستگی یوسف، بر عزیز و یاورانش چنین نمایان شد که از روی مصلحت و به خاطر بر چیدن سفرۀ بدنامی وختم  به‌ شایعه‌هایی‌ که‌ در این‌ باره‌ میان‌ مردم‌ سر زبان‌ها  بود، خاموش وپایان‌ دهند و درقضاوت‌ مردم، برائت‌ زلیخا را به‌ کرسی‌ بنشانند. همچنان‌ احتمال‌ دارد که‌ عزیز خواسته‌ باشد تا با زندانی‌ نمودن‌ یوسف‌ علیه السلام، میان‌ وی‌ و زنش‌ مانع‌ ایجاد کند.

به تأسف باید گفت يك زن عاشق شد، مردان متعدّد وشخصیت های بزرگ یک کشور نتوانستند اين رسوايى را چاره‌انديشى كنند؛ بناءً فیصله کردند که  یوسف را تا مدتی غیر معین که چه بسا طولانی یا کوتاه خواهد بود، به زندان افکنند.
 ملاحظه بفرمایید وقتى دستگاه قضايى بر طبق خواسته سياستمداران و افراد ذى نفوذ تصميم مى‌گيرد، مدّت زمان زندان نيز نامشخّص است. نباید فراموش کرد که: زيبايى، هميشه خوشبختى‌آور برای انسان نمی‌باشد، بلکه دردسرهای را هم دربر دارد.

روایت شده است وقتى همسرقدرتمندترین شخص مصر یعنی عزیزمصر  یوسف را  مطیع و رام نشده یافت و از او نا امید شد، به حیله‌ى دیگرى پناه برد؛ به این معنى به شوهرش گفت: این برده‌ى عبرانى آبروى مرا پیش مردم برده است و به آن‌ها مى‌گوید: او چنین درخواستى را از من کرده است، اکنون من نمى‌توانم چیزى بگویم. بنابراین یا به من اجازه بده بیرون بروم و از خود دفاع کنم، و یا او را زندانى کن. در این موقع عزیز مصر زندانى کردنش را مصلحت دید.

مقتضای عدالت این بود که یوسف به‌خاطر صداقت و طهارتش مورد احترام و تکریم واقع شود و همسر عزیز به‌عنوان جنایتکار مجازات گردد اما حکم برعکس گرفته شد. یوسف پاک و مطهر محکوم به زندان شد و قربانی سمعه و شخصیت زنی شد که کرامت خود و همسرش را زیر سؤال برده بود و خواسته بود لکه‌ی ننگ و عار بر پیشانی او بنهد. حکم به برائت این زن داده شد و یوسف پاک محکوم به زندان گردید و برای چند سال (هفت سال) در زندان ماند.
 ابن عباس می‌نویسد: یوسف را بر الاغى نشاندند و طبل زنان بانگ برمى‌داشتند که یوسف عبرانى قصد تجاوز به خانم عزیز را کرده و درسزای  این عمل زشت او را به زندان مى‌برند. ابو صالح گفته است: هر وقت ابن عباس این حدیث را باز مى‌گفت مى‌گریست.( البحر ۵/٣٠٧.).

خوانندۀ محترم !
درزندانی شدن یوسف از رحمت حق‌تعالی بر حق یوسف بود که وی را به بلا رفعت داد تا درجه‌اش را والاتر گردانیده و برائتش را در همه جا نمایان و آفتابی سازد.
در آیات متبرکه ذیل (36 الی 40) 6- موضوع یوسف در زندان و دعوت کردن از زندانیان به دین توحیدی خالص ، بحث به‌عمل می‌آید .

 وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۳۶﴾

و دو جوان با او به زندان درآمدند [روزى] يكى از آن دو گفت: «من خواب دیده ام که(انگور برای) شراب می فشارم » و دیگری گفت:«من خواب دیده ام که نان بر سر حمل می کنم ، پرندگان از آن می خورند ، ما را از تعبیر آن آگاه کن ، بی گمان ما تو را از نیکو کاران می بینیم ».(۳۶)

«وَ دَخَلَ مَعَهُ اَلسِّجْنَ فَتَیٰانِ»: یوسف با دو جوان از جوانان خدمتکار دربار شاه، یکجا راهی زندان عمومی شدند، یکى از آن‌ها خباز و دیگرى ساقى شاه بود. آن‌ها متهم بودند که مى‌خواستند شاه را مسموم کنند. به‌ قولی: آن‌ دو با همدستی‌ یک‌دیگردرغذای‌ ملک‌ سمی‌ ریختند، سپس‌ ساقی‌ از این‌ کارخویش  پشیمان‌ شد و به‌ پادشاه‌ گفت: این‌ غذا را نخور که‌ مسموم‌ است‌. آن‌ دو غلام‌ چون‌ یوسف‌  را دیدند به‌ او انس‌ و اُلفت‌ یافتند.
«قٰالَ أَحَدُهُمٰا إِنِّی أَرٰانِی أَعْصِرُ خَمْراً»: ابن‌جریر طبری‌ می‌نویسد: آن‌ دو از یوسف‌ راجع‌ به‌ علم‌ و دانش اش‌ پرسیدند، گفت: من‌ تعبیر خواب‌ را می‌دانم‌. آنـ‌گاه‌ از وی‌ درباره‌ خوابهایی‌ که‌ دیده‌ بودند، سؤال‌ کردند چنان‌که‌ خداوند متعال‌ حکایت‌ می‌کند: ساقى گفت: من در خواب دیدم که آب انگور مى‌گیرم تا شراب بشود و آن را به شاه بدهم. یعنی: در خواب‌ دیدم‌ که‌ برای‌ ساختن‌ شراب، انگور می‌فشارم‌،«وَ قٰالَ اَلْآخَرُ إِنِّی أَرٰانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْهُ »«و دیگری‌» یعنی: آن‌ غلام‌ نانوا «گفت: من‌  خواب‌ دیدم‌ که‌ روی‌ سرم‌ تُکری (سَبَد ) نانی‌ را برداشته‌ام‌ که‌ پرندگان‌ از آن‌ می‌خورند.
باید یاد آور شد خواب‌ها را نباید ساده نگری کنیم، در برخی از اوقات در خواب اسرارى نهفته است. ودر این هیچ جای شکی نیست که: ممكن است انسان‌هاى عادّى نيز خواب‌هاى مهمى ببينند.
«نَبِّئْنٰا بِتَأْوِیلِهِ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (36)»: خواب‌ها را براى ما تعبیر کن، ما معتقدیم که شما بهترین تعبیر کننده‌ى خواب استى. یعنی: از تعبیر خواب‌هایی‌ که‌ بر تو حکایت‌ کردیم‌ «همانا ما تو را از نیکوکاران‌ می‌بینیم‌» یعنی:  ما تو را از کسانی یافته‌ایم که در عبادت‌شان راستگو و در طاعت نیکوکاراند؛ افزون بر کمال خلقت و جمال مروت که در تو مشهود است. انسان همه جا مى‌تواند مثمر ثمر باشد، حتّى در زندان. نيكوكاران همه جا حتّى در زندان مورد احترام و پناهگاه مردم هستند.حتّى مجرمان و گناهكاران نيز براى نيكوكاران، جايگاه شايسته‌اى قايلند.  
بناءً باید گفت که انسان اوّل نيكوكارى خود را به اثبات رساند ، سپس به تبليغ دين بپردازيد. به‌طور مثال يوسف زمانی‌که در نظر مردم نيكوكار شناخته شد، یعنی قبل از این‌که یوسف به تعبير خواب دوستان زندانى خویش بپردازد، به تبليغ و ارشاد آنان پرداخته و به يكتاپرستى آنان را دعوت می‌نمود.

قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿۳۷﴾

یوسف گفت: پیش از آن‌که غذای‌تان به شما برسد، وتناول کنید، شما را از تعبیر خواب‌تان آگاه خواهم ساخت، این (تعبیر خواب) که به شما می‌گویم از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. همانا من آيين قومی را که به خدا ایمان نمی آورند ، و آنان به (سرای) آخرت (نیز) کافرند، ترک کرده ام.(۳۷)

مفسر شیخ صابونی در تفسیر این آیۀ مبارکه می‌نویسد:«قٰالَ لاٰ یَأْتِیکُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ إِلاّٰ نَبَّأْتُکُمٰا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمٰا» قبل از این که برای‌تان خوراک بیاورند، حقیقت تعبیر آن را به شما خبرمى‌دهم. یوسف به آن‌ها گفت:که من داراى معجزات ازجمله دانستن«غیب» به اِذن الله هستم تا بدین وسیله مقدمات فراخوانى آن‌ها را به سوى ایمان فراهم کند.
امام  بیضاوى مى‌ فرماید: یوسف خواست قبل از جواب دادن به سؤال‌شان و قبل از برآوردن حاجت‌شان آنان را به توحید هدایت کند و آن‌ها را به دین راستین و استوار ارشاد نماید، همچنان که دیگر پیامبران نیز از این روش استفاده کرده‌اند. و براى آن که اعتماد آن‌ها را جلب کند تا صدق او را در دعوت و تعبیر بپذیرند، قبل از هر چیز از «خبر دادن از غیب» به عنوان معجزه‌ى خود استفاده کرد.
«ذٰلِکُمٰا مِمّٰا عَلَّمَنِی رَبِّی»: یعنى خبر دادن از غیب، کهانت و ستاره‌بینى و نجومگرى نیست، بلکه وحى و الهامى است از جانب خدا که به من اِلقا مى‌شود.
«إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ»: الله  از این جهت آن علم را به من اختصاص داده است که من از خاندان نبوت هستم و دین قوم مشرک را رها کرده‌ام که به خدا ایمان ندارند.

« وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ (37)»: روز قیامت را تکذیب مى‌کنند. بر دو اصل مهم تأکید نهاد و آن ایمان به الله متعال  و روز آخرت است؛ چون آن دو بزرگترین ارکان ایمانند. و لفظ (هُم) به منظور تأکید تکرار کرده است.
خوانندۀ محترم!
 چرا  يوسف عليه السلام خواب  آن دو نفر را فوراً تعبير نكرد و آن را به وقتى ديگر و ساعتى بعد موكول كرد؟
دراین مورد امام فخر رازی مفسر مشهور جهان اسلام  در تفسير كبير می‌نویسد:
ـ یوسف علیه السلام  مى‌خواست آن‌ها را در انتظار قرار دهد تا كمى تبليغ و اِرشاد كند، شايد شخص اعدامى ايمان آورد و با حسن عاقبت از دنيا برود.
ـ  یوسف مى‌خواست با بيان نوع غذايى كه نيامده، اعتماد آنان را جلب كند.
ـ مى‌خواست آن‌ها را تشنه‌تر كند تا بهتر بشنوند.
ـ ودر نهایت حضرت یوسف علیه السلام می خواست: چون تعبير خواب يكى از آن‌ها اِعدام بود، كمى ذهن وی را مصروف مسائل دیگر بسازد تا شنیدن خواب اعدام  برایش سخت تمام نشود.
بناءً در رساندن احکام الهی به مردم؛ در صورت ممکن از فرصت‌ها، باید به بهترين وجه استفاده  به‌عمل آرید. ملاحظه فرمودید که یوسف علیه السلام قبل از تعبير خواب، به چه شیوۀ دقیق وحساب شده ، كار فرهنگى و اعتقادى خود را شروع كرد.
علمای اسلام  بدین نظر اند: که گاهى براى تأثيرگذارى بيشتر، لازم است انسان قدرت علمى و كمالات خود را به ديگران هم عرضه كند. باید گفت: در مجموع این‌ بیان‌ یوسف‌  دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ برای‌ فرد ناشناس‌ جایز است‌ تا از خودش‌ توصیف‌ کند برای‌ این‌که‌ شناخته‌ شود و از او بهره‌ گرفته‌ شود. 

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ ﴿۳۸﴾

بلکه دین پدرانم ابراهیم و اسحق و یعقوب را پیروی کرده ام، برای ما شایسته نیست که با الله چیزی را شریک گردانیم، این (ایمان و توحید) از فضل الله بر ما و بر مردم است، ولی بیشتر مردم شکر گزاری نمی‌کنند.(۳۸)

«وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِی إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ»: آن‌گاه‌ یوسف‌ علیهم السلام به‌ منظور ترغیب‌ دو رفیق‌ زندانی اش‌ بر ایمان‌ آوردن‌ به‌ الله متعال افزود: من دین پدرانم ابراهیم، اسحاق و یعقوب را پیروی کرده‌ام از این رو تنها پروردگارم را به یگانگی پرستش نموده و دین را برای وی خالص گردانیده‌ام. مقصود این است که نشان دهد که وی متعلق به خاندان نبوت است تا بدینترتیب رغبت آن‌ها را به شنیدن نصایح اش  تقویت کند ودرنتیجه  بیشتر به گفته‌ى او اعتماد کنند. از جانب دیگر افتخار به پدران و پيروى از آنان در صورتى كه راه حقّ و توحيد را پيموده باشند، پسنديده و رواست.
باید یادآور شد که: اصالت خانوادگى،همچنان كه در ساختار شخصيّت انسان نقش وذی تاثیر می‌باشد ، این امردر پذيرش مردم نيز اثربسزایی  دارد.بنابر همین منطق است که  حضرت يوسف علیه السلام  براى معرفى خود، به پدران خود كه انبياى الهى استند تكيه مى‌كند تا هم اصالت خانوادگي اش را ارائه دهد و هم قداست دعوت خود را.
البته اين همان روشى کاری است که: پيامبر صلى الله عليه وسلم  نيز در معرّفى خود به كار مى‌برد و مى‌فرمود: من همان پيامبر امّى هستم كه نام و نشانم در تورات و انجيل آمده است.
«مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ»: آخر برای ما سزاوار نیست که چیزی را با الله متعال شریک قرار دهیم ؛ این دین استوار – یعنی توحید پروردگار و شرک نیاوردن به وی از عنایات الهی بر ما و بر مردم است .
«ذٰلِکَ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ عَلَیْنٰا وَ عَلَى اَلنّٰاسِ»: این ایمان و توحید از فضل خدا است که به ما رسالت عطا کرده و براى مردم پیامبران فرستاده است تا آن‌ها را راهنمایى و ارشاد کنند.
«وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ (38)»: در این هیچ جای شکی نیست که: تعاليم أنبياء، نعمتى الهى و سزاوار شكر و سپاس است. ولی اکثر مردم فضل وکرم الله متعال را  بر نعمت هدایت و ایمان شکر نگذاشته و بیشترشان به وحدانیتش اقرار نمی‌کنند. باید گفت: که پشت كردن به راه أنبياء، بزرگ‌ترين كفران نعمت است. در ضمن باید گفت که: اكثريّت، همیشه معيار شناخت صحيح نيست.

باید گفت که: جدّ انسان، در حكم پدر انسان است و «أب» به او نيز اطلاق شده است. بنابر همین بنیاد است که یوسف، ابراهیم و اسحاق را نیز پدر نامید.
ودر ضمن ابن‌عباس‌ (رض) با استدلال‌ به‌ همین‌ آیه، برای‌ «جد: پدربزرگ‌» سهمی‌ همچون‌ پدر در ارث‌ قایل ‌بود.
بعد از این که یوسف دین حقیقى را براى آنان به بیان وتوضیح گرفت ، و به صورتى نیکو بر فساد دین آن دو گروه استدلال کرد، در رابطه با فساد عبادت بت‌ها گفت:

 يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿۳۹﴾

(یوسف گفت:) ای دوستان زندانی ام! آیا معبودهای پراگنده بهتر است یا الله یگانه غالب (بر همه مخلوقات).(۳۹)
و بعد از مقدمۀ‌ فوق، اینک‌ وقت‌ آن‌ رسیده‌ که‌ یوسف آن‌ دو جوان‌ را به‌سوی‌ دین‌ حق‌ دعوت‌ نماید: یوسف علیه السلام در خطاب  به دو تن غلامی که در زندان همراهش بودند گفت: اى یاران زندانى من!آیا پرستش خدایان آفریده شده و متفرق برای انسان بهتر است یا عبادت الله  یگانۀ قهار؟ پیداست که عبادت الله یگانه بهتر است؛ زیرا اوست که هم آفریده و هم روزی بخشیده است پس فقط او سزاوار پرستش می‌باشد.

مفسران درتفاسیر خویش در مورد شخصیت حضرت یوسف  علیهم السلام می نویسند : انسان‌ها سه دسته‌اند: گروهى قالب پذيرند، مثل آب و هوا كه از خود شكلى ندارند ودر هر ظرفى به شكل همان ظرف در مى‌آيند. گروهى نفوذ ناپذير و مقاوم هستند، همچون آهن و فولاد كه در برابر فشار بيرونى ايستادگى مى‌كنند. اما گروهى سوم شخصیت هایی اند شخصیت شان چنان عالی است که : ديگران را به رنگ حقّ درمى‌آورند. يوسف علیه السلام نمونه‌اى از انسان‌هاى دسته سوم است كه در زندان نيز از مشرك، موحّد مى‌سازد.
درضمن قابل یاد دهانی می‌دانم که مبلغ باید از همه اوضاع واحوال برای رساندن حق از هر امکان وهر زمان استفاده به‌عمل ارد. ودر این هیچ جای شکی نیست که انسان در برابر هم نشينان خود نيز مسئول است. بنابر همین حکم است که : یوسف علیه السلام به مجرد این‌که می‌داند که دو زندانی به تعبیر خواب یوسف نیاز دارند، فرصت را غنيمت شمرده وبه کار تبلیغاتی خویش غرض رساندن حق آغاز می نماید . درضمن باید یاد آور شد که: اعتقاد به توحيد اساس ايمان است. بناءً يوسف علیه السلام  سرآغاز دعوت خود را مبحث توحيد اختصاص می دهد.

مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۴۰﴾
شما به جای الله  (چیزی را) نمی پرستید، مگر نامهایی را که خود ونیاکان تان به آن‌ها داده اید ، خداوند هیچ دلیلی وبرهانی بر (اثبات) آن‌ها نازل نکرده است ، فرمانروایی (کائنات) تنها از الله است و امر کرده که جز او را نپرستید، این است دین راست و استوار، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.(۴۰)
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم»: ای جماعت! آن‌چه را که پرستش می کنید جز أسماء تو خالی چیزی نیستند که شما آن‌ها را خدایان می نامید، آن‌ها دارای قدرت و تسلطی نمی باشند، اینان به‌جز از جمادات بیجان و روح، چیزی بیشتری نیستند، که نه سودی به شما میرسانند ونه فایده ازآنان برای شما متصور است .

«مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ»: پس این شما و پدران‌تان بوده‌اید که این اشیاء بی‌زبان و ناشنوا را به زعم خود به خدایی گرفته‌اید و به یقین الله متعال  بر درستی پرستش آن‌ها هیچ دلیل قاطع و برهان روشنی نازل نکرده است.
« إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ »: پس بدانید که حکم در آسمان‌ها و زمین و در همۀ گسترۀ هستی از آن الله  یگانۀ لاشریک است، در برابر هيچ فرمانِ غير الهى، گردن خم نکنید . زيرا فرمان دادن تنها حقّ ذات پروردگار است.
«أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ »: فرمان داده است که فقط او را پرستش کنید؛ چون جز او که دارای عظمت و جلال است، هیچ کس استحقاق پرستش را ندارد.
اوست که به عدل حکم نموده و به حق فیصله می‌نماید، او خود فرمان داده که غیر وی را به یگانگی نخوانده و جز او را به پرستش نگیرید. عبادت خالصانه (توحيد)، راه مستقيم و پابرجاست.
«ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»: بناءً انقیاد و فرمان پذیری تام و تمام و خضوع و فروتنی کامل از آن اوست؛ هر قانونى جز قانون الهى متزلزل است. اخلاص در عبادت که شما را بدان دعوت می‌دهم همان دین مستقیم است که در آن کجی  و کاستی نیست.
«دین‌ قیم‌ »:
 یعنی: دین‌ مستقیم‌ و درست‌ است‌ «ولی‌ بیشتر مردم‌ نمی‌دانند» این ‌حقیقت‌ را که‌ فقط این‌ دین، دین‌ درست‌ و این‌ راه، راه‌ مستقیم‌ است‌.
«وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (40)»: «دین‌ قیم‌ » یعنی: دین‌ مستقیم‌ و درست‌ است‌ «ولی‌ بیشتر مردم‌ این را نمی‌دانند» و از این رو عبودیت را برای حق‌تعالی خالص نمی‌سازند.از این رو به پرستش چیزی مصروف اند که ؛ سود و زیانی از آن نمى‌خیزد. با تأسف باید گفت که :بيشتر مردم به استوارى دين الله  جاهل اند. این عده از انسان‌ها  (يا جاهل بسيط  اند كه به جهل خود آگاه نیستند، ویا هم یا هم جاهل مركّب كه خيال مى‌كنند مى‌دانند، ولی در واقعیت نمی دانند.) ونباید فراموش کنیم که: همین مرض خطرناک جهل ونادانى است، که زمينه‌ساز پيدايش شرك در بین انسان‌ها می‌گردد.  

شیخ صابونی در تفسیر خویش در مورد شیوۀ دعوت یوسف علیه السلام می‌نویسد:
یوسف علیه السلام دعوت آن‌ها را پله به پله انجام داد و آن‌ها را به پذیرش دلیل و حجت ملزم کرد. به این معنى که اول برترى توحید را بر اِتخاذ خدایان متعدد براى آنان بیان کرد. آنگاه با دلیل و برهان ثابت کرد که آن‌چه را که مردم خدایان مى‌خوانند و آن‌ها را پرستش مى‌کنند شایستگى الوهیت و پرستش را ندارند. آنگاه بر دین مستقیم یعنى پرستش خداى یگانه، خداى واحد و فریادرس تأکید نهاد. چنین روشى در دعوت به سوى الله متعال داراى حکمت است؛ چون راهنمایى و ارشاد و پند و اندرز را اول ارائه داده است.

خواننده محترم !
در آیات ( 41  الی 49 ) ۷- به موضوعاتی متعلق به تعبیر خواب دو جوان در زندان، وموضوع تعبیر خواب پادشاه مصر، اشاره به‌عمل می‌آید:در قدم اول به تفسیر و تعبیر خواب آن دونفر زندانی پرداخته و مى‌فرماید:

 يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ ﴿۴۱﴾

ای دوستان زندانی ام! اما یکی از شما [از زندان رهایی می‌یابد  و]  به آقای خود شراب

می‌نوشاند، اما آن دیگری به دار کشیده می‌شود و پرنده‌ها از سر او می‌خورند. (باز گفت:) امری که شما دوتن جویای (تعبير آن) از من شدید، قطعي و حتمي است.(۴۱)
یوسف علیه السلام طی خطابه ای به دو رفیق زندانی خود گفت : حالا به تعبیر خواب شما پرداخته پس این تعبیر را بشنوید؛ آن شخصی اولی که ساقی‌ پادشاه‌ بوده‌ و درخواب دیده است که انگور می‌فشارد وعصاره‌ى شراب مى‌گیرد، از زندان آزاد مى‌شود و به شُغل پیشین وقبلی خویش یعنى ساقى‌گرى بازمى‌گردد و آقاى خود را شراب می‌نوشاند، اما آن شخص دوم که نان را در خواب بر سر خود دیده است محکوم به اِعدام شده و جسدش به دار آویخته می‌شود تا پرندگان بر سرش منقار زنند و از گوشتش بخورند.

 قابل تذکراست که: معبّر مى‌تواند تعبير خواب راکسی را تعبیر و بیان کند، بادرنظرداشت این‌که خواب  ناگوار باشد.

در بعضی‌ از تفاسیر به‌ نقل‌ از ابن‌مسعود (رض)  آمده‌ است: بعد از آن‌که‌ یوسف‌ خواب‌ آنان‌ را تعبیر کرد، گفتند: ما اصلاً چنین ‌خوابی ندیده‌ بودیم‌، بلکه‌ فقط می‌خواستیم‌ مهارتت‌ را در تعبیر خواب‌ بیازماییم‌.
آنگاه گفت: «قُضِیَ اَلْأَمْرُ اَلَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیٰانِ (41)»: اما یوسف‌ علیه السلام درجواب شان فرمود: «امری‌ که‌ شما دو تن‌ از من‌ جویا شدید، فیصله‌ شده‌ است‌» یعنی: تعبیری‌ که‌ من‌ از خوابهای‌ فرضی‌ شما کردم، تحقق‌ خواهد یافت‌ و به‌ واقعیت‌ خواهد پیوست‌.
چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «خواب‌ به‌پای‌ پرنده‌ای‌ آویخته‌ است‌ تا آن‌گاه‌ که‌ تعبیر نشود، پس‌ چون‌ تعبیر شد، محقق‌ می‌شود».
باید گفت: تعبير خواب يوسف علیه السلام صرف پيش‌بينى، حدس  وگمان  نمی‌باشد، بلكه خبر قطعى از جانب پروردگار با عظمت است. پس آنگونه که یوسف  خبر داده بود، هردو خواب به همان صورت تحقق یافت.

وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ ﴿۴۲﴾
و (یوسف)  به یکی از آن دو که گمان می‌کرد رهایی  می‌یابد، گفت: مرا نزد صاحبت (سلطان مصر)  یاد کن، ولی  شیطان از یادش برد که پروردگارش را (برای نجات خویش) یاد کند، بنابراین یوسف چند سال در زندان ماند.(۴۲)
«وَ قٰالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا»: یوسف به آن ساقیى که گمان‌ می‌کرد نجات‌ می‌یابد گفت: « اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ»:  مرا نزد آقایت پادشاه با اوصاف و داستانم یاد کن و به وی خبر ده که بر من  ظلم شده  و بی‌هیچ جرمی در زندان به سر می‌برم، امید است که دستور آزادی‌ام را صادر فرماید.

قابل تذکر است که: هر تقاضايى به‌مثابه رشوه نمی‌باشد ، يوسف علیه السلام براى تعبير خواب، مزد و رشوه‌اى را درخواست نكرد، بلكه گفت: مظلوميتم را به شاه برسانید. واقعاً هم زندان چه عذابی سخت و رنجی جانکاه است.
وبراى اثبات بى گناهى و پاكى خویش انسان باید از هر طريق سالم براى رساندن شكواى خود به گوش مسئولان استفاده نماید.
یوسف‌ فقط گمان‌ می‌کرد که‌ آن‌ شخص‌ آزاد می‌شود و به‌ این‌ امر یقین‌ نداشت؛‌ زیرا تعبیرکننده‌ خواب‌ فقط گمان‌ می‌کند و گمان‌ مبنای‌ قضاوت ‌اوست‌.
«ظَـنَّ»:  به معناى اعتقاد و علم نيز استعمال شده است. زيرا در آيه قبل، يوسف به صراحت وقاطعيّت از آزادى يكى واعدام ديگرى خبر داده است. بنابراين‌ «ظَنَّ» در اينجا به معناى گمانِ همراه با شك و ترديد نيست. (تفسیر نور)
«فَأَنْسٰاهُ اَلشَّیْطٰانُ ذِکْرَ رَبِّهِ»: آن‌ برده‌ ساقی‌ از زندان‌ آزاد شد و از سوی‌ پادشاه‌ مجدداً به‌ وظیفه ساقی‌گری‌ اش گماشته  شد ولی‌ شیطان‌ سفارش ‌یوسف‌ را از یاد و خاطر وی‌ برد. که این موضوع را به شاه یادآور شود وحال  یوسف را براى شاه بیان نماید. وبه‌صورت کل باید گفت که: آزاد شدن یوسف از زندان و رفع اتهام از او، با اهداف شيطان اصلاً ناسازگار بود، لذا دسيسه نمود.وطوری دست به توطیه ابلیسی زد که آن‌را از خاطر آن شخص آزاده شده به فراموشی بسپارد.
در روایتی‌ از ابن‌عباس‌ و مجاهد، ضمیر«ربه‌» در آیه مبارکه به‌ یوسف‌  برمی‌گردد، یعنی: شیطان‌ یاد پروردگار را از خاطر یوسف‌  برد و در نتیجه‌ او چند سال‌ در زندان‌ باقی ماند. اما صواب‌ تفسیر اول‌ است‌ «در نتیجه‌ یوسف‌ چند سال‌ در زندان‌ ماند»
 بِضع‌ سنین: مابین‌ سه‌ تا نه‌ سال‌. اکثر مفسران‌ بر این ‌نظرند که‌ یوسف‌ هفت‌ سال‌ در زندان‌ ماند است.«تفسیر انوار القرآن».   

« فَلَبِثَ فِی اَلسِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ.  42 »: بناءً یوسف چندین‌سال در زندان باقی ماند.
 مفسران گفته‌اند: چون یوسف به مخلوق اعتماد و تکیه کرد، چند سال در زندان ماند و فراموش کرد احتیاجش را پیش پروردگار با عظمت پیش کند.
امام قرطبى می‌نویسد :عبدالله بن وهب گفته است: ایوب هفت سال را در بلا به سر برد و یوسف هفت سال را در زندان.
روایت شده است که جبرئیل به عنوان اعتراض در زندان نزد یوسف آمد و گفت: یوسف چه کسى تو را از کشته شدن به دست برادرانت نجات داد؟ گفت: الله متعال. گفت: چه کسى تو را از چاه بیرون آورد؟ گفت: الله متعال . آنگاه گفت: پس چرا الله  را رها کردى و به مخلوق اعتماد کردى؟ یوسف گفت: خدایا کلمه‌اى بود به اشتباه از زبانم دررفت. اى خداى ابراهیم و یعقوب پیر! از پیشگاهت مسألت دارم که مرا زیر پوشش مهر و محبت خود قرار دهى. آنگاه جبریل گفت: کیفرت این است چند سال در زندان بمانى.( به‌نقل از تفسیر صفوة التفاسیر).

وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ ﴿۴۳﴾

و پادشاه [مصر به بارگاه نشینانش] گفت:همانا من در خواب هفت گاو چاق  را دیدم که هفت گاو لاغر، آن‌ها را می‌خوردند، و هفت خوشه ی سبز و هفت خوشه خشک دیگر را دیدم. ای سران قوم! در باره خوابم به من نظر دهید، اگر خواب را تعبیر می‌کنید.(۴۳)
تاكنون در اين سورۀ مبارکه، چهار بار موضوع خواب مطرح شده است؛ خواب اولی خواب حضرت یوسف علیه السلام بود،خواب دومی وسومی خوابی دو رفيق زندانى که با یوسف علیه السلام در زندان بودند وخواب هردوی شان توسط وی  تعبیر شد، وحالا هم در این آیۀ مبارکه خواب پادشاه مصر. که مطرح می گردد.

خوابِ اوّل سبب دردسری را برای حضرت یوسف علیه السلام به‌عمل آورد ، ولی  تعبير خواب ديگران، سبب عزّت او شد. در تورات آمده است: پادشاه يك نوبت در خواب ديد، گاوهاى لاغر گاوهاى چاق  را مى‌خورند ونوبت ديگر، خوشه‌ى سبز در كنار خوشه‌هاى خشكيده را ديد.
«وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ إِنِّی أَرىٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ»: پروردگار با عظمت با خواب ديدن يك شاه ظالم، (به شرطى كه تعبير كننده‌اش يوسف باشد) ملّتى را از قحطى نجات مى‌دهد، طوری‌که پادشاه مصر گفت: ای قوم ! من در خواب دیدم که هفت گاو چاق از رودخانه‌اى خشک شده بیرون آمدند و پشت سر آن‌ها هفت گاو بسیار لاغر و مردنى آمدند و گاوهاى چاق را خوردند.
باید گفت که :اشيا و حيوانات، در عالم رؤيا نماد و سمبل مشخصّى دارند. (مثلًا گاو لاغر، سمبل قحطى و گاو چاق، سمبل فراوانى است).
«وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ »: یعنى همچنین خواب دیدم که :هفت خوشه‌ى سبز که دانه‌هایشان سخت  شده بود و هفت خوشه‌ى خشک رادیدم که دروشده بودند، خوشه‌ هاى خشک به دور خوشه‌هاى سبز پیچیدند و آن‌ها را خوردند.
«یٰا أَیُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیٰایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیٰا تَعْبُرُونَ (43)»: در این آیه مبارکه ملاحظه می نماییم که :رؤسا و قدرتمندان با اندك خاطره‌ى ناگوارى، احساس خطرمى‌كنند كه مبادا قدرت از آن‌ها گرفته شود.طوری‌که در آیه مبارکه آمده است: ای سران قوم! پس اگر به تعبیر خواب آشنایی دارید، این خواب را برایم تفسیر وتعبیرکنید. براى تعبير خواب، بیننده خواب بايد به اهل آن مراجعه كرد و نبايد به تعبير هركس توجّه  واهتمام نمود .و خداوند متعال  چون امری را بخواهد، اسبابش را نیز آماده می‌گرداند و چنان‌که خواهیم دید همین خواب سبب رهاسازی یوسف علیه السلام  از زندان شد.  

قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ ﴿۴۴﴾

(سران قوم) گفتند: این خواب‌های (آشفته و) پریشان کننده و بی‌اساس است و ما به تعبیر خواب‌های پریشان و بی‌اساس آگاهی نداریم.(۴۴)

«قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ»: اشراف قوم گفتند: این خوابت آمیزه‌ای از خواب‌های پریشان است و حقیقت ندارد. ضحاک گفته است: به معنى خواب‌هاى کاذب است.

حلم: خواب‌ شوریده‌ و درهم‌ و دروغینی‌ است‌ که‌ دارای‌ هیچ‌ حقیقتی ‌نیست، همان‌ گونه‌ که‌ بر اثر تشویش‌های‌ درونی‌ و وسواس‌ شیطان، خیالات ‌دروغین‌ و تصورات‌ بی‌أساس به‌ انسان‌ در برخی از حالات رخ می‌دهد .

«أَضْغاثُ أَحْلامٍ»:  يعنى خواب‌هاى پراكنده و درهمى كه معّبر نمى‌تواند سرنخى از آن‌را به دست آورد.
«وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ اَلْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِینَ (44)»: كار را بايد به اهل کار سپرد ، خبیر تعبير مى‌كند، ولى غير كارشناس مى‌گويد خواب پريشان و غير قابل تعبير است. یعنی این‌که خواب شما  هیچ تفسیر و حقیقتی ندارد و ما به تعبیر خواب‌های آشفته دانا نیستیم. و تفسیر خوابهای‌ آشفته‌ و پریشان‌ را نمی‌دانیم‌. وما تأویل امثال این رؤیاى کاذب را نمى‌دانیم.( عده‌اى مى‌گویند: معنى آیه چنین است: ما مطلقاً تعبیر خواب را نمى‌دانیم.)

رؤیای پادشاه و خارج شدن یوسف از زندان:

بعد از چند سالی که یوسف در زندان سپری کرد ووضعیت مناسبی برای خلاصی از رنج ومشقت مساعد گردید .طوری‌که در فوق هم یادآور شدیم . پادشاه خوابی عجیب و غریبی دید، دید که هفت گاو زیبا از رودخانه بیرون آمدند و شروع به چریدن در باغچه‌ای نمودند بعد هفت گاو قبیح بدمنظر از همین رودخانه خارج شدند و گاوهای چاق زیبا را خوردند. همچنین دید که هفت خوشه‌ی گندم سبز زیبا از سوی هفت خوشه‌ی خشک مورد هجوم واقع شدند و آن‌ها را خوردند. پادشاه از ترس آن‌چه دیده بود. از خواب پرید از ساحران و عالمان درخواست کرد خواب او را تعبیر کنند ولی همگی عاجز ماندند و جواب قانع کننده‌ای ندادند. در همین زمان ساقی پادشاه، یوسف را به یاد آورد که چه قدرتی بر تعبیر خواب‌ها دارد. از پادشاه درخواست کرد او را به زندان بفرستد تا تعبیر دقیق را برایش بیاورد. نزد یوسف رفت و رؤیای پادشاه را برایش بازگو کرد. یوسف تعبیر دقیق خواب را به او گفت و فرمود: تا هفت سال دیگر مملکت در خیر و خوشی و سعادت و رفاهیت می‌باشد. برکات و غلات فراوان در این هفت سال به‌دست خواهد آمد بعد هفت سال دیگر خواهند آمد که خشک و بی‌باران خواهند بود و سال‌های خشک محصولات سال‌های سرسبز و حاصلخیز را خواهند خورد. لذا بر آن‌ها است در طول هفت سال پر از نعمت و برکات، قُوت سال‌های خشک و بی‌حاصلی را ذخیره نمایند. پادشاه از تعبیر یوسف بی‌نهایت در اعجاب قرار گرفت و تحت تاثیر واقع شد دستور داد او را از زندان بیرون آورند تا جزو خواص و مقربان واقع شود و یکی از وزارت خانه‌های دولت بدو سپرده شود. اما یوسف از خروج ممانعت ورزید در حالی که متهم و مجرم به شمار می‌آید. مگر این‌که دشمنانش حکم به برائت او نمایند و این تهمت شرم‌آور از ساحات او زدوده شود و مردم به نزاهت و پاکی او گواهی دهند و این منتهای عزت نبوی و کرامت پیغمبری است.
وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ ﴿۴۵﴾

و یکی از آن دو نفر که نجات یافته بود ، بعد از مدتی (یوسف) را به یاد آورد ، گفت: «من شما را از تأویل (= تعبیر) آن خبر می دهم ، پس مرا (به سوی جوان زندانی یعنی یوسف ) بفرستید». (۴۵)

«وَ قٰالَ اَلَّذِی نَجٰا مِنْهُمٰا وَ اِدَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ »: آن‌ جوان‌ ساقی‌ که ‌زندانی‌ بود «و بعد از مدتی‌ به‌ یادآورد» یعنی: بعد از سالهایی‌ که‌ یوسف‌ درزندان‌ گذرانده‌ بود، ملاحظه می‌کنیم رسيدن به مقام و موقعيّت، معمولًا انسان‌ها را نسبت به گذشته دچار فراموشى مى‌كند
«أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ »: یوسف‌  را و آن‌چه‌ که‌ در وی‌ از علم‌ تعبیر خواب‌ مشاهده ‌کرده‌ بود، به‌ یاد آورد  گفت: من تأویل و تعبیر این خواب را به شما بیاورم.
در اینجا ملاحظه می کنیم که:  زندانی به خبرگی کامل یوسف چنان که از طرف خود به پادشاه وعده قطعى به تعبير خواب را می‌دهد.
«فَأَرْسِلُونِ (45)»: پس اجازه دهید که به زندان نزد یوسف بروم ، در آیه مبارکه می‌آموزاند که انسان  بايد به سراغ استاد رفت نه این‌که  استاد را پیش خود احضار كنيم. البته بعد از این‌که پادشاه را با کلمات تعظیم مورد خطاب قرارمی‌دهد می گوید: مرا پیش یوسف بفرستید، تا تعبیرخواب را برایتان بیاورم. ابن عباس می‌نویسد : چون زندان در داخل شهر نبود ،ازاین رو گفت: مرا نزدوی بفرستید.( طبرى ١٢/٢٢٩.).

يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿۴۶﴾
(چون نزد یوسف آمد، گفت: ) «یوسف ، ای (مرد) راستگو ! در( باره ی این خواب که:) هفت گاو چاق ، هفت گاو لاغر آن‌ها را می خورند ، و در باره هفت خوشه ی سبز و (هفت خوشه ی) دیگر خشک ، برای ما نظر بده (و تعبیر کن) تا من به سوی مردم باز گردم ، شاید آنان (از تعبیر این خواب ) با خبر شوند».(۴۶).

 «یُوسُفُ أَیُّهَا اَلصِّدِّیقُ »: چون غلام ساقی به طرف زندان شتافت و نزد یوسف رفت و به او گفت:ای یوسف! ای مرد راستگوی، دربارۀ خواب مردی به ما نظر ده . غلام حضرت یوسف علیه  السلام را صدیق خطاب کرد ؛ چون صداقت او را در تعبیر خوابى که در زندان دیده بود، تجربه کرده بود. صدیق صیغه‌ى مبالغه از ماده‌ى صدق است.«صديق» به كسى گفته مى‌شود كه گفتار، رفتار و اعتقادش، همديگر را تصديق كنند.
درضمن باید گفت که  ساقی دوست يوسف چون رفتار و كلام يوسف را در زندان ديده بود و از سوى ديگر، تعبيرهاى خواب خودش و دوستش را مطابق واقع ديده بود، يوسف را صدّيق خطاب کرد.
پروردگار با عظمت  ابراهيم علیه السلام را «صدّيق» خوانده، «إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً» (مريم، 41.) و او را خليل خود كرد؛ «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» (نساء، 125.) مريم را صدّيقه خوانده، «وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ» (مائده، 75)  و او را برگزيد؛ «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ» (آل‌عمران، 42.) يوسف را صدّيق شمرده، «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ» (يوسف، 46.) و هرگونه مكنت به او داد؛ «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ» (يوسف، 56.)
ادريس را صدّيق خوانده، «إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً»  (مريم، 56)  و او را صاحب مقام رفيع دانسته است. «رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا»( مريم، 57. )
و براى كسانى كه در آن درجه نيستند، همراه بودن با صديقان است. «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ‌ ... » (نساء، 69.)
«أَفْتِنٰا فِی سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ »
یعنى ما را از تعبیر این رؤیاى عجیب با خبر کن. «لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (46)»  تا پیش پادشاه و یارانش برگردم و آن‌ها را از آن باخبر سازم، تا مردم از بزرگى و دانش تو باخبر شوند و تو را از ناراحتى نجات دهند.
ساقی  خواب پادشاه را به یوسف چنین به بیان می‌گیرد : پادشاه درخواب هفت گاو چاق  را که هفت گاو لاغر آن‌ها را می‌خورند و هفت خوشۀ سبز را با هفت خوشۀ خشکیدۀ دیگر دیده است.
ساقی به یوسف گفت : می‌خواهم تعبیر خواب را گرفته وبه سوی پادشاه و یارانش بر گردم و تفسیر این خواب را به ایشان خبر دهم، شاید آن‌ها از تعبیر آن بهره‌مند گشته و به فضل و دانایی‌ات پی‌ببرند.

 امام فخررازی  گفته است: از این رو گفته است:« لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى اَلنّٰاسِ» که او عجز و ناتوانى سایر تعبیر گویان را از دادن جواب به این مسأله دیده بود، ترسید او هم از آن درمانده شود پس به این سبب گفت:« لَعَلِّی» .(تفسیر رازى ١٨/١۴٩.)
برخی از مفسران می نویسند که: جمله‌ى‌ «لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» در آیه مبارکه احتمال دارد به معنى مطلع شدن مردم به وجود ارزشى يوسف باشد. يعنى به سوى مردم برگردم تا آن‌ها بدانند كه تو چه گوهرى استى.

 قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ ﴿۴۷﴾

(یوسف) گفت: «هفت سال پی درپی(با جدیت) زراعت کنید ، پس آن‌چه را دور کردید ، جز اندکی که می خورید ، (بقیه) در خوشه اش باقی بگذارید(و ذخيره نمایيد) .(۴۷)
يوسف عليه السلام بدون گلايه وگلایه گذاری به غلام و ساقی پادشاه  ازبابت‌ این‌که سفارش اش را به فراموش‌ کرده وآن‌را به پادشاه انتقال نداده است ، یادآوری به‌عمل نیاورد، ولی برای نجات جامعه از مشکلاتی که در پیشرو دارد، از موضع شخصی خویش گذشت ویکه  و راست به فکر حلّ مشكل مردم  وجامعه که مردم به آن مواجه می‌شود، به تعبیر خواب پادشاه اهتمام نمود .

همچنان یوسف علیه السلام بدون این‌که موضوع ‌ بیرون‌ آوردن‌ از زندان‌ را پیش‌شرط برای تعبیر خواب قرار دهد ، فورى به تعبير خواب پرداخت، زيرا كتمان علم ودانش به‌خصوص در هنگام نياز وضرورت جامعه به آن، امرى به دور از شأن انسان‌هاى پاك و نيكوكار است.
يوسف علیه السلام  در ضمن تعبير خواب، راه مقابله با قحطى را با پروگرام  روشن وعملی بيان كرد تا نشان دهد علاوه بر علم تعبير خواب، قدرت برنامه‌ريزى واداره امور مملکت را نیز دارا می‌باشد .

یوسف«گفت؛ هفت‌ سال‌ پی‌درپی‌ بر عادت‌ خود می‌کارید پس‌ آن‌چه‌ را درویدید، با خوشه‌اش‌ کنار بگذارید» یوسف‌  هفت‌ گاو فربه‌ و هفت‌ خوشه‌ سبز را به‌ هفت‌ سال‌ فراخ‌ و حاصل‌خیز، و هفت‌ گاو لاغر و هفت‌ خوشه‌ خشک‌ را به‌ هفت‌ سال‌ خشک‌ و قحط و بی‌محصول‌ تعبیر کرد و گفت: آن‌چه‌ را در هر سال‌ از این‌ سالهای‌ حاصل‌خیز و فراخ‌ می‌دروید، همچنان‌ در خوشه‌هایش‌ واگذاشته‌ و گندم‌ را از خوشه‌ آن‌ جدا نکنید تا موریانه‌ها و حشرات‌ آن‌ را نخورند «جز اندکی‌که‌ از آن‌ می‌خورید» برای‌ تغذیه‌ همان‌ سالتان، بقیه‌ را همچنان‌ در خوشه‌ها واگذارید.
«آن‌گاه‌ پس‌ از آن‌» یعنی: پس‌ از سال‌های‌ فراخی‌ و فراوانی‌ «هفت‌ سال ‌سخت‌» یعنی: هفت‌ سال‌ خشک‌ و قحط که‌ تحمل‌ آن‌ها بر مردم‌ سخت‌ و دشوار است‌ «می‌آید که‌ آن‌چه‌ را قبلا برای‌ آن‌ها ذخیره‌ کرده‌اید» از این‌ دانه‌ها درخوشه‌ها «می‌خورند، جز اندکی‌ را که‌ ذخیره‌ می‌کنید» از این‌ حبوبات‌.
«آن‌گاه‌ پس‌ از آن‌» چهارده‌ سال؛ «سالی‌ می‌آید که‌ به‌ مردم‌ در آن‌ باران‌ می‌رسد و در آن‌ آب‌ می‌گیرند» چه‌ از میوه‌هایی‌ مانند انگور، چه‌ غیر آن‌ از میوه‌ها و حبوبات، مانند کنجد و غیره، یعنی: مردم‌ در آن‌ سال‌ از قحط و گرانی‌ نجات‌ می‌یابند. مراد وی‌ این‌ بود که‌ پس‌ از گذشت‌ این‌ هفت‌ سال، از سوی‌ الله متعال  بر آن‌ها سهولت ‌ و گشایش‌ پدید می‌آید و رودخانه‌ نیل‌ پر از آب‌ می‌شود زیرا کشت‌ و کار مصریان‌ به‌آب‌ نیل‌ وابسته‌ است‌ نه‌ به‌ باران‌. شاید یوسف‌  به‌ این‌ امر از آن‌ رو پی‌ برد که‌ هفت‌ سال‌ قحط و خشک‌ به‌ پایان‌ نمی‌رسد مگر با سالی‌ فراخ‌ و حاصل خیز.
در اینجا یوسف‌  علیه السلام آنان‌ را از امری‌ آگاه‌ ساخت‌ که‌ از او راجع‌ به‌ آن‌ چیزی ‌نپرسیده‌ بودند، گویی‌ الله متعال از طریق‌ وحی‌ او را بر آن‌ آگاهانید. (به‌نقل از«تفسیر انوار القرآن».
قابل یادآوری است که: هر تلخى‌اى چیزی بد هم  نيست. همين قحطى مقدّمه‌ى حاكميّت يوسف شد وهمچنين مقدّمه صرفه‌جويى وكاربيشتردرميان مردم گشت.
درضمن قابل یادآوری است که: رؤياى كافران نيز مى‌تواند بيانگر واقعيّت‌ها و حاوى دستورالعمل‌هايى براى حفظ جامعه باشد.

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ ﴿۴۸﴾

سپس بعد از آن [هفت سال فراوانی و گشایش] هفت سال سختی  [و قحطى‏] پيش مى‏آيد که  [مردم‏] آن‌چه را از پيش برای آن [سال ها] ذخیره کرده اید مگر اندکی که برای کاشتن نگهداری می کنید، می خورید.(۴۸)

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ ﴿۴۹﴾

آن گاه بعد از آن [دوره سخت و دشوار،] سالی می‌آید که مردم در آن بارانِ [فراوان] یابند و در آن [سال از محصولات زراعتی انگور و زیتون و دیگر میوه‌ها] عصاره میوه می‌گیرند.(۴۹)

«يُغاثُ النَّاسُ»:  يا از «غوث» است، يعنى مردم از جانب خداوند يارى مى‌شوند و يا از «غيث» است، يعنى باران مى‌بارد و حوادث تلخ پايان مى‌پذيرد.
آنگاه پس از آن هفت سال خشک و قحط زده، سال باران و فراوانی و میوه و محصول فرا می‌رسد و گشایش پس از سختی و آسانی پس از دشواری می‌آید و در این سال است که مردم از کثرت حاصل و میوه، آب میوه می‌گیرند.

و در خلال آن به سبب فراوانى نعمت، مردم عصاره‌ى انگور و دیگر میوه‌ها را مى‌گیرند.
مفسرزمخشرى گفته است: حضرت یوسف علیه السلام گاوهاى فربه و خوشه‌هاى سبز را به سال‌هاى پر محصول و رفاه، و گاوهاى لاغر و خوشه‌هاى خشک را به سال‌هاى بى‌حاصل و قحطى تعبیر و تأویل کرده است. سپس به آنان مژده داد که سال هفتم با برکت و خیر فراوان و نعمت‌هاى افزون فرا مى‌رسد. و این تعبیر را از راه وحى ارائه داد.(تفسیر کشاف ٢/۴٧٧.).

از دروس حاصله این آیۀ مبارکه اینست که:
ـ از فحوای جمله «ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ 48» بر می‌آید که :جامعه را باید نسبت به شدايد و سختى‌هاى آينده  که آن جامعه  ومردم  به آن روبرو می‌گردد، در قدم اول آگاه كنيم  تا آنان  شیوه آمادگى مقابله با آن را در پیش خود داشته باشند .
ـ «سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ»: طرح پروگرام ومقدار ومدت پرگرام براى ايّام ناتوانى، دارای ارزش خاص می‌باشد .
ـ واقعیت امر همین است که :آينده نگرى و برنامه‌ريزى مى‌تواند ملّتى را از طوفان‌هاى سخت حوادث عبور ونجات دهد .
ـ  «مِمَّا تُحْصِنُونَ»: ودر شرايط سخت دشوار بايد پايه‌ها و سرمايه‌هاى اصلى را حفظ كرد. 
ـ یقیین وامیدوار باید بود که : بعد ازهرسختى، آسانى آمدنی است. طوری‌که فحوای آیه مبارکه در مورد صراحت دارد: «ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ»
ـ مردم را به آينده اميدوار كنيم تا بتوانند سختى‌ها را تحمّل كنند.
ـ ودر نهایت باید گفت که :علم و دانش، رمز پيشرفت و بقاى حكومت‌ها وامنيّت ورفاه جامعه است. (طرح و برنامه يوسف براى مبارزه با قحطى و خشكسالى، از دانش او حكايت دارد).

خواننده محترم !

در ایات ( 50 الی 52 ) ۸- موضوع ؛ شاه خواهان دیدار یوسف می‌شود و به بیرون آوردنش از زندان دستور وهدایت می دهد. اما یوسف تا قطعی شدن برائتش از اتهام ناروا، از بیرون آمدن امتناع می ورزد. طوری‌که می‌فرماید :

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ﴿۵۰﴾

و پادشاه (چون این تعبیر را شنید) گفت: یوسف را پیش من بیاورید، پس چون فرستاده ی (پادشاه) نزد او آمد، (یوسف) گفت: «به سوی سرورت باز گرد، پس از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟! قطعاً پروردگارم به نیرنگ آن‌ها آگاه است.(۵۰)

«وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ اِئْتُونِی بِهِ »: وقتى ساقى پیش پادشاه دوباره برگشت و تعبیرخواب ارایه شده توسط  یوسف رابه‌حضور پادشاه عرضه وبیان داشت، پادشاه تعبیر ارایه شده را استماع کرد وآن‌را  نیکو و پسندیده شمرد، از یاورانش خواست تا یوسف را از زندان نزد وی حاضر نمایند « إئتوني به : او را پیش من بیاورید.»، تا خودم تعبیروتفسیرخواب را ازاوشخصاً بشنوم و او را ببینم. سبحان الله اگر پروردگار با عظمت بخواهد پادشاه را محتاج  برده زندانى هم مى‌كند.  
«فَلَمّٰا جٰاءَهُ اَلرَّسُولُ»: فرستادۀ پادشاه نزد یوسف در زندان آمد و از وی خواست به حضور شاه برود، ملاحظه می‌داریم که: يوسف علیه السلام با تعبير خواب پادشاه واِرائه برنامه‌اى سنجيده، آن هم بدون توقّع و قيد وشرطى، ثابت كرد كه اويك مجرم وزندانى عادى نيست، بلكه انسانى فوق‌العاده و داناست.

وقتى فرستاده‌ى شاه به نزد یوسف علیه السلام دوباره به زندان آمد، وی  فوراً از خبر آزادى اش استقبال نكرد، بلكه درخواست كرد كه دوسیۀ سابق دوباره بررسى شود، زيرا او نمى‌خواست مشمول عفو شاهانه شود، بلكه مى‌خواست بى‌گناهى و پاكدامنى او ثابت شود و به شاه بفهماند كه در رژيم او تا چه اندازه فساد و بى‌عدالتى حاكم شده است.
«قٰالَ اِرْجِعْ إِلىٰ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ مٰا بٰالُ اَلنِّسْوَةِ اَللاّٰتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»: «پس‌ هنگامی‌ که‌ آن‌ فرستاده‌ نزد یوسف‌ آمد، یوسف‌» به‌ او «گفت: نزد رب‌ خود» یعنی: مولا و آقای‌ خود «برگرد و از او بپرس‌که‌ چگونه‌ است‌ حال‌ آن‌ زنانی‌ که‌ دستهای‌ خود را بریدند؟ همانا پروردگار من‌ به‌ نیرنگ‌ آنان‌ آگاه‌ است‌».
«قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»: يوسف به خاطر رعايت احترام عزيز مصر، از همسر او نام نبرد و اشاره به مجلس مهمانی كرد. بدین‌گونه، یوسف‌ علیه السلام از خارج‌ شدن‌ از زندان‌ سرباز زد و دعوت ‌پادشاه‌ را به‌ طور شتابزده‌ اجابت‌ نگفت‌ تا برائت‌ ساحت‌ وی‌ برای‌ مردم‌ روشن‌ شود.
باید گفت که: آزادى، به هر قيمتى که باشد ارزش ندارد. بلکه اثبات بى‌گناهى مهم‌تر از آزادى است. يوسف علیه السلام، اول ذهن مردم را پاك كرد، بعد مسئوليّت پذيرفت.

بی‌تردید این‌ حلم‌ و صبر درجایگاه‌ و پایگاهی‌ قرار دارد که‌ عرصه‌ اذهان‌ از تصور آن‌ تنگ‌ است، از این‌ جهت‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم  فرمودند: «اگر من‌ به‌ آن‌ اندازه‌ که‌ یوسف‌  در زندان‌ باقی‌ ماند، باقی‌ مانده ‌بودم، دعوت‌ پادشاه‌ را بی‌درنگ‌ اجابت‌ می‌کردم‌». البته‌ این‌ حدیث ‌رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم برای‌ بیان‌ رخصت‌ در حق‌ امت‌شان‌ و از روی‌ مهربانی‌ به‌ این‌ امت ‌است‌ تا کسی‌ از امت‌ با تکیه‌ بر سنت‌ یوسف‌  اثبات‌ برائت‌ ذمه‌ خود را شرط رهایی‌ از هر مشکلی‌ قرار ندهد.
«إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (50)»: سپس افزود: بیگمان پروردگارم به فریب و نیرنگ زنان داناست، هیچ کار پنهانی بر وی نهان نمی‌ماند و به زودی حق را آشکار خواهد ساخت. واقعاً هم ! هیچ بنده‌ای به فتنه‌ای سخت‌تراز فتنۀ زنان مبتلا نشد. پس خوشبخت کسی است که الله متعال  وی را (بسان یوسف) به سلامت دارد.
بادرنظرداشت این‌که: كيد دشمن عظيم است، امّا الله متعال نيز به همه كيدها آگاه است و دوستان خود را از كيدها حفظ مى‌كند.

مزایای عدم شتاب و آرام تصمیم گرفتن يوسف:
درمورد این‌که یوسف علیه السلام چرا به عجله تصمیم نگرفت ودر بر آمدن خویش از زندان وارخطایی به‌خرج نداد ، می‌توان درآن مزایای ذیل را برشمرد :
1ـ  نشان شکیبایی نیکو و آرامش روحی است.
2ـ عزت نفس و حفظ کرامت او چنان اقتضا می کرد که پیش از آن‌که،از آن اتهام ناروا

تبرئه شود، از زندان پا به بیرون نماند . پس اول  خواست تا حقایق روشن گردد و

شک و شبهه‌ای در اطرافش باقی نماند.
3ـ يوسف از طریق تحقيق قاطعانه ی پادشاه از اتهام پاک گردید، آنگاه از زندان بیرون

آمد و به درخواست شاه، وزارت اقتصاد و دارایی مصر را به عهده گرفت.
4 ـ یوسف درجواب  فرستاده ی شاه می گوید: از طرف من به سرورت بگو: «ما بال النسوة اللاتي قطعن أيديهن: حال و وضع زنانی که دستهای شان را بریدند چگونه است؟» یوسف بزرگوار، اسمی از زلیخا - که این آشوب و بلوا را پلان وبه راه انداخته بود به‌زبان  نیاورد، تا نسبت به عزیز که او را ولی نعمت خود می دانست، وفادار مانده و او را مورد تفقد قرار داده باشد. اما آن قت که زلیخا آشوب برپا کرد و درهای کاخ را بر رویش بست که از او کام بگیرد، یوسف به دو دلیل زلیخا را متهم کرد و مورد تعرض قرارش داد و گفت: «هی راودتنی عن نفسی...»:

الف: دفاع از شخص خود در آن هنگامه ی تلخ و ناخوشایند در حضور عزیز،

ب: پس از آن که زلیخا او را مورد طعن و تهمت بی جا قرار داد...(به‌نقل از تفسیر فرقان محمد بهاءالدین حسینی).
قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۵۱﴾

(پادشاه آن زنان را خواست و) گفت: «جریان کارتان چه بود؛ هنگامی که یوسف را به سوی خود دعوت دادید؟!». گفتند:« پناه بر الله ! ما هیچ گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز گفت: اکنون حق آشکار شد، این من بودم که او را به‌سوی خود خواندم (ولی او به من روی نداد) و يقيناً او از راستگویان است.(۵۱)
تشریح لغات واصطلاحات :
خَطْبُكُنَّ: رویداد، کار شما، منظور و هدف شما. حَاشَ لِلَّهِ: خدا منزه است. [درهمین سوره /۳۱]. حَصْحَصَ : آشکار گشت، نمایان شد.

«قٰالَ مٰا خَطْبُکُنَّ إِذْ رٰاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ»: پادشاه به زنانی که دست‌های‌شان را با کاردها بریده بودند ودر این میان زلیخا زن عزیز نیز حضور،  دعوت به‌عمل آورد:
«خطب» دعوت شدن براى امر مهم را گويند «خطيب» كسى است كه مردم را به هدفى بزرگ دعوت مى‌كند.
در این میان پادشاه مصر در خطاب به این زنان گفت: به من بگویید در چه حال و وضعی قرار داشتید، چرا از یوسف در روز میهمانی قصر کام خواستید؟ آیا او به خواست شما تن در داد، آیا از وی رغبتی در خویشتن یافتید؟ و گفت: چه هدف و قصد مهمى ازاین دعوت داشتید؟ (سید قطب رحمه الله مى‌گوید: فرستاده نزد شاه برگشت و او را از ماجرا باخبر کرد، شاه هم زنان را احضار و از آن‌ها بازجویى نمود.

شاه تحقیق کرد و از راز آن‌ها مطلع شد و انگشت اتهام را به سوى آنان دراز کرد، آن‌هایى که در پى کارى بس مهم بودند: «ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ ». بدین وسیله از شمه‌اى ازمجالس تشریفات خانه‌ى عزیزوآن‌چه زنان به یوسف گفته‌اند و فریبکارى‌هایى که به منظور جلب توجه یوسف صورت گرفت و به حد درخواست نزدیکى رسیده است، سردر مى‌آوریم. از این بیان مى‌توان تصور کرد که در آن محافل و در میان مجالس زنان چه مسایلى مى‌گذشت. آن ایام بر این مبنای جاهلیت در هر عهد و زمان جاهلیت است. هر جا رفاه و آسایش باشد، قصر و کاخى در میان باشد، عیش و عشرت و بى‌عفتى و فسق و فجور سایه‌ى شوم خود را مى‌گستراند. (تفسیر فى ظلال القرآن١٢/٢۴٨.)
« قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا عَلِمْنٰا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ »: زنان گفتند: پناه بر الله ! قسم به پروردگار  که ما از وی کمترین شائبه و عیبی ندیده و ندانسته‌ایم و او کاملاً بی‌گناه است. این بیانگر پاکى یوسف و تعجب از عفت او را نشان مى‌دهد.

ملاحظه می نماییم که پادشاه امر کرد که اشخاص  متّهم را دعوت كنيد تا از خود دفاع كنند. «ما خَطْبُكُنَّ» حتّى زليخا نيز باید حضور داشته باشد. واقعاً به دنبال هر سختی  ودنبال هر تلخى‌ها شيرينى‌ها است. در برابر «أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً»، «ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ»:امده است. در این جلسه زنان  دعوت شده مصری  نه تنها بر خطاكار نبودن يوسف اعتراف كردند، بلكه هر نوع بدى و انحرافى را از او نفى كردند. ( «مِنْ سُوءٍ» يعنى هيچ عيب و گناهى بر او نيست. به یاد داشته باشید که:حقّ براى هميشه، مخفى نمى‌ماند. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ».روزی آمدنی است که وجدان‌ها، بيدار شده واعتراف مى‌كنند. «أَنَا راوَدْتُهُ» ،چنان‌كه فشار جامعه و محيط، گردنكشان را به اعتراف وادار مى‌كند. (همسر عزيز همين كه ديد تمام زنان به پاكدامنى يوسف اقرار كردند، او نيز به اعتراف گردن نهاد.).
سبحان الله؛ عزيز مصر خواست مراوده‌ى زليخا با يوسف عليه السلام مخفى بماند، ولى پروردگار با عظمت  آن را بر همه‌ى عالميان و براى هميشه آشكار كرد تا پاكى يوسف به اثبات برسد.

« قٰالَتِ اِمْرَأَةُ اَلْعَزِیزِ اَلْآنَ حَصْحَصَ اَلْحَقُّ»: در این هنگام بود که همسر عزیز مصر حق را به صراحت مطرح کرد و گفت: اکنون حق بعد از پنهان ماندن آشکار و راستی و درستی بعد از پیچیده‌گی و ابهام آفتابی  وآشکارا شد؛ «أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ اَلصّٰادِقِینَ (51)»: قسم به الله  که من تلاش کردم تا وی را به فتنه اندازم. این من بودم که به اغوا و انگیزش وی پرداخته و شیفته و شیدایش شده بودم. من بودم که از وی کام خواستم. اما به الله قسم یاد میکنم که او نپذیرفت و مخالفت کرد. به الله قسم  که یوسف در هرچه گفته راستگوست و بیگمان او مظلوم است.
این اعتراف در ملأ عام به برائت یوسف علیه السلام صریح است.  آنگاه كه خدا بخواهد، دشمن، خود وسيله‌ى نجات و رفع اتّهام مى‌شود.

ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ ﴿۵۲﴾

(یوسف در ادامه سخن خود به فرستاده شاه گفت) این (در خواست من) به آن خاطر است که او (عزیز مصر) بداند من در نهان به او خیانت نکرده ام و الله هرگز مکر و خدعه خیانتکاران را به مقصود نمی‌رساند.(۵۲)

قبل از همه باید گفت : در مورد  اين‌كه اين آيه كلام يوسف عليه السلام است و يا ادامه كلام خانم  عزيز مصر، دو نظر وجود دارد؛ برخى از مفسران آن‌را سخنان همسر عزیز  می شمار ولی برخی دیگری از مفسران آن‌را ادامه سخن يوسف مى‌دانند ، ولى با توجّه به محتواى آيه، نمى‌تواند كلام همسر عزيز مصر باشد. زيرا چه خيانتى بالاتر از اين‌كه يك نفر بى‌گناه، سالها در زندان بماند.يوسف عليه السلام با اين سخن، دليل تأخير خودش را براى خروج از زندان، بررسى مجدد پرونده و اعاده‌ى حيثيّت مطرح مى‌كند.
«ذٰلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ اظهر»: طوری‌که یادآور شدیم : این است که این گفته از سخنان یوسف است. وقتى خبر به او رسید که زنان به برائتش شهادت  داده‌اند آن را به زبان آورد؛
باید گفت: که انسان‌های کريم درصدد انتقام نيستند، به دنبال اعاده‌ى حيثيّت و كشف حقيقت می باشند.
«این‌» درخواست‌ اِعادۀ‌ حیثیت‌ و نفی‌ تهمت‌ «برای‌ آن‌ است‌ تا او» یعنی: عزیز مصر «بداند که‌ من‌ به‌ او در نهان‌ خیانت‌ نکرده‌ام‌ و بداند که‌ خداوند نیرنگ‌ خائنان‌ را به‌ جایی‌ نمی‌رساند».

یعنى اگر من درخواست فرستاده‌ى پادشاه را رد کردم بدان دلیل بود که عزیز بداند در پنهان به او خیانت نکرده‌ام، بلکه من عفیف و پاکدامن بودم. باید گفت: واضح است که: نشان ايمان واقعى هم ، عدم خيانت در پنهانى و خفاست.
«وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی کَیْدَ اَلْخٰائِنِینَ (52)»: يوسف تلاش مى‌كرد تا پادشاه را متوجّه سازد كه اراده‌ى پروردگار و سنّت الهى، نقش تعيين كننده‌اى در حوادث و رخدادها دارد.
«إنی‌ لم‌ أخنه‌ بالغیب»: من‌ به‌ عزیز در مورد زنش‌ به‌ طور پنهانی‌ در حالی‌که‌ او از من‌ غایب‌ است، یا من‌ از دید وی‌ غایبم، خیانت‌ نکرده‌ام‌. از سنن الهى، عدم موفقيّت خائنان و شكست و رسوايى آنان است.

 

پایان جزء دوازدهم:

مبحث نفس اماره:
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۳﴾
من هرگز نفس خود را تبرئه نمی کنم؛ زیرا نفس (اماره ،انسان) پیوسته طغیان گر، بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند؛ زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. (۵۳)
تفسیر آیه:

«وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ»: نفس خود را پاک و منزه جلوه نمى‌دهم؛ زیرا نفس انسان به هوس و شهوات تمایل دارد. یوسف این سخنان را به طریق تواضع و فروتنى گفته است: یوسف مى‌خواست در مقابل الله فروتنى و شکسته‌نفسى را نشان دهد، تا نفس خود را پاک معرفى نکند و آن را به خودخواهى و مباهات وادار ننماید.(تفسیر  کشاف ٢/۴٨٠.).
مفسر تفسیر «انوار القرآن» در تفسیر این  آیۀ مبارکه می‌نویسد: این‌ نیز از سخن ‌یوسف‌  است‌ که‌ از باب‌ هضم‌ نفس‌ و عدم‌ تزکیه‌ خود عنوان‌ کرد. اما ابن‌کثیر ترجیحاً بر آن‌ است‌ که‌ این‌ و آیه‌ قبل‌ هر دو حکایت‌ ازسخن‌ زن‌ عزیز است‌ و اضافه‌ می‌کند که‌ این‌ قول، مشهورتر و به‌ سیاق‌ داستان‌ مناسب‌تر است‌.
 پس‌اگر( چنان‌که‌ ابن‌کثیر می‌گوید ) این‌ ازسخنان‌ زن‌ عزیز مصر باشد، معنی‌ چنین‌است: این‌ سخن‌ را که‌ گفتم‌ برای‌ آن‌ است‌ تا یوسف‌  بداند که‌ من‌ پنهانی‌ در حق ‌وی‌ خیانت‌ نکرده‌ام‌ و آن‌گاه‌ که‌ پادشاه‌ از من‌ سؤال‌ کرد، حقیقت‌ را گفتم؛‌ ولی‌ با این‌ وجود نفس‌ خود را از خیانت‌ تبرئه‌ نمی‌کنم‌، زیرا وقتی‌ یوسف‌ از نزد من ‌گریخت‌ به‌ او خیانت‌ کردم‌ و او را به‌ زندان‌ افگندم‌ «چرا که‌ نفس‌ قطعا بسیار به‌ بدی ‌امر می‌کند» یعنی: بی‌گمان‌ از شأن‌ نفس‌ بشری‌ فرمان ‌دادن‌ به‌ بدی‌ است، به ‌سبب ‌این‌که‌ نفس‌ به‌ شهوات‌ گرایش‌ داشته‌ و شهوات‌ در آن‌ تأثیر طبعی‌ دارد و بازداشتن ‌و مهار کردن‌ آن‌ از این‌ گرایش‌ دشوار است‌ «مگر کسی‌ را که‌ پروردگار من‌ رحم‌ کند» بر او و او را از افتادن‌ در معصیت‌ نگاه‌ دارد. یا مگر آن‌ وقت‌ که‌ پروردگارم ‌رحم‌ کند و انسان‌ را از افتادن‌ در این‌ ورطه‌ نگاه‌ دارد «همانا پروردگار من‌ آمرزندهء‌ مهربان‌ است‌».
در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم  فرمودند: «چه‌ می‌گویید درباره ‌رفیقی‌ که‌ به‌ همراه‌ دارید، رفیقی‌ که‌ اگر او را گرامی‌ داشته‌ و اطاعتش‌ کنید و او را بپوشانید، شما را به‌ بدترین‌ فرجام‌ می‌رساند و اگر او را خوار سازید و عریان‌ و گرسنه‌ بدارید، شما را به‌ بهترین‌ فرجام‌ می‌رساند؟ اصحاب‌ گفتند: یا رسول‌الله! این‌ چنین‌ رفیقی، بدترین‌ رفیق‌ در روی‌ زمین‌ است‌. فرمودند: سوگند به‌ خدایی‌ که ‌جانم‌ در قبضه‌ قدرت‌ اوست، این‌ رفیق‌ همانا نفس‌های‌ شماست‌ که‌ در میان ‌پهلوهای‌تان‌ است‌».
نفس وحالاتی آن در قرآن:
خوانندۀ محترم!
خطر هواى نفس جدّى است، آن را ساده ننگريد در قرآن  عظیم الشأن براى نفس، حالات ذیل بیان گردیده است:
ـ نفس امّاره كه انسان را به سوى اعمال شنیع وشریر سوق مى‌دهد و اگر با عقل و ايمان مهار وتحت کنترول آورده نشود ، انسان يكباره سقوط مى‌كند.
ـ نفس لوّامه، حالتى است كه انسان خلافكار خود را ملامت و سرزنش مى‌كند و اقدام به توبه و عذرخواهى مى‌كند. طوری‌که و در سورۀ قيامت از آن يادآوری به‌عمل آمده است.
ـ نفس مطمئنّه، حالتى است كه تنها أنبياء و اولياء وتربيت شدگان واقعى آنان دارند و در هر وسوسه وحادثه‌اى، پيروزمندانه بيرون مى‌آيند و دلبسته‌ى الله تعالی لایزال اند.
خواننده محترم !
آیات ( 54 الی 57 ) ۹- یوسف، زمام امور مصر را در دست می‌گیرد.
قابل تذکر است که با دست گرفتن زمام أمور مصر ؛ دوران رنج زندان و رنج اتهام به سر می رسد و فصل دیگری از زندگانی یوسف علیه السلام شروع می‌شود که آن زندگانی خوش و خرم و در عین حال برایش آزمایشگاه بزرگی است.

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ ﴿۵۴﴾

و پادشاه (بار دوم) گفت: یوسف  را نزد من بیاورید تا وی را از مخصوص (مشورۀ خود و از افراد مقرب) خود گردانم. پس چون با او به سخن پرداخت، (پادشاه) گفت: البته تو امروز نزد ما ارجمند و امانتدار (و قابل اعتماد) صاحب مقام والا (و) و مورد اعتماد هستي.(۵۴)

«وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ اِئْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی»: پروردگار با عظمت زمانی که :اراده کند ؛ اسير ديروز را امير امروز هم قرار مى‌دهد. بعد از این‌که برائت یوسف علیه السلام  و تقوی و شرافت اخلاق اش برای  پادشاه مصر عیان شد، چنین گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را خاصۀ خود، از دوستان خود و از نزدیک‌ترین اشخاص به خویش مقرر نمایم ؛ تا او از من بهره‌مند شود و من از مشوره‌های عالی اش مستفید شوم .
چون یوسف حاضر شد و پادشاه با وی سخن گفته با رجاحت عقل، حسن ادب، عظمت امانتداری، عفت، آبرومندی و وارستگی ‌اش آشنا گشت.
«أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي »‏«اَسْتَخْلِصْهُ»: او را از مقرّبان و خاصّان خویش قرار دهم. باید گفت که: براى تصدّى اعطاى پست‌هاى مهم و كليدى در یک کشور علاوه بر تدبير و كاردانى، محبوبيّت و مقبوليّت نيزنقش بسزایی داشت. يوسف علیه السلام در اثر عفّت، تدبير، تعبير خواب و بزرگوارى، محبوبيّت خاصّى پيدا كرد، لذا عزيز مصر گفت او براى خودم باشد.

«فَلَمّٰا کَلَّمَهُ قٰالَ إِنَّکَ اَلْیَوْمَ لَدَیْنٰا مَکِینٌ أَمِینٌ(54)»: بعد از این‌که او را آوردند و با یوسف سخن گفت و پادشاه فضل و عقل و حسن بیان او را دید، گفت: تو امروز در نزد ما قرب و منزلتى رفیع دارى و در تمامى امور مورد اعتماد و امین استى.
واقعاً انسان صادق و امين حتّى در جمع كافران نيز مقبول و مورد احترام است. طوری‌که ملاحظه شد که : پادشاه با کلمه «لَدَيْنا» اعلام می‌دارد که : يوسف در حكومت ما مقام ومنصب بس عظیمی‌دارد ، نه تنها در دل من، بلکه همه مسئولين بايد از او اطاعت كنند.

قدرت داشتن و امين بودن در كنار هم ارزشمند است، زيرا اگر امين باشد ولى امكانات نداشته باشد، قدرت انجام كارى را ندارد واگر مكين باشد امّا امين نباشد، حيف و ميل بيت‌المال مى‌كند.

ارمغان‌ یوسف‌ علیه السلام چنان‌ بزرگ‌ و ارزشمند بود که‌ مهر و محبت‌ او را بر دل‌ پادشاه‌ نشاند و جایگاه‌ او را در اندرون‌ جان‌ وی‌ راسخ‌ کرد که‌ این‌ سخن‌ پادشاه‌ خود مظهر چنین‌ محبتی‌ است‌.
«مکین»: صاحب‌ جاه‌ و جایگاه‌ و امانت، به‌ نحوی‌ که‌ هر چه‌ را از پادشاه‌ بخواهد، بدان‌ دست‌ یابد، و

«امین»: امانت‌داری‌ که‌ پادشاه‌ او را بر راز کار خود، یا بر آن‌چه‌ که‌ به‌ وی‌ از وظایف‌ و مناصب‌ می‌سپرد، امین‌ بشمارد.

مؤلف تفسیر فرقان شیخ محمد بهاء الدین حسینی در تفسیر این آیۀ مبارکه می‌نویسد:  وقتی شاه مصر مطابق روایات تاریخی به‌نام « ولید بن ریان» بود. بعد از این‌که سخنان حکیمانه ی یوسف را شنید و شخصیت والای او را خوب شناخت، انگشتر خود را بیرون آورد و در انگشت او کرد و به اطرافیانش گفت: این، عزیز مصر است؛ یعنی، صدراعظم مملکت است؛ سخنانش را گوش دهید و او را پیروی کنید. یوسف با تمام قدرت و توان در راه رفاه و آسایش مردم ستمدیده ی تاریخ زمان کوشید و مملکت را از منجلاب مادی و معنوی رستگار کرد.
سبحان الله زنان مصر جمال يوسف را ديدند، دل از كف دادند و دست بريدند؛ پادشاه امانت و پاكى او را ديد مُلك مصر را در اختيارش قرار داد . اگر سایر  كمالات يوسف بر آنان آشكار مى‌شد به الله معلوم که چه مى‌كردند.؟

قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿۵۵﴾
(یوسف به شاه) گفت: مرا سرپرستی  خزانه های این سرزمین (مصر) قرار ده؛ زیرا من نگهبان دانایی هستم. (۵۵)

«قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ»یوسف به پادشاه مصر گفت: مرا به سرپرستی خزانه‌های این سرزمین بگمار؛ یعنی مرا متولی‌ امر نگهداری‌ خزانه‌های‌ سرزمین‌ مصر و ذخایر خواروبار آن‌ بگردان‌.زیرا من بر ودیعتی که من سپرده شود، امانتدار هستم، به حساب و کتاب دانا و در ذخیره‌سازی و مصرف، صاحب بصیرت و بینش می‌باشم.

مفسر«تفسیر انوار القرآن» نویسد:یوسف‌  این ‌منصب‌ را از پادشاه‌ مطالبه‌ کرد تا از این‌ جایگاه‌ به‌ نشر عدالت‌ و محو ستم‌ توفیق ‌یافته‌ و از این‌ مقام‌ به‌ عنوان‌ وسیله‌ای‌ در جهت‌ دعوت‌ اهالی‌ مصر به‌سوی‌ ایمان‌ به‌ الله متعال و ترک‌ پرستش‌ بتان‌ استفاده‌ کند زیرا به‌ عهده‌ گرفتن‌ این‌ مقام، یوسف‌  را در موقعیت‌ مطلوبی‌ برای‌ تحقق‌ این‌ اهدافش‌ قرار می‌داد.
«إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (55)»: در مورد آن‌چه در اختیارم قرار مى‌دهى امین هستم و به راه‌هاى دخل و تصرف آگاهم. «همانا من‌نگهبانی‌ دانا هستم‌» یعنی: من‌ با داشتن‌ سواد نوشتن‌ و حساب‌دانی‌ و مانند آن‌ از راه‌کارهای‌ حفظ و نگهبانی، نگهبان‌ این‌ خزانه‌ها و ذخایر هستم‌ و آن‌ را در غیر مصارف‌ آن‌ صرف‌ نمی‌کنم‌ و به‌ وجوه‌ جمع‌ و تفریق‌ و درآمد و بر آمد آن‌ها به‌خوبی‌ دانایم‌.
یوسف به منظور اجراى عدالت و برقرارى حق و احسان، سرپرستى و ریاست را خواستار شد و این درخواست به منظور ارضاى خواهش‌هاى نفس نبود، بلکه مى‌خواست کارایى و شایستگى خود را در وزارت خزانه کشوربه نمایش بگذارد.
آیه کریمه بر جواز درخواست مقام و منصب برای کسانی دلالت دارد که در آن‌ها شایستگی وجود دارد، از هوی و هوس عاری‌اند و در عین حال امانتدار، دانا، مدبر و برپا دارندۀ حق مسؤولیت می‌باشند. (تفسیر المیسّر).

خوانندۀ محترم !
سؤال: چرا يوسف پيشنهاد اعطاى مسئوليّت براى خود را مطرح كرد؟ يا به تعبير ديگر؛ چرا يوسف طلب رياست خزانه داری به اصطلاح وزارت اقتصاد را کرد.؟  

جواب: او از خواب پادشاه مصر، احساس خطر و ضرر براى مردم كرد و خود را براى جلوگيرى از پيش‌آمدهاى ناگوار اقتصادى، لايق مى‌دانست، پس براى جلوگيرى از ضرر، آمادگى خود را براى قبول چنين مسئوليّتى اعلام داشت .
سؤال: چرا يوسف از خود تعريف و تمجيد كرد، مگر نه اين است كه قرآن مى‌فرمايد: «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ»: (نجم، 32)  خود را نستاييد؟
جواب: ستايش يوسف، ذكر قابليّت‌ها و توانايى‌هاى خود، براى انجام مسئوليّت بود، كه مى‌توانست جلو آثارسوء قحطى و خشكسالى رابگيرد، نه به خاطر تفاخر وسوء استفاده.
سؤال: چرا يوسف با حكومت كافر همكارى كرد؟ مگر قرآن از آن نهى نكرده است.« وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا ... »(هود، 113.)
جواب: يوسف، براى حمايت از ظالم اين مسئوليّت را نپذيرفت، بلكه به منظور نجات مردم از فشار دوران قحط سالى، به اين كار اقدام نمود. يوسف هرگز حتّى يك كلمه تملّق هم نگفت.
شخصیت های  سياسى، معمولًا به هنگام خطر مردم را رها كرده ودست به فرار می‌زنند ، ولى يوسف بايد مردم را حفظ كند. بگذريم از اين‌كه اگر نمى‌توان رژيم ظالمى را سرنگون كرد و تغيير داد، بايد به مقدارى كه امكان دارد از انحراف و ظلم جلوگيرى كرد و بخشى از امور را به‌دست گرفت و فعاليّت نمود. (به‌نقل از تفسير فى‌ظلال‌القرآن )
همچنان در تفسيرنمونه آمده است که : مراعات «قانون اهم و مهم» از نظر عقل و شرع يك اصل است.
شركت در نظام حكومتى شرك، جائز نيست ولى نجات يك ملّتى از قحطى مهم‌تر است. به همين دليل، يوسف عليه السلام مسئوليّت سياسى نپذيرفت، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليّت نظامى نپذيرفت، تا مبادا خون به ناحقّى ريخته شود. فقط مسئوليّت اقتصادى را آن هم براى نجات مردم برعهده گرفت.
وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾

و این گونه به یوسف در آن سرزمین تمکن (و قدرت ) دادیم ، از آن (سرزمین) هر جا که می خواست منزل می گرفت ، ما رحمت خود را به هرکس که بخواهیم می رسانیم ، و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کنیم.(۵۶)

«وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ»: این چنین الله متعال براى یوسف با بیرون آوردن یوسف از زندان، اعلام برائتش از تهمت، پی‌درپی فرستادن نعمت‌هایی چون دانش، علم تعبیر و امانتداری، عزت و احترام و قدرت بر وی منت گذاشت .
سنّت خداوند، عزّت بخشیدن به انسان‌های  پاكدامن وباتقوا است. گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: «إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ» ولى در واقع پروردگار با عظمت  به يوسف مكنت داد.
«یَتَبَوَّأُ مِنْهٰا حَیْثُ یَشٰاءُ»:همچنان برایش در سرزمین مصر اقتدار بخشید، هر جا که بخواهد اقامت مى‌گزیند و در امور مملکت به میل خود دخل و تصرف مى‌کند. یعنی: تا در هر جا از سرزمین‌ مصر که‌ بخواهد، فرود آید و سکنی ‌گزیند و در آن‌ چنان‌ تصرف‌ کند که‌ شخص‌ در منزل‌ خویش‌ تصرف‌ می‌کند، « نُصِیبُ بِرَحْمَتِنٰا مَنْ نَشٰاءُ »«به‌هر که‌ خواهیم‌» از بندگان‌ خویش‌ «رحمت‌ خود را می‌رسانیم‌» پس‌ در دنیا با احسان ‌و انعام‌ خویش‌ بر وی‌ رحم‌ می‌کنیم‌. واقعاً قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است و گرنه زيانبخش خواهد بود.

« وَ لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (56)»: بیگمان خدای سبحان عمل مخلصان راستگوی درستکار را بی‌اثر نمی‌سازد، بلکه به ایشان بزرگ‌ترین پاداش‌ها را همراه با سرانجام نیک، زندگی پاکیزه و گوارا و استواری در هر کار ارزانی می‌دارد.
با آن‌كه همه چيز در گرو مشيّت الهى است، امّا خداوند حكيم است و بدون دليل به كسى قدرت نمى‌دهد.
مفسر«تفسیر انوار القرآن»می‌نویسد:آیۀ‌ کریمه‌ دلالت‌ می‌کند بر این‌که‌ به‌ عهده‌ گرفتن‌ مقام‌ ومنصب‌ در نظام‌ پادشاه ‌ستمگر و حتی‌ کافر جایز است، اما برای‌ کسی‌ که‌ در برپاداشتن‌ حق‌ و عدل‌ از ناحیه‌ خود مطمئن‌ بوده‌ و از چنین‌ اعتماد به‌نفسی‌ برخوردار باشد و به‌ شرط این‌که ‌کارش‌ با مراد و هوای‌ آن‌ ستمگر موافق‌ نباشد.
چنان‌که‌ آیه‌ کریمه‌ دلیل‌ بر آن ‌است‌ که‌ طلب‌ حکومت‌ و اظهار آمادگی‌ برای‌ عهده‌دار شدن‌ مقام‌ و مسئولیت، برای‌ کسی‌که‌ به‌ نفس‌ و دین‌ و علم‌ خویش‌ مطمئن‌ است‌ و این‌ شایستگی‌ را نیز دارد، جایز است‌. اما نهی‌ وارده‌ از طلب‌ امارت‌ در حدیث‌ شریف‌ ذیل‌ که‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم  خطاب‌ به‌ عبدالرحمن‌ بن‌ سمره‌ (رض)  فرمودند: «لا تسأل‌ الإمارة: درخواست‌ امارت‌ نکن‌...»; ناظر بر کسانی‌ است‌ که‌ در برپا داشتن‌ حق‌ ولایت‌ عامه، بر نفس‌ خویش‌ اعتماد ندارند، نظر به‌ ضعف‌ و ناتوانی‌ای‌ که‌ دارند.
 نهی‌ از خودستایی‌ و تزکیه‌ نفس‌ در این‌ آیۀ‌ کریمه: «فَلَا تُزَكُّوٓاْ أَنفُسَكُمۡۖ». «خود را تزكیه ‌نكنید» «نجم/‌32» نیز ناظر بر حالتی‌ است‌ که‌ انسان‌ به‌ عدم‌ پاک‌ بودن‌ نفس‌ خود آگاهی‌ داشته‌ ولی‌ با وجود آن‌ به‌ تزکیه‌ خویش‌ می‌پردازد واز خود ستایش ‌می‌کند. و روشن‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از دو حالت‌ فوق، بر یوسف‌ پیامبرصلی الله علیه وسلم انطباق ‌نداشت‌.
خوانندۀ محترم !
دراين دو آيۀ مبارکه حضرت يوسف به عنوان«محسن»، «مؤمن» و «متّقى» ستايش شده است. در سراسر اين سوره، اراده الله متعال را مى‌توان با اراده و خواست مردم مقايسه كرد؛ برادرانِ يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف، او را خوار سازند، امّا عزيز مصر دربارهء او گفت: «أَكْرِمِي مَثْواهُ» او را گرامى بداريد. همسر عزيز (زلیخا ) قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت. بعضى خواستند با زندانى ساختن يوسف مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ «لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ»:  امّا در مقابل پروردگار با عظمت اراده كرد او را عزيز بدارد و حكومت مصر را به او بخشد. 

مفسران می نویسند:بعد از این‌که شاه مصر - که به نام ولید بن ریان نام داشت ،کلام حکیمانه ی یوسف را شنید و شخصیت والای او را خوب شناخت، انگشتر خود را بیرون آورد و در انگشت او کرد و به اطرافیانش گفت: این، عزیز مصر است؛ یعنی، صدراعظم مملکت است؛ سخنانش را گوش دهید واز اوامر او اطاعت کنید . یوسف با تمام قدرت و توان در راه رفاه و آسایش مردم ستمدیده ی تاریخ زمان کوشید و مملکت را از منجلاب مادی و معنوی رستگار کرد.(به‌نقل ازتفسیر فرقان شیخ بهاء الدین حسینی )

يوسف بنا به رؤیایی که در پیش دیده بود، یقین داشت که در آن مدت خشکسالی می تواند در سرزمین مصر توازن اقتصادی برقرار کند و مصر و اطراف را از گرسنگی و نابودی نجات دهد.
يوسف علیه السلام زمانی‌که اختیاردار امورمالی و اقتصادی کشور مصر شد، برای سر و سامان دادن وضع اسفبار قحطی زده ی مملکت، جانانه به پا خاست وبرامور مالی چیره گشت وذخایر را از انواع حبوبات پر کرد تا در وقت خشکسالی به داد مردم برسد.
بلی ! این عطایای آفریدگار است که به بنده ی نیکوکارش بخشیده است، تا او نیز به دیگران بدهد.
وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿۵۷﴾
ویقیناً ثواب آخرت برای آنانی که ایمان آورده و پرهیزگاری می‌کردند (نسبت به پادشاهی دنیا) بهتر است. (۵۷)
یعنى اجر و پاداش و ثواب آخرت براى مؤمنان پرهیزگار از پاداش دنیوى بهتر است. ودر این هیچ جای شکی نیست که :پادشاهى و حكومت نيز در برابر اجر آخرت ناچيز است . زیرا پاداش آخرت بهتر و ماندگارتر است. این پاداش برای کسانی محقّق است که ایمان به الله متعال  را در وجود خود پایدار ساخته و با انجام اوامر و پرهیز از نواهی به تقوایش پایبند شده‌اند.

ايمان،همراه با تقوا چاره ساز است و گرنه سرنوشت مؤمن گناهكار، مبهم است بدین‌سان‌ الله متعال‌ خبر می‌دهد که‌ آن‌چه‌ برای‌ پیامبرش‌ یوسف‌ علیه السلام  ودیگر مؤمنان‌ با تقوی‌ در سرای‌ آخرت‌ ذخیره‌ کرده‌ است، بزرگ‌تر و بیشتر و باشکوه‌تر از نعمت‌های‌ دنیاست‌.
خواننده محترم !
در ایات (58 الی 62 ) ۱۰- برادران یوسف برای خریدن گندم نزد یوسف می آیند . یوسف از آنان می خواهد برادرشان ، بنیامین را همراه خود به مصر بیاورند.
وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ﴿۵۸﴾
و برادران یوسف [با روی آوردن خشکسالی به کنعان، جهت تهیه آذوقه وتهیه گندم به مصر] آمدند، وبر یوسف وارد شدند. پس او آنان را شناخت وآنان او را نشناختند.(۵۸)

وَجَاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ (58)
مفسران می نویسند:طبق پيش‌بينى و پيشگويى يوسف علیه السلام ، مردم هفت سال در وفور نعمت و باران بودند، ولى بعد از آن، هفت سال دوم فرا رسيد و مردم دچار قحطى و خشكسالى شدند. دامنه قحطى نه تنها درمصر بلکه به فلسطين و كنعان هم رسيد. يعقوب به فرزندان خود گفت: براى تهيه گندم به سوى مصر روانه شوند.آنان وارد مصر شده و درخواست خود را عرضه كردند. يوسف در ميان متقاضيان غلّه، برادران خود را ديد، امّا برادران يوسف را نشناختند و حقّ هم همين بود، زيرا از زمان انداختن يوسف به چاه تا حكومت او در سرزمين مصر، حدود بيست تا سى سال فاصله افتاده بود. يوسف وقتى از چاه بيرون آمد، نوجوان بود، «يا بُشْرى‌ هذا غُلامٌ» چند سالى در خانه عزيز، خدمتكار بود و سالها نيز در زندان به سر برد و از زمان آزادى او از زندان نيز هفت سال (دورۀ کثرت و  وفور نعمت و پر آبى) گذشته بود و حال كه ساليان قحطى بود، برادران به مصر آمده بودند.

در زمان قحطى، جيره‌بندى لازم است و هركس بايد براى گرفتن سهميه، خود مراجعه كند تا ديگران به نام او سوء استفاده نكنند. «إِخْوَةُ» با اين‌كه‌ مى‌توانستند يك نفر را به نمايندگى بفرستند، همه برادران آمدند.
طوری‌که یاد آور شدیم برادران یوسف بعد ازآن‌که دچار فقر وتنگدستی شدند و خشک‌سالی و قحطی دامنگیرشان شد از سرزمین‌ کنعان  فلسطین به مصر نزد یوسف آمدند؛ آمدند تا از خزانۀ مصر در خواست کمک آذوقه کنند اما یوسف برادران خود را شناخت؛ اما آن‌ها به سبب هیبت موقعیت و فاصله ی زمانی زیاد و تغییر قیافه، او را نشناختند.
البته این شناخت، دلیل کمال ذکاوت و هوشمندی یوسف را نشان می‌دهد ؛ زیرا با آن‌که حال، چهره و وضع ایشان نیز تغییر کرده بود، اما او با ذکاوت و هوشمندی برتری که داشت ایشان را شناخت.
ابن عباس  (رض) گفته است: فاصله ی بین انداختنش به چاه و وارد شدن برادران به سرزمین مصر بیست و دو سال بود، از این جهت او را نشناختند.( حاشیه‌ى صاوى ٢/٢۴٩.)
و علت آمدن شان این بود که آن‌ها در دیار خود دچار گرسنگى ناشى از قحطى شدند که همه‌ى ولایات را فرا گرفته بود و براى خرید خواروبار ذخیره شده توسط یوسف به مصر و نزد یوسف آمدند.
بعد از این‌که برادران نزد یوسف آمدن وطوری‌که درفوق یادآور شدیم ؛ یوسف آنان را شناخت ولی  خود را ناآشنا انداخت.درخطاب به آن‌ها گفت: چرا به مملکت ما آمده‌اید؟ گفتند: براى تهیه‌ى خوراکى آمده‌ایم. یوسف گفت: شاید جاسوس باشید؟ گفتند: پناه بر خدا! گفت: از کجا آمده‌اید و اهل کجا هستید؟ گفتند:از سرزمین کنعان مى‌آییم و پدر ما یعقوب، پیامبرالله است  گفت: آیا به‌جز شما اولادى دیگردارد؟ گفتند: بله، ما دوازده برادر بودیم، برادر کوچکترما در صحرا از بین رفت-که پدر او را از همه‌ى ما بیشتر دوست داشت-و برادر خُردش که از مادر باهم شریک اند، باقى است که پدر او را نزد خود نگه داشته است. و ما ده نفر آمده‌ایم. یوسف دستور داد از آن‌ها پذیرایى و احترام به عمل آورند. (تفسیر جلالین ٢/٢۴٩.).

وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ﴿۵۹﴾

و چون يوسف خوار و بارشان را مجهز کرد، گفت: (بار دیگر)«آن برادری که از پدرتان دارید،(نوبت آینده) نزد من بیاورید ، آیا نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم ، و من بهترین میزبان هستم ؟(۵۹)
«وَ لَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ »: بعد از این‌که  یوسف از ایشان به خوبی میزبانی و پذیرایی نمود و نیز ایشان را به خوار و بارشان به طور کامل مجهز کرد و ما یحتاج سفر آن‌ها را به آنان داد،وبسان انسان‌های بزرگوار و با فضیلت افزون بر آن‌چه انتظارش را داشتند به ایشان بخشید،« قٰالَ اِئْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ»: به ایشان گفت: واز آنان  در خواست کرد که: در سفر بعدی برادر پدری خود را ( که برادر پدری و مادری وی بود.) نیز با خود بیاورند. البته آن‌ها خود درجریان گفتگو به وی خبر داده بودند که برادر پدریی نیز دارند که او را در سرزمین خویش جا گذاشته‌اند.

مفسران می نویسند: يوسف به برادران خود گفت: «ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِیکُمْ » يعنى برادرى كه شما از پدر داريد و نگفت: برادر من، از اين كلام طوری معلوم مى‌شود كه يوسف در چهره‌ى ناشناس، باب گفتگو وصحبت را با برادران خویش آغاز كرد و در ضمن یوسف علیه السلام گفت: «بِأَخٍ لَكُمْ» و نگفت: برادر من، تا مفهوم راستگويى و رازدارى با هم رعايت شود.
طوری‌که مفسران تذکر می‌دهند: آنان به یوسف گفتند: كه ما فرزندان يعقوب نواسهء ابراهيم مى‌باشيم. پدرما شخص ریش سفید است که به خاطر غم و اندوه فرزندش كه گرگ او را پاره كرده، سالهاست گريان وگوشه‌گير است و يكى از برادران‌مان را نيز به خدمت او پیش اوگذاشتیم، اگرممكن است سهم آن پدر و برادر مارا نيز به ما بدهيد كه با خوشحالى برگرديم. يوسف هدایت داد علاوه بر بار ده شتر، دو بار ديگر سهم يعقوب و برادر ديگر نيز افزوده شود.
يوسف براى جذب برادران گفت: «أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ» من بهترين ميزبان هستم، و آن برادران جذب شدند، ولى پروردگار با عظمت با جملات زیبا چنین تعبیرات را در قرآن عظیم الشأن براى جذب انسان‌ها بیان فرموده است:
ـ «خَيْرُ الرَّازِقِينَ» (جمعه، 11.)او بهترين روزى رسان است.

ـ « خَيْرُ الْغافِرِينَ» (اعراف، 155)  او بهترين بخشنده است.

ـ « خَيْرُ الْفاتِحِينَ» (اعراف، 89.)  او بهترين گشايشگر است.

ـ « خَيْرُ الْماكِرِينَ» (انفال، 30.) او بهترين تدبير كننده است.
ـ « خَيْرُ الْوارِثِينَ» (انبياء، 89.)  او بهترين وارث است.
ـ «خَيْرُ الْحاكِمِينَ» (يونس، 109)  او بهترين داور است.
«أَ لاٰ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی اَلْکَیْلَ»: مگر نمى‌بینید که من پیمانه را بدون کم و کاست تمام مى‌کنم.
«وَ أَنَا خَیْرُ اَلْمُنْزِلِینَ (59)»: من بهترین مهمان‌نوازم و از مهمانان به نحو احسن پذیرایى مى‌کنم. ازآن‌ها نیز به خوبى پذیرایى کرده بود واقعاً یوسف‌ علیه السلام از آنان‌ به‌ بهترین‌ وجه‌ پذیرایی‌ کرد تا آنان‌ را به‌ آمدن‌ مجدد برانگیزد و تشویق‌ کند.

فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ ﴿۶۰﴾
پس اگر او را نزد من نیاوردید، پس برای شما هرگز پیمانۀ غله نزد من نیست و هرگز به من نزدیک نشوید.(۶۰)
یوسف بدی ها را به خوبی جواب داد، سهم برادران را به‌طور كامل  اجرا وپرداخت نمود، و درباره‌ى ظلمى كه به  وی کرده بوند ، بحثی به‌عمل نیاورد.وبدین ترتیب قدرت مقام و منزلت خویش را وسيله‌ى انتقام قرارنداد.

چه زیبا است درس  واعجاز قرآن.  در آیهء مبارکه بیان می‌دارد که :در مديريّت، هم محبّت لازم است و هم تهديد. اوّل مژده و محبّت؛ «أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ» بعد تهديد و اولتيماتوم. «فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي» (پس اگر او را نزد من نیاوردید) یوسف به برادرانش گفت:  اگر برادرخویش را در سفر  بعدی  با خود نیاورید، بعد از این پیش من خوار و بار نخواهید داشت، و بارى دیگر به کشور من نزدیک هم  نشوید. پس نه به قصرم نزدیک شوید و نه به خانه‌ام در آیید. و بدین ترتیب آنان‌ را تهدید کرد.
یعنی: در آن‌ صورت‌ هرگز درآینده‌ چیزی‌ را به‌ شما نمی‌فروشم‌ «و هرگز به‌ من‌ نزدیک‌ نشوید» که‌ در آن ‌صورت‌ از شما پذیرایی‌ نمی‌کنم‌ چنان‌که‌ این ‌بار هم‌ پذیرایی‌ کرده‌ و هم‌ پیمانه‌ را به‌شما تمام‌ دادم‌.
در تهديد لازم نيست كه مسؤول تصميم صد در صد بر اجرا داشته باشد. «فَلا كَيْلَ لَكُمْ» (زيرا يوسف كسى نبود كه حاضر شود برادرانش از قحطى بميرند.)
 درتفسیر البحر آمده است: ظاهر این است که تمام کارهاى یوسف بر مبناى وحى و از جانب الله متعال بود، وگرنه نیک مردى چنان مقتضى بود که نزد پدر بشتابد و او را بخواند، اما الله  مى‌خواست پاداش و محنت یعقوب را تکمیل کند. و تعبیر و تفسیر خواب تحقق یابد.( البحر المحیط ۵/٣٢٢.).

قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ﴿۶۱﴾
گفتند: ما دربارۀ او با پدرش با اصرار  گفتگو نموده تلاش می‌کنیم که به هر وسیله ممکن او را نزد تو بیاوریم و این کار را خواهیم کرد.(۶۱)
یعنی: او را از پدر خواهیم‌ خواست‌ و به‌ جدیت‌ تمام‌ سعی‌ و کوشش‌ خواهیم‌ کرد تا دل‌ پدر را به‌دست‌ آورده‌، او را به‌ آوردنش‌ راضی‌ سازیم‌ و این‌ خواهش‌ تو را بر آورده‌ کنیم‌.

«مراودة»:  به مراجعه پى‌درپى، همراه با التماس يا خدعه و فريب گفته مى‌شود. برادران يوسف از عكس العمل منفى پدرشان در برابر تقاضاى همراه بردن بنيامين  اطلاع داشتند «سَنُراوِدُ » به معناى گفتگوى پى در پى همراه با نقشه و تدبير است.
حضرت يعقوب پس از ماجراى يوسف بنيامين را از خود دور نمى‌كرده است و جدا كردن او از پدر، كار آسانى هم نبود.  
مفسر«تفسیر انوار القرآن» درمورد وعده براران به یوسف می‌نویسد : که برادر خویش بنیامین را با نیرنگ‌ و فریب‌ از پدر باز خواهیم‌ ستاند و به‌ هر تدبیر و چال و فریب که  می‌شود ‌ او را نزد تو خواهیم‌ آورد «و ما البته‌ این‌ کار را خواهیم ‌کرد» و در آن‌ هیچ‌ کوتاهی‌ نخواهیم‌ ورزید.
درضمن قابل دقت است که ازکلام برادران یوسف بوى حسد وعداوت با تمام وضاحت به  استشمام میرسد، زیرا به‌جای این‌که «ابانا» بگویند ، گفتند: «أَباهُ» و در اوّل سوره نيز گفتگوى برادران اين بود كه؛ «لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‌ أَبِينا مِنَّا» پدر براى ماست، ولى يوسف و برادرش را بيشتر از ما دوست دارد.

وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿۶۲﴾

و [یوسف] به جوانان (خدمتگذار خود) گفت: سرمایۀ (پول)‌شان را (که دربرابر در یافت آذوقه پرداخته اند) در بارهای شان بگذارید، تا چون به نزد خانواده ‌شان بازگردند آن را بازیابند و شاید دوباره برگردند.(۶۲)
«وَ قٰالَ لِفِتْیٰانِهِ اِجْعَلُوا بِضٰاعَتَهُمْ فِی رِحٰالِهِمْ »: نباید فراموش کرد که: صله رحمی، يعنى كمك نمودن، به معنی  معامله كردن نیست.در ضمن پول گرفتن در زمان نياز از پدر پير و برادران، با كرامت نفس سازگارهم نيست. یوسف به کارگران و مؤظفان خویش هدایت فرمود: پولى را که ازبابت خرید خوار وبار پرداخته‌اند در درون کالای‌شان بگذارند، بعد از آن‌که ببینند بها همراه با کالا به ایشان بر گردانیده شده است خوش وخوشحال خواهند شد ند. بدى‌ها را باید با خوبى جبران کنیم . سبحان الله يوسف كه ديروز خودش برده و خدمتكار بود، امروز غلام و خدمتكار در اختیار دارد.  

 اما در هنگام ملاقات با  برادران خویش، نه درفکرانتقام برآمد، و نه گلايه‌اى از آنان به‌عمل آورد، و نه كينه‌اى در مورد داشت. بلكه با برگرداندن سرمايه آنان، به آن‌ها توجّه وچنین اهتمام داد كه گویا من شما را دوست مى‌دارم.

«لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهٰا إِذَا اِنْقَلَبُوا إِلىٰ أَهْلِهِمْ »: تا وقتى که نزد خانواده‌ى خود برگشتند و بارها خویش  را بازنمایند ، آن را ببینند و بشناسند.

«لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (62)»: شاید وقتى آن را دیدند، به کرم و بزرگواری یوسف پی‌برده و به طمع افزایش این کرم دوباره نزد وی برگردند؛ چون یوسف مى‌دانست آیین آن‌ها آنان را وادار مى‌کند که بها را مسترد دارند؛ زیرا آنان از خوردن حرام پاکند. پس این امر بیشتر آن‌ها را به عودت تشویق مى‌کند. ویا هم  شاید هم‌ حکمت ‌برگرداندن‌ بهای‌ کالا به‌ آنان، نگرانی‌ یوسف‌ از این‌ امر بود که‌ آن‌ها بهایی‌ پیدا نکنند تا مجددا برای‌ خرید آذوقه به‌ مصر برگردند.
یا هم کرم‌ و بزرگواری‌ یوسف‌  به‌ او این‌ اجازه‌ را نداد تا از پدر و برادرانش‌ پولی‌ بگیرد.  
درمورد این‌که چرا یوسف علیه السلام خود را به برادرانش معرفی نداشت، تا خبر

صحتمندی اش را به پدرشان می رساند ودر نتیجه پدر شان از غم و اندوه نجات می‌یافت؟ همینقدر باید گفت که فرمان  پروردگار چنین بود که یعقوب دوران آزمایش را سپری کند وهنوز زمان آزمایش پایان نیافته بود. (به‌نقل از تفسیر فرقان: محمد بهاء الدین حسینی).

خواننده محترم !
در آیات ( 63 الی 66 ) ۱۱- گفتگوی برادران یوسف با پدرشان که بنیامین را همراه آنان به سرزمین مصر بفرستد ، بحث به‌عمل می‌آید .

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿۶۳﴾

پس چون به سوی پدرشان بازگشتند  گفتند: ای پدر! پیمانه از ما منع شد، پس برادرمان (بنیامین ) را با ما روانه کن  تا سهمی (از غله)  بگیریم، یقیناً ما او را حفظ خواهیم کرد.(۶۳)

وقتى برادران یوسف پیش پدر برگشتند، قبل از این که بارها را باز کنند، گفتند: پدرجان! ما را تهدید کرده‌اند که اگر بنیامین را این مرتبه با خود نبریم، دیگر خوار و بار و مواد خوراکى به ما نخواهند داد؛ چون پادشاه گمان برده بود که ما جاسوسیم، و ما داستان خود را به او گفتیم، او از ما خواست برادر خود را با خود ببریم تا صدق سخنان ما محقق شود.

پدرشان به ایشان گفت: چگونه شما را بر «بنیامین» امین گردانم در حالی که شما پیش از آن در مورد یوسف که شما را بر وی نیز امین قرار داده بودم به من خیانت کردید؟ پس هرگز به وعدۀ شما اعتماد نکرده و سخن شما را تصدیق نمی‌نمایم؛ هرگز به نگهبانی شما تکیه نکرده، بلکه به حفظ و نگهداشت الله متعال متکی می‌شوم که بهترین نگهبانان است.

« فَأَرْسِلْ مَعَنٰا أَخٰانٰا نَکْتَلْ»: از پدردر خواست کردند که برادر دیگرشان بنیامین را نیز به منظور دیدار با عزیز مصر همراه ‌شان به آنجا بفرستد تا این بار نیز آذوقۀ کافی بیاورند. از فحوای آیۀ مبارکه در می  یابیم که: يعقوب بر خانواده وفرزندان خويش، مديريّت وتسلط  کامل داشت ودرضمن پدر، به‌طور طبیعی داراى حقّ امر و نهى به فرزند خود مى‌باشد.
«وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (63)»: مجرم چون در درون خویش تشویش و نگرانى دارد، در سخنانش تأكيدهاى پى‌درپى دارد.

«إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»: «إِنَّا» و حرف «لام» و جمله اسميه نشانه تأكيد است. و افزودند: با تو عهد می‌بندیم که برادر خویش را نگهبان بوده و از وی به خوبی مراقبت کنیم. و اجازه نمى‌دهیم مشکلى برایش پیش بیاید.

قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۶۴﴾

(یعقوب) گفت: «آیا شما را بر او امین دانم ، همانگونه که پیش از این نسبت به برادرش (یوسف) امین داشتم ، پس خداوند بهترین نگهبان است ، و او مهربانترین مهربانان است».(۶۴)

«قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن قَبْلُ»: اعتماد سريع به کسی‌که که  سابقه تخلّف دارد، جايز نيست ، بناءً حضرت یعقوب  علیه السلام به آنان گفت: چگونه شما را بر «بنیامین» امین گردانم در حالی که شما پیش از آن در مورد یوسف که شما را بر وی نیز امین قرار داده بودم وشما تضمین نمودید که از یوسف محافظت به عمل آورید آن کار را کردید و به عهد و پیمان خیانت کردید؟  

می ترسم همانطور که برای برادرش دسیسه چیدید، برای این هم نیرنگی به کار برید؟

پس هرگز به وعدۀ شما اعتماد نکرده وقول شما را تصدیق نمی‌نمایم؛ هرگز به نگهبانی شما تکیه نکرده، بلکه به حفظ ونگهداشت الله متعال متکی می‌شوم که بهترین نگهبانان است.«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا» ، برادران يوسف، خود را حافظ پنداشتند، «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»،  ولی حضرت يعقوب تذكّر داد كه: حفظ و صیانت الله متعال از حفظ و صیانت شما بهتر است. چنان‌که او به رحمتش یوسف را حفظ کرده و وی را به من برمی‌گرداند.

«وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (64).»: ذات پروردگار ارحم الراحمین است که به عاصی
( چنان‌چه توبه‌کار شود. ) پاداش می‌دهد و چون از راه عصیان باز گردد، بدی‌هایش را به حسنات تبدیل می‌کند. حق‌ تعالی ‌به‌خاطر پیری‌ و ناتوانی‌ام‌ و اشتیاق‌ فراوانم‌ به‌ دیدار یوسف‌  بر من‌ رحم‌ خواهد کرد و من‌ امیدوارم‌ که‌ الله متعال او را به‌ من‌ برگرداند، پس‌ بر او توکل‌ کردم‌ و او بهترین‌ مهربانان‌ است‌. لذا امیدوارم منت حفظ او را بر من بنهد. و دو مصیبت را با هم بر من روا ندارد.
بناءً یعقوب علیه السلام  که طعم تلخ و ناگوار مفقودشدن یوسف را سالها چشیده بود، پس از پافشاری و درخواستهای پی در پی پسران، از آنان پیمان محکم گرفت که بنیامین را برایش باز آورند و خدا را بر این قول و قرار شاهد و وکیل گرفت و سرانجام با توکل به الله متعال موافقت کرد و از طرفی نیز به گندم و حبوبات نیاز مبرم داشتند.
پس با توجّه به رحمت بى‌نظير الهى و با توكل به پروردگار با عظمت ، باید  به استقبال حوادث زندگى برويم .« فالله خير حافظا و هو أرحم الراحمين» يعقوب می‌فرماید: امیدوارم خداوند به من رحم کند و بنیامین را از گزند مصون بدارد و مصیبت من، تازه و دو چندان نگردد و بر مصیبت اولی ام نیفزاید.
خوانندۀ محترم !
بادرنظرداشت این‌که  فرزندان يعقوب  سابقه نیکی  نداشتند، چرا با آنهم پدر شان بار دیگر فرزند ديگرش را به آنان سپرد؟
مفسر کبیر جهان اسلام امام فخر رازی در تفسیر کبیر احتمالات متعددی را مطرح نموده می‌نویسد: هر كدام از آن‌ها مى‌تواند توجيهى بر اين موافقت باشد؛

اوّلًا: برادران از اقدام اوليه‌شان به نتيجه‌اى كه مورد نظرشان بود، (محبوبيّت در نزد پدر) نرسيده بودند.

ثانياً: حسادت برادران نسبت به اين برادر، كمتر از يوسف بود.

ثالثاً: شايد قحطى و خشكسالى شرايط خاص وفوق العاده ‌اى را پديد آورده بود كه سفر مجّدد را ضرورى مى‌كرد.

رابعاً: دهها سال از حادثه اوّل گذشته و فراموش شده تلقّى مى‌شد.

خامساً: الله متعال در حفظ فرزندش به او تسلّى خاطر داده بود.
در آیۀ 12  سورۀ یوسف خواندیم که: حضرت يعقوب علیه السلام در مورد يوسف، به حافظ بودن برادرانش اعتماد كرد، که به فراق يوسف بینایی چشم خویش رااز دست داد،  ولى در مورد بنيامين به الله متعال تكيه كرد و گفت: «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً» ،هم توانا شد، هم بينا و هم فراق و جدایى پايان يافت. 

وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ ﴿۶۵﴾

و هنگامی که کالای شان را گشودند، دیدند که سرمایه (پول)‌ شان به آنان بازگردانده شده است. گفتند: ای پدر! ما دیگر چه می‌خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما بازگردانده شده است و (باز می‌رویم تا) برای خانوادۀ خود آذوقه بیاوریم و برادر خود را محافظت می‌کنیم و یک بار شتر زیاده خواهیم آورد، و این مقدار برای ما کم و ناچیز است.(۶۵)

زمانی‌که بارهای آذوقه خود را بازکردند،  بهاى خوراکى را در میان کالا یافتند. یعنی سرمایۀ کالای خریداری شده که آن را پرداخته بودند به آنان باز گردانیده شده است!!
«قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا نَبْغِی»: گفتند: پدرجان! از این بیشتر دیگر چه مى‌خواهیم؟ چه چیزى بالاتر از فضل و کرم پادشاه مى‌جوییم؟

به‌ قولی:«مَا نَبۡغِيۖ» به‌ این‌ معنی‌ است: بعد از این‌ دیگر چه‌ بگوییم‌ و چه‌ توصیفی‌ بالاتر از این‌ را بیابیم‌ که‌ برایت‌ بیفزاییم‌ «این‌ سرمایه‌ ماست‌ که‌ به‌ ما باز گردانده‌ شده‌» پس‌ کسی‌ که ‌بر ما با بازگرداندن‌ سرمایه‌ مان‌ چنین‌ فضل‌ و احسانی‌ کرده‌ است، به‌ راستی‌ سزاوارستایش‌ و قدردانی‌ است.
«هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَیْنٰا»: اینک این کالا و این هم سرمایۀ همراه آن را عزیز مصر به ما برگردانیده است، ولی  نمى‌دانیم به چه علت به ما مسترد شده است. آیا بالاتر از این احساس چیزى پیدا مى‌شود؟ پیمانه را کاملا به ما داده و بهاى آن را هم مسترد کرده است! 
پس ای پدر جان! به وعدۀ ما اعتماد کن و فرزندت را با ما بفرست تا قُوت خانوادۀ مان را فراهم نماییم، بدین‌ وسیله مى‌خواستند پدرشان از اصرار و پافشارى دست بردارد و نظرش را تغییر بدهد.«وَ نَمِیرُ أَهْلَنٰا»: مواد خوراکى براى خانواده مى‌آوریم.
«وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا »: برادر خود بنیامین را نگهبان باشیم واو‌را از هر آسیب و گزندى حفظ مى‌کنیم. و به علاوه با بردن برادر، عزیز مصر یک بار شتر بیشتر برای ما می‌افزاید؛
« وَ نَزْدٰادُ کَیْلَ بَعِیرٍ»: زیرا عزیز مصر ( یوسف)در خشکسالی به هر فرد فقط یک بار شتر می‌دهد نه بیش از آن .
ازفحوای  جملۀ‌ «نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ»،چنین استنباط  مى‌شود كه سهم هر نفر، يك بار شتر بوده كه بايد خود حاضر باشد و دريافت كند.
همچنان درروایت آمده است که: به هر کس بیش از یک بار داده نمى‌شد. از این‌رو بار ده شتر به آن‌ها داد. یازده هم را نداد مگر این‌که دیگر برادرشان حاضر شود.
« ذٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (65) »: پادشاه به آسانى آن را مى‌دهد؛ چون انسانى سخاوتمند است. البته این بار اضافی نزد عزیز مصر ناچیز است و از آن دریغ خواهد کرد.
مفسران می نویسند: هنر يوسف، نه فقط انسان بودن بلكه انسان‌سازى است. «وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ»: (به برادران حسود و جفاكار خود، مخفيانه هديه مى‌دهد تا زمينه را براى مراجعت آن‌ها فراهم سازد. قرآن مى‌فرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»: بدى را با خوبى دفع كنيد. (فصّلت، 34.)

قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ﴿۶۶﴾
(یعقوب) گفت:«هرگز او را با شما [به مصر] نمی فرستم؛ تا آن‌که عهدی به نام الله به من بدهید که او را حتما نزد من بر می‌گردانید، مگر این‌که گرفتار شوید (و از توان شما خارج گردد)، پس وقتی با پدر عهد بستند، يعقوب گفت: الله بر آن‌چه می‌گوییم وکیل (آگاه و ناظر) است.(۶۶)

یعقوب علیه السلام به آن‌ها گفت: تا تعهد مؤکد نسپارید و به الله  قسم نخورید که او را پیش من باز مى‌آورید، من بنیامین را با شما به مصر نمى‌فرستم.
« إِلاّٰ أَنْ یُحٰاطَ بِکُمْ»: مگر این‌که همۀ شما مغلوب و قدرتى نداشته باشید او را نجات دهید ویا هم  در پاوی هلاک شوید که‌ اگر چنین‌ شود این‌ نزد من‌ عذری‌ موجه‌ برای‌ شما خواهد بود وبه اصطلاح در آن وقت شما معذور خواهید بود.

مجاهد گفته است یعنى: مگر این‌که همه بمیرید، که چنین امرى عذر به حساب مى‌آید. «فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ»:هرگاه از انسان ازکسی بدقولى وبدرفتارى ديديد، در نوبت بعد قرارداد محكمتری از وی  بگیرید؛ بناءً برادران بنیامین تعهدات مؤکد را به پدر دادند و بعد از این‌که  برایش سوگند خوردند وپیمان‌های غلیظ به وی سپردند،
«قٰالَ اَللّٰهُ عَلىٰ مٰا نَقُولُ وَکِیلٌ (66)»: گفت: خدا را بر گفته و پیمان خود وکیل مى‌گیریم. بر او توکل کرده، کارمان را بدو سپردیم و او ما را بس است و نیک کارسازی است.

خوانندۀ محترم !
درآیات (67 الی 68 ) ۱۲- سفارش يعقوب به فرزندانش که از دروازه های مختلف وارد شهر مصر شوند، بحث به‌عمل می‌آید .

وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ﴿۶۷﴾

و(همچنین یعقوب به آن‌ها) گفت:«ای پسران من ! از یک در وارد نشوید ،  بلکه از دروازه‌های مختلف وارد شوید، و نمی‌توانم چیزی را که الله مقرر کرده است از شما دور کنم، (چون) حكم (نفع و ضرر) تنها و خاص به دست الله است، بر او توکل کرده ام و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.(۶۷).
يعقوب علیه السلام  به فرزندان خویش دستور داد از دروازه های مختلف و جداگانه وارد شهر شوند تا مورد حسد و کینه ی این و آن قرار نگیرند.

«وَ قٰالَ یٰا بَنِیَّ لاٰ تَدْخُلُوا مِنْ بٰابٍ وٰاحِدٍ وَ اُدْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ»: ای‌ پسران‌ من‌! همه‌ از یک‌ دروازه‌ به مصر یا به قصرعزیز مصر وارد نشوید، بلکه بر دروازه‌های مختلف ومتفرق وارد شوید.

زیرا یازده فرزند با آن شکوه و شوکت از یک خانواده بودند. و پدرشان بدین وسیله راه متوسل شدن به اسباب و مسببات را به آنان آموخت تا احتیاط لازم را فراگیرند. «خُذُوا حِذْرَكُمْ» [نساء/۱۰۲]. این سفارش و رهنمود يعقوب به خاطر آرامش دل و روح خود بود، تا بیارامد؛ هر چند احتیاط را مراعات کردند. و از چهار دروازه ی شهر وارد شدند.

مفسران در این مورد می نویسند: حضرت یعقوب از زخم چشم ( نظر ) ترسیده بود که اگر باهم از یک دروازه وارد شوند چشم بد آن‌ها را نظر کند؛ چون اهل جمال و هیبت بودند. و همان‌طور که در حدیث آمده است؛ چشم حقیقت دارد، انسان را به قبر و شتر را در دیگر مى‌اندازد.
در ضمن قابل یادآوری است که: عاطفه پدرى چنان محکم وخلل ناپذیر است که حتّى نسبت به فرزندان خطاكارهم، از بين نمى‌رود.
«وَ مٰا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ »: البته این فقط سفارشی از من به شماست ، من نمى ‌توانم با تدبیر خودم چیزى از قضا و قدر الله متعال  را از شما دفع کنم؛ چون حذر و احتیاط تقدیر را رد نمى‌کند.

«إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ»: هیچ برگرداننده‌ای برای قضای وی نیست، ولی ما وظیفه داریم اسباب را به کار گرفته اما بر مسبّب الاسباب توکل ( به الله تعالی توکل) کنیم فقط به او تکیه مى‌کنم و بر او اعتماد دارم.
«وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُتَوَکِّلُونَ (67)»: اهل ایمان و توکل باید فقط به او تکیه کنند و کار خود را به او واگذارند. هر مؤمن فقط بر او تکیه کرده و هر موحّدی تنها به او اعتماد می‌کند و بس!
در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم  همیشه‌ از چشم ‌زخم‌ به ‌الله متعال پناه‌ می‌بردند و می‌گفتند: «أعوذ بكلمات‌ الله التامة‌ من‌ كل‌ شيطان‌ وهامة‌ ومن‌ كل‌ عين‌ لامة» به‌ کلمات‌ تامه‌ الله  پناه‌ می‌برم‌ از شر هر شیطانی‌ و از شر هر حشره‌ موذی‌ای‌ و از چشم‌زخم‌ هر چشم‌ بدی‌».
وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ  ﴿۶۸﴾

و چون به همان گونه که پدرشان به آن‌ها دستور داده بود، داخل شدند، ـ (این کار) نمی‌توانست چیزی از (قضای) خداوند را از آنان دفع کند ــ جز حاجت (و خواهشی)  در دل یعقوب که آن برآورده شد ، و بی گمان او علمی داشت که ما به آموخته بودیم ، ولیکن اکثر مردم نمی دانند.(۶۸)

« وَ لَمّٰا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ »: همانطوری‌که یعقوب علیه السلام توصیه فرموده بود آنان از دروازه‌هاى متفرق ومختلف وارد مصر یا قصر عزیز مصر شدند،« مٰا کٰانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ »: چنان نبود که یعقوب با این توصیه چیزی از قضای حتمی الله متعال را از آنان دفع کند،« إِلاّٰ حٰاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضٰاهٰا»: جز این که یعقوب قبلا ترسید که فرزندانش دچار ضرر و زیانى شوند و از بس که به فرزندان شفقت داشت از چشم بد مى‌ترسید.

به‌ قولی: درضمیر یعقوب‌ علیه السلام  این‌ تشویش‌ و بی‌قراری‌ پدید آمد که‌ وقتی‌ پادشاه‌ مصر آنان‌ را با آن‌ شکل‌ و شمایل‌ و سیمای‌ شجاعتمند که‌ در وجودشان‌ هویداست‌ یکجا ببیند، به‌ آنان‌ حسد و کینه‌ خواهد ورزید، یا از آنان‌ ترس‌ و بیم‌ در دل‌ خواهد گرفت‌ لذا ممکن‌ است‌ به‌ ایشان‌ گزندی‌ برساند، « وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمٰا عَلَّمْنٰاهُ»: بیگمان یعقوب از دانشی نافع، بصیرتی نافذ و فهم و خردی بزرگ،(از آن‌چه حق‌تعالی به وی وحی کرده بود) برخوردار بود این عبارت تمجید بزرگى است از یعقوب از جانب الله؛ زیرا به وسیله‌ى نور نبوت مى‌دانست که تقدیر به وسیله‌ى احتیاط و حذر دفع نمى‌شود.
«وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (68)»: معيار حقّ و باطل، تشخيص اكثريّت نيست طوری‌که می‌فرماید: ولی بیشتر مردم؛ فرجام امور، رازهای اشیاء و مقاصد احکام را نمی‌دانند، بلکه این یعقوب علیه السلام  و امثال وی اند که بر این امور آگاهی دارند.
خوانندۀ محترم !
در آیات متبرکۀ ذیل (69 الی 76 ) ۱۳- یوسف خود را به بنیامین به معرفی گرفت  و تدابیری اندیشید تا نزد او بماند. بحث به‌عمل آمده است .

وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۶۹﴾
و چون (برادران) (بار دوم) بر یوسف وارد شدند، برادر [مادری] اش(بنیامین)  را کنار خود جای داد، گفت: بی شک  من برادر تو (یوسف) هستم، بنابراین بر آن‌چه آنان همواره انجام می دادند [و من برای تو افشاکردم] اندوهگین مباش.(۶۹)
خوانندۀ محترم !

بعد از این‌که فرزندان یعقوب بار دیگر به مصر می روند. این بار ماجرای تازه ای رخ می دهد و خانواده ی یعقوب از آن بی خبرند و بر غم و اندوه یعقوب می افزاید و بار گران فرقت آن دو گل (يوسف و بنیامین) دلش را به درد می آورد و غم کهنه اش تازه تر می‌شود. یوسف نیز فرمان الله را دوست تر دارد و این شیوه را در نگهداشتن بنیامین نزد خود به امر حق، برای رسیدن به مقصد و تحقق رؤیای شگفت انگیز دوران کودکی اش به کار می بندد؛ هر چند يعقوب نگران و چشم به راه است.

بلی! وقتی‌که یازده برادر با یوسف دیدار می کنند و بنیامین را به او می شناسانند و می‎گویند: این برادر کوچکتر ماست که نزد تو آورده ایم، یوسف به آنان آفرین می‌گوید و خوشحال می گردد، از آنان اکرام می‌گیرد، دو نفر دو نفر آنان را سر سفره های جداگانه می نشاند. بنیامین تک و تنها می ماند، یوسف نیز با او سر سفره می نشیند و اندک اندک از احوال پدر می پرسد، خود را به او می شناساند.
«وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ یُوسُفَ»: ملاحظه می‌داریم برادرانى كه ديروز به قدرت خود مى‌باليدند؛ وخود را«نَحْنُ عُصْبَةٌ»: (گروهى نيرومند هستيم ) می نامیدند، اكنون بايد براى تهيه آذوقه، با كمال تواضع نزد یوسف آنهم در قصر پر شکوه حاضر شدند.
« آوىٰ إِلَیْهِ أَخٰاهُ »: (یوسف بنیامین ) برادر شقیق خویش را ، در آغوش گرفت و در کنار خود جا داد .
«قٰالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ»: ودرپنهان برایش  گفت: من برادر تو، یوسف هستم . این را به تو مى‌گویم اما این موضوع را به هیچ کس نگو.(هدف این بود که به سایر برادران این راز را افشا نکنی).
«فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ(69)»: هرگاه به نعمتى دست یافتید، خاطرات تلخ گذشته را باید فراموش كرد. (يوسف و بنيامين به ديدار هم رسيدند، پس نگرانى‌هاى قبلى را بايد فراموش می کردند.)
یوسف در خطاب با برادر خویش بنیامن گفت: از آن‌چه برادران با من کردند نه ترسی داشته باش ونه غصه ای بخود راه دهی ونباید از این بابت، محزون و غمگین باشی؛ زیرا پروردگار با عظمت با ماست و سرانجام کارها به خیر و خوبی و بسیار فرخنده وشاد خواهد بود، لیکن راز میان من و خود را پنهان دار، به زودی الله متعال به ما لطف کرده و ما را مورد حمایت خاصّۀ خویش قرار خواهد داد.
مفسران در مورددیداروملاقات یوسف وبنیامین می نویسند: وقتى برادران یوسف وارد قصر شدند، یوسف از آنان احترام و پذیرایى و مهمان نوازی نیکو وخاصی  به‌عمل آورد، آنگاه هر دو نفر از آنان را در یک اتاق جا داد و بنیامین تنها ماند و گفت: این یکى رفیق ندارد، پس با من مى‌باشد. پس از آن یوسف او را در آغوش گرفت و دست در گردنش انداخت و به او گفت: من برادرت یوسف استم، از کارى که بمن کردند خفه ناراحت و افسرده مباش. سپس به او گفت: براى این که او را نزد خود نگه دارد حیله‌اى به کار خواهد برد. وبه اوگفت: راز را مکتوم ومخفی بدارد.(به‌نقل از تفسیر صفوة التفاسیر). 
همچنان در تفاسير آمده است كه در جلسه دو نفری كه يوسف و بنيامين با هم داشتند، يوسف از او پرسيد آيا دوست داری در نزد من باقی بمانی . بنيامين اعلام رضايت كرد، ولى يادآور شد كه پدرش از برادران تعهد گرفته كه او را برگردانند. يوسف گفت: من راه ماندن تو را طراّحى مى‌كنم و لذا با موافقتِ بنيامين اين نقشه كشيده شد.

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ ﴿۷۰﴾

پس هنگامی که یوسف  بارهای آذوقه آن‌ها را مهیا کرد ، جام (آبخوری پادشاه) را در بار برادرش گذاشت، سپس ندا دهنده ی ندا داد :«ای کاروانیان ، بدون شک شما سارق هستید».(۷۰)

«فَلَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ »: بعد از این‌که ساز و برگ شان‌ مجهز با شتران  برادران یوسف آماده سفر شدند ونیاز آنان برآورده شد.

«جَعَلَ اَلسِّقٰایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ»: « رحل » جام‌ آبخوری‌ طلایی است که  قبلا پادشاه‌ با آن‌ آب‌ می‌نوشید، سپس‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ پیمانه‌ استفاده‌ می‌شد «در بار شتربرادر خود» بنیامین‌ «نهاد» «رَحْلِ» به خورجين و مثل خورجین است که آن‌را بالای شتر مى‌گذارند.  
«ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ»:  وقتی آهنگ باز گشت کردند، در این وقت است که :جارچى جار زد.
«أَیَّتُهَا اَلْعِیرُ»: اى کاروانیان و اى مسافران کاروانى!
«عير» به معنى كاروانى شتر سواری ای است كه مواد غذايى بر آن حمل مى‌كنند.
«إِنَّکُمْ لَسٰارِقُونَ (70)»: شما جمعى دزد هستید؛ یعنی: باید منتظر بمانید تا حقیقت ماجرا روشن شود. چون مصلحت نگه‌داشتن برادر اقتضا کرد، تهمت دزدى به آنان را روا داشت.

 قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ ﴿۷۱﴾

کاروانیان روی به گماشتگان کردند و گفتند: چه چیزی گم کرده اید؟ (۷۱)

فرزندان یعقوب در حالی که به جای نداکننده باز گشتند گفتند: چه گم کرده‌اید که ما را به دزدی آن متهم می‌کنید؟

مفسران گفته اند: وقتی جارچیان (منصبی از مناصب دیوان به‌حساب می‌رفت ) نزد آن‌ها آمدند گفتند: مگر ما از شما احترام به عمل نیاوردیم و از شما مهمان نوازی و پذیرایی نکردیم، و پیمانه را کامل به شما ندادیم و با شما طوری عمل نکردیم که با دیگران چنان نکردیم؟ گفتند: بلی ! موضوع چیست؟ گفتند: ظرف پیمانه ی پادشاه را گم کرده ایم و به جز شما به کسى ظنین نیستیم، از این رو گفتند:« قٰالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ»: به آن‌ها رو آوردند و پرسیدند: چه چیزى گم شده است و چه چیزى را از دست داده‌اید؟ در گفته‌ى «مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ»: به جاى «ماذا سرقنا» آنان را به رعایت حسن ادب راهنمایى مى‌کنند تا بدون دلیل بى‌گناهان به دزدى متهم نشوند. از این جهت در مقابل آنان ادب را رعایت کرده و در جواب آنان گفتند:

قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ ﴿۷۲﴾
«پیمانه ی پادشاه را گم کرده ایم، و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر (از غله جایزه) دارد، و من ضامن این (وعده) هستم.(۷۲)

«قٰالُوا نَفْقِدُ صُوٰاعَ اَلْمَلِکِ»: گفتند: پیمانه‌ى طلایى پادشاه که با جواهرات تزیین شده است از ما گم شده است.«وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ»: هر کس پیمانه را به ما بازگرداند، به عنوان جایزه بار یک شتر خوار و بار دارد.
«وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (72)»: و من این جایزه را که به عنوان پاداش راهنمایی وی بر جای وجود جام پادشاه تعیین شده است، ضامنم.

«صُواعَ»: و «سقايه» به يك معنى بكاررفته‌اند، پيمانه‌اى كه هم با آن آب مى‌خورند و هم گندم را كيل و اندازه مى‌كنند كه نشانۀ صرفه‌جويى، بهره‌ورى و استفاده چند منظوره از يك وسيله است.

«صُواعَ» ظرفى است كه گنجايش يك صاع (حدود 3 كيلو) گندم را دارد.

 قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ ﴿۷۳﴾

(برادران یوسف) گفتند:« به خداوند قسم، شما می دانید که ما نیامده ایم تا در این سرزمین فساد کنیم، و ما (هرگز) دزد نبوده ایم ».(۷۳)
«قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مٰا جِئْنٰا لِنُفْسِدَ فِی اَلْأَرْضِ»: برادران یوسف در خطاب به ماموران  یوسف گفتند: قسم به ذات الله متعال است  که شما از مشاهدۀ وضع و بررسی احوال ما در خلال این ایام به علم یقین دانسته‌اید وشما خوب‌ هم می‌دانید که‌ ما نیامده‌ایم‌ تا در زمین‌ فساد کنیم‌ .

« وَ مٰا کُنّٰا سٰارِقِینَ (73)»: و ما از جمله افرادى نیستیم که به صفت دزدى موصوف اند. و ما هرگز دزد نبوده‌ایم‌ و دزدى نکرده‌ایم؛ چون ما فرزندان پیامبران هستیم و مرتکب چنین عملى زشت نمى‌شویم.
آنان افزودند که: به‌صورت قطعا یوسف‌ و یارانش‌ می‌دانند که‌ ساحت‌ ما از این‌ اتهام‌ مبراست‌ و دامن‌ ما از پلیدی‌ فسادافروزی‌ در زمین‌ که‌ دزدی‌ از بزرگ‌ترین‌ گونه‌ها و نمونه‌های‌ آن‌ می‌باشد، پاک ‌است‌ و شما این‌ حقیقت‌ را در سفر قبلی‌مان‌ به‌ مصر خوب‌ دانسته‌اید، به‌ همین‌ دلیل ‌نیز بود که‌ سرمایه‌مان‌ را در بارهای مان‌ نهاده‌ و آن‌ را به‌ ما برگرداندید که‌ این‌ خود دلیل‌ نهایت‌ امانتداری‌ ماست‌.
مفسر بیضاوى می‌فرماید: به آگاهى و علم مأموران حکومت بر برائت خود استشهاد کردند؛ زیرا مأموران امانت‌دارى و صداقت آنان را مى‌دانستند؛ زیرا بهایى را که در بار آنان گذاشته بودند مسترد داشته و دهان چهارپایان را بسته بودند تا زراعت یا خوراک کسى را نخورند.(تفسیر بیضاوى ٢۶٧).

قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كَاذِبِينَ ﴿۷۴﴾

(مأموران) گفتند: پس سزای او (دزد) چیست اگر دروغگو باشید؟ (۷۴)
ماموران یوسف در خطاب به فرزندان یعقوب گفتند: اما اگر دروغ تان آشکار گشت و روشن شد که شما دزد هستید، در آن صورت مجازات دزد نزد شما چیست؟ چنین کردند تا بدین ترتیب حکم قضیه بر زبان خودشان اظهار و حجّت بر آن‌ها الزام آورتر گردد.

قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ﴿۷۵﴾

گفتند هر كس (آن پيمانه) در بارش پيدا شود، پس  خودش سزای  آن خواهد بود (و به‌خاطر اين كار برده خواهد شد) ما اين گونه ظالمان راسزا مي‏دهيم.(۷۵)

«قٰالُوا جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ »: برادران یوسف گفتند: سزای  دزد نزد ما این است که هرکس مال دزدی درمیان کالایش پیدا شد، باید همراه با آن مال به صاحب مال تسلیم داده شود تا پیش وی بردگی کند.
«کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلظّٰالِمِینَ (75)»: ما آن‌عده اشخاصی را که از حدود الله  تجاوز مى‌کنند و به سرقت و امثال آن مى‌پردازند، اودربرابر مال دزدی شده به برده‌گی گرفته می‌شود. این است مجازات کسی که برخود ودیگران ظلم  کرده و به عمل دزدی دست زده است .

این گفته برادران یوسف است، والبته جزای دزدی در حکم شریعت یعقوب علیه السلام این‌ بود که‌ به ‌مدت‌ یک سال‌ برده‌ آن‌ کسی‌ می‌ گشت‌ که‌ از وی‌ دزدی‌ کرده‌ بود.و یوسف‌ علیه السلام هم‌ دقیقاً در انتظار شنیدن‌ همین‌ سخن‌ بود.

فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ﴿۷۶﴾

پس شروع به (جست و جوی وتفتیش نمودن ) بارهای آن‌ها ، پیش از بار برادرش پرداخت، آنگاه آن را از بار برادرش بیرون آورد، این گونه برای یوسف چاره اندیشی کردیم ، او (هرگز) نمی توانست بر پایه قوانین پادشاه [مصر] برادرش را بگیرد ، مگر آن‌که الله  بخواهد ، درجات هرکس را بخواهیم بالا می بریم ، و بالاتر از هر صاحب علمی ، دانا تری است.(۷۶)

«فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعٰاءِ أَخِیهِ»: مؤظفان، برادران یوسف را نزدش برگرداندند و او خود به بازرسی کالای‌شان پرداخت اما ازحسن تدبیرو درایت گرایی که حق‌تعالی به وی عنایت کرده بود، پیش ازکنترول وتفتیش و تلاشی  بار برادرش «بنیامین»، از بار دیگران آغاز کرد یعنی: بارهای‌ برادران‌ ده‌گانه‌ «پیش‌ از بار برادرش‌» برای‌ دفع‌ تهمت‌ از خود و پنهان‌ کردن‌ حیله‌ای‌ که سنجیده ‌بود آغاز کرد، تا این اتهام را که برای رفتن وی نقشۀ قبلی طرح  نموده است از خود دفع کرده و حجّت را بر آنان اثبات کند.
مفسران گفته‌اند: این کار اوج مهارت یوسف را نشان مى‌دهد تا تهمت و سوء ظن را برطرف کند؛ چون بعد از این که ادعاى بى‌گناهى کردند به آنان گفتند: باید بارهاى یکایک شما تفتیش وکنترول  شود. آنگاه آنان را نزد یوسف بردند. یوسف قبل ازتفتیش  بار بنیامین، بازرسى وسایل آن‌ها را شروع کرد.
قتاده گفته است: هر ظرف و بارى را که باز مى‌کرد و آن را تفتیش مى‌نمود از این که آن‌ها را متهم کرده بود از خدا طلب بخشودگى مى‌کرد، تا به بار برادرش رسید که از همه کوچکتر بود، یوسف گفت: گمان نمى‌کنم چیزى در این وجود داشته باشد. اما برادران گفتند: براى این که خاطرت جمع و مطمئن باشد، حتماً باید بار او را هم تفتیش کنى، تا ما هم آسوده خاطر شویم. به محض این که بار را گشودند کاسه را در آن یافتند. همان گونه که خدا فرموده است:« ثُمَّ اِسْتَخْرَجَهٰا مِنْ وِعٰاءِ أَخِیهِ» سرانجام چون به بار برادرش رسید، ظرف را از میان وسایل بنیامین بیرون آورد. وقتى آن را بیرون آورد، برادران سر شرمندگى را پایین انداختند و شروع به سرزنش وى کردند و مى‌گفتند: آبروى ما را بردى و روى ما را سیاه کردى اى پسر راحیل !

« کَذٰلِکَ کِدْنٰا لِیُوسُفَ»: آنچنان وضع را براى یوسف تدبیر کردیم و حیله را به او الهام نمودیم تا برادرش را نزد خود نگه دارد.
واقعاً این تدبیر سنجیده شده، تسهیل و آموزش از سوی خدای متعال به یوسف بود تا با این وسیله  به مرام گرفتن برادرش دست یابد؛ زیرا براساس قوانین حاکم بر پادشاهی مصر، او نمی‌توانست با ارتکاب آن جرم برادرش را تحت قبضۀ خویش در آورد چرا که جزای دزد در قوانین‌شان، تملک وی در بدل  مال دزدی نبود. لیکن حق‌تعالی برای انجام این مأمول، اسبابش را نیزآماده ساخت وبه آنان راه نمود تا در این مورد شریعت برادران یوسف را اساس حکم خود قرار دهند. این هم نشان مقام بلند يوسف بود که الله متعال  به او نصیب فرموده بود. یوسف هم از آیین قانون جزایی مصر و هم از شریعت پدر و نیاکانش خبر داشت که در قانون نیاکانش مجازات دزد، اسیر نمودن خود اوست.
«مٰا کٰانَ لِیَأْخُذَ أَخٰاهُ فِی دِینِ اَلْمَلِکِ»: چرا که یوسف طبق قوانین ودستور پادشاه مصر نمى‌توانست برادرش را گرفتار نماید؛ چون نزد او سزای سارق زدن او و جریمه‌اى معادل دو برابر مال مسروقه بود.
نه قوانین حاکم بر مصر را تا حکم مورد نظر بر زبان خود برادرانش جاری شده و دیگر در این مورد برای جدال و مناقشه مجالی  باقی نماند.
« إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ »: مگر به میل و اجازه‌ى خدا. آیه بیانگر آن است که این حیله به تعلیم و الهام خدا صورت گرفته است.
اینگونه است که حق‌تعالی جایگاه هر کس از خلقش را که بخواهد بلند می‌برد، آن‌گونه که جایگاه یوسف را بر برادرانش رفعت داد. بی‌تردید برترازهر صاحب دانشی، دانشمندتری وجود دارد تا سرانجام، گسترۀ علم با همۀ مطلقیت خود به خدای متعال می‌انجامد.
«نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ»: «درجات‌ کسانی‌ را که‌ بخواهیم‌ بالا می‌بریم‌، با بخشیدن‌ انواع‌ علوم‌ و معارف‌ و عطیه‌ها و کرامت‌ها به‌ آنان‌ چنان‌که‌ درجه‌ یوسف علیه السلام را با این‌ مواهب‌ بلند بردیم.‌ «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (76)»: بالاتر از هر دانشمندى، دانشمندى دیگر هست، تا به دانشمند نهایى یعنى پروردگار عالمیان مى‌رسد.
حسن‌ بصری‌ در تفسیر این‌ جمله‌ می‌فرماید :«هیچ‌ دانشمندی‌ نیست‌ مگر این‌که ‌ فوق‌ آن‌ دانشمندی‌ است‌ تا این‌که ‌کار به‌ الله متعال منتهی‌ می‌شود و اوست‌ که‌ بر فراز همه‌ دانایان‌ و دانشوران‌ قرار دارد». به‌ قولی‌ دیگر: معنای‌ «فوق‌ كل‌ ذی‌ علم‌ علیم» این‌ است: برتر از همه‌ اهل‌ علم‌ و دانش، دانایی‌ است‌ که‌ الله سبحان‌ه وتعالی می‌باشد. ابن عباس گفته است: یعنى الله  دانا و آگاه است و بر تمام عالمان تفوق دارد.(تفسیر طبرى ١٣/٢٧.).

خوانندۀ محترم !
در آیات ( 77 الی 87 ) 14- در مورد گفتگوی یوسف و برادران و پدرشان در مورد سرقت ، مطالبی به بیان گرفته می‌شود .
قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ﴿۷۷﴾
(برادران) گفتند: «اگر او دزدی کرده است (تعجب ندارد)؛ چون برادرش پیش از او دزدی کرده است. پس یوسف آن (سخن) را در دل خود پنهان نمود و آن را برای شان آشکار نکرد. (و در دل خویش) گفت: :«شما از نظر منزلت بدترین (مردم) هستید، و خداوند به آن‌چه توصیف می کنید ، آگاه تراست».(۷۷)
«قٰالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»: برادران یوسف گفتند: اگر این برادر ما دزدی کرده، قبل از وی برادر شقیقش، «یعنى یوسف» هم دزدى کرده بود. یوسف و برادرش را به دزدى متهم کردند. که این دروغی محض و اتهامی بی‌اساس نسبت به یوسف بود. به‌ قولی‌ دیگر: برادران‌ یوسف‌  هنوز هم‌ در دل‌ بر وی‌ حسد می‌بردند، لذا در اینجا به‌ دروغ‌ نسبت‌ دزدی‌ به‌ وی‌ دادند و اصلاً چنین‌ کاری‌ از سوی‌ یوسف‌ سابقه‌ نداشت‌.

در آیۀ مبارکه ملاحظه نمودیم که: متّهم، يا انكار مى‌كند و مى‌گويد: من دزد نيستم؛ «ما كُنَّا سارِقِينَ» يا كار خود را توجيه مى‌كند و مى‌گويد: دزد بسيار است.

همچنان آنجا كه صفا نيست، اتّهام افراد زود پذيرفته مى‌شود.(بيرون آمدن پيمانه از بار او، دليل بر سرقت نيست، ولى برادران چون علاقه‌اى به بنيامين نداشتند، كلمه سرقت را بكار گرفته و مسأله  را مسلّم پنداشتند.).
درجملۀ « فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» اشاره به داستانی معتمد است که ابن مردویه به نقل از ابن عباس روایت می‌کند که: یوسف علیه السلام  در دوران کودکی ازنزد جد مادری اش  بتی که مزین به  طلا و نقره بود  ربود و آن را شکستاند  وتوته های آن‌را  درراه عمومی پر تاپ کرد.
 این بود که برادرانش دزدی را به او نسبت می دادند. در این خصوص روایت مشابه دیگری نقل کرده اند. از جمله، داستان کمربند اسحاق، پدر یعقوب که نزد عمه ی یوسف بود.(به‌نقل از تفسیر فرقان شیخ بهاءالدین حسینی).
«فَأَسَرَّهٰا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِهٰا لَهُمْ »: جوانمردى و سعه‌صدر، رمز رهبرى است. یوسف آن گفته و اتهام را در دل خود نگه داشت و کتمان کرد و از سر لطف و محبت نسبت به آن‌ها آن را به روى برادران نیاورد. لیک با خود گفت: شما از کسی که متهمش کردید موقعیت بدتری دارید.
نباید فراموش کنید که : رازها را فداى احساسات نكنيم. يوسف از برادران نسبت دزدى مى‌شنيد، ولى به خاطر مصلحت وحفظ رازش چيزى نگفت.

«قٰالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکٰاناً » گفت: شما داراى منزلتى پست و بد هستید که برادر خود را از پدر دزدیدید، آنگاه دارید بى‌گناهى را متهم مى‌کنید و به او افترا مى‌بندید.
یعنی: این‌ شما بودید که‌ کردید آن‌چه‌ کردید؛ از افگندن‌ من ‌در چاه، دروغ ‌گفتن‌ به‌ پدر و افعال‌ دیگری‌ که‌ گویای‌ دنائت‌ و پستی‌ شماست‌ ،این سخنان را روبروى آن‌ها بر زبان نیاورد، بلکه آن را در دل گفت.

حسد در حقّ برادر، دروغگويى و اتّهام بى مورد از جمله دلايل يوسف براى گفتنِ‌ «شَرٌّ مَكاناً» به برادران بود.

« وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَصِفُونَ (77) »:  الله متعال به گفته‌هاى نادرست وافتراهای تان، از باطل‌ و ناروا، با نسبت‌ دادن‌ دزدی‌ به‌ من‌ و برادرم‌ بنیامین، داناتر و آگاه ‌تر است.

قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۷۸﴾

گفتند :ای عزیز ! او پدر پیر و سالخورده ای دارد، (که از دوری او سخت ناراحت می‌شود) پس یکی ازما را به جای او بگیر، بی گمان ما تو را ازنیکو کاران می بینیم. (۷۸)

وقتی برادران متوجه  شدند که بنیامین در گرو و اسارت دزدی مطابق  شریعت پدرشان يعقوب، سزای دزدی که همانا اسارت و بردگی است، ازعزیز یوسف با تضرع وزاری خواهش  به‌عمل آوردند که: این برادر ما بنیامین که تو گرفته‌ای، پدری پیر و سالخورده دارد که به وی بسیار خاطر خواه بوده و تاب جدایی از وی را ندارد،« فَخُذْ أَحَدَنٰا مَکٰانَهُ» پس لطف کن یکى از ما را به جای اوبگیر تا جایگزین وی در تحمل مجازات سرقت باشد اورا نگه دار که درنزد پدربه اندازه‌ى او از قدر و منزلت و محبت برخوردار نیستیم.
«إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (78)»: احسان و نیکى خود را در حق ما به اتمام برسان. ما را به احسان و کرم خود عادت داده‌اى. ودر این هیچ جای شکی نیست که تو را از نیکوترین مردم در اخلاق و رفتار می‌بینیم چنان‌که به ما نیکی کرده و به خوبی پذیرایی‌مارا به‌عمل آوردی.
سبحان الله فراز و نشيب و حالات مختلف روزگارزندگی ، سختى و آسانى، ضعف و قدرت، تغييرى در احوال محسنان ايجاد نمى‌كند. در همه جا و درهمه‌ى شرايط، از یوسف به نيكوكاری توصيف به‌عمل آمده است.

قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ ﴿۷۹﴾

(یوسف) گفت: «پناه بر الله ، که ما جز آن کسی که کالای مان را نزد او یافته ایم،(دیگری را) بگیریم ، بی گمان در آن صورت از ظالمان خواهیم بود.(۷۹)

واقعیت اینست که :قضاوت كار حساسى است كه بايد در آن به الله متعال  پناه برد. (یوسف) می‌گوید: از این که یکى را به گناه دیگرى بگیریم به الله  پناه مى‌بریم. بناءً شخصی که جامم را دزدی کرده است هرگز شخصی دیگری را به‌جای آن نخواهیم گرفت . این حکم همان مقتضای عدل و انصاف و مبتنی بر شرعیت خودتان صورت گرفته است و نیز مبتنی بر این قاعده است که: هیچ کسی بار دیگری را برنمی‌دارد.همچنان  بى‌گناه نبايد به جاى گناهكارجزا ببيند، ولو که  خودش به اين كار هم رضايت داشته باشد.
باید یاد آور شد که: يوسف عليه السلام در دو موقع به الله پناه می برد: يكى در خلوت زليخا و دیگری  به هنگام قضاوت و حكم.
«إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ (79)»: اگر چنین کارى بکنیم جزو ظالمان خواهیم شد.واضح است که  انسان‌های  نيكوكار قانون شكنى نمى‌كند، از جانب دیگر مراعات مقرّرات، بر هر كس لازم است و قانون شكنى حتّى براى عزيز مصر نيز روا ندارد.

شیخ محمود بن عبد الله آلوسی مفسر تفسیر«روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني» می‌نویسد: تعبیر گفته‌ى «مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ »: به جاى «من سرق» به خاطر تحقیق حق و دورى جستن از دروغ است.( تفسیرروح المعانى ١٢/٣۴.)
درضمن قابل دقت ویادآوری است که حضرت یوسف علیه السلام در استعمال کلمات این را نشان می دهد که: نمى‌خواهد بنيامين را سارق معرّفى كند، لذا نمى‌گويد: «وجدناه سارقاً» بلكه مى‌گويد: «وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ»: متاع در بار او بود، نه آن‌كه‌ قطعاً او سارق است.
واضح است که اگر يوسف برادر ديگرى را به جاى بنيامين می گرفت، پلان یوسف بر هم می‌خورد و برادران با او بمثابۀ یک نفردزد برخورد مى‌كردند و انواع آزار و اذيّت‌ها را درحق اوروا می داشتند درضمن آن شخصی  که به جاى بنيامين مى‌ماند، احساس مى‌ كرد به ناحقّ گرفتار شده است. 

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ ﴿۸۰﴾

پس هنگامی که (برادران) از عزیز مأیوس شدند، در کناری [با یکدیگر] به گفتگوی پنهان پرداختند. (برادر) بزرگشان گفت: «آیا نمی دانید که پدرتان از شما به نام الله عهد محکم  وپیمان (استوار) گرفته است وپیش از این (نیز) در باره ی یوسف کوتاهی کرده اید؟!  پس من هرگز از این سرزمین (مصر) بیرون نمی شوم ، تا پدرم به من اجازه دهد ، یا الله در حق من حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است.(۸۰)
«فَلَمَّا اِسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا»: بعد از این‌که فرزندان یعقوب از جواب  مثبت یوسف علیه السلام به درخواست خویش نا امید و مأيوس شدند (كه يكى را به جاى ديگرى زندانی  كند)، به گوشه ای دور از مردم  رفتند  و در میان خود به مشوره پرداختند.

«خَلَصُوا»: يعنى گروپ  خود را از سايرين جدا كردند.

«نَجِيًّا» يعنى به نجوى پرداختند. پس‌ «خَلَصُوا نَجِيًّا»: يعنى مجلس  محرمانه تشكيل دادند كه چه کاری را انجام دهند.
سبحان الله  روزگاری بود که همین برادران، قدرتمندانه  به مشوره می‌پرداختند که: چگونه يوسف را از بين ببرند واو ‌را بقتل برسانند؛ ولی پروردگار با عظمت روزی را بالای  شان آورد که: با تمام عجز وناتوانی به مشورت ونجوى می پردازند که: چگونه بنيامين را از قید زندان آزاد سازند. «قٰالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبٰاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اَللّٰهِ »: برادر بزرگشان، «روبیل» گفت: آیا فراموش کردید که در پیش پدر خویش  یعقوب قسم خوردیم وعهد بستیم که: بنیامین برادر خویش صحیح وسلامت را باز گردانیم مگر این‌که همگی مغلوب و یا هم  نابود شویم؟
برخی از مفسران گفته اند که مراد از: بزرگترشان‌ در رأی‌ و خرد است‌ که‌ نامش‌ «شمعون‌» بود، به‌ دلیل‌ این‌که‌ او رئیس‌شان‌ بود.
البته در عدم حضور پدر مسئوليّت اعضاى یک خانواده به برادر بزرگتر سپرده می‌شود.
«وَ مِنْ قَبْلُ مٰا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ» ودر ضمن از یاد شما نه رود که در حق یوسف چه تفریطى کردید؟ پس حالا با چه رویى پیش پدر برمى‌گردید؟ پس اکنون بر پدر مصیبتی بر مصیبت دیگر خواهد آمد بنابراین من هرگز سرزمین مصر را ترک نخواهم کرد.
«فَلَنْ أَبْرَحَ اَلْأَرْضَ حَتّٰى یَأْذَنَ لِی أَبِی»: تا آن‌که از سوی پدر اجازه‌ای به خروج از خاک مصر  و بازگشت به خانه رادریافت کنم، غربت، بهتر از شرمندگى است.
«أَوْ یَحْکُمَ اَللّٰهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ اَلْحٰاکِمِینَ (80)»: یا این‌که الله متعال  حکم خلاصی برادرم را بدهد و یا با پایان دادن به اجلم آن‌چه می‌خواهد برایم برگزیند. بیگمان الله متعال  بهترین حاکمان در قضایا، برترین دادگر در هر کار و فیصله‌بخش هر اختلاف است.
مفسران در معنی‌ جمله‌ (أَوْ یَحْکُمَ اَللّٰهُ لِی یا الله در حق من حکم کند ) سه‌ وجه را به بیان گرفته اند:
1ـ الله متعال به‌ پیروزی‌ام‌ بر کسی‌ که‌ برادرم‌ را گرفته‌ است‌ حکم‌ کند لذا با وی ‌بجنگم‌ و برادرم‌ را از وی‌ باز گیرم‌.
2ـ الله متعال به‌ پدرم‌ یعقوب‌ علیه السلام  حقیقت‌ این موضوع  را وحی‌ کند.
3ـ ویا در مصر بمیرم‌.

خوانندۀ محترم !
سرانجام  ودر نهایت امر ومشوره های متعددی توسط براران ،فیصله به‌عمل آمد که برادر بزرگ در مصر باقی بماند، تا فرمان الهی چه پیش آورد و سایر برادران، با دلی پردرد به سوی کنعان برگشتند  و ماجرای غم انگیز را به  پدرشان گزارش دادند. يعقوب غم دیرینه اش تازه شد؛ اما به رحمت پروردگار امید داشت و برای بار سوم آنان را به مصر فرستاد تا از پسرانش خبری باز آورند.
قاضى عیاض در کتاب «الشفاء» آورده است که مرد عرب شنید یک نفر آیه‌ى «فَلَمَّا اِسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» را مى‌خواند. گفت: شهادت  مى‌دهم که مخلوق توانایى آوردن چنان کلامى را ندارد؛(کتاب الشفا بحث اعجاز قرآن) چون آیه عزلت و گوشه‌گیرى آنان را از مردم یادآور شده است. آن‌ها به کنجى خزیدند و به تبادل آرا پرداختند و مشورت نمودند که چگونه پدر را فریب داده و او را متقاعد سازند و به هنگام روبرو شدن با پدر چه بگویند.
بنابراین هر چند آیه کوتاه و مختصر است اما متضمن معانى زیاد و داستانى طولانى است. 

ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ ﴿۸۱﴾

(شما) به سوی پدرتان باز گردید ، و بگویید :«ای پدر جان ! بی گمان پسرت دزدی کرد، و ما جز به آن‌چه می دانستیم گواهی ندادیم ، و ما از غیب آگاه نبودیم.( ۸۱)
«اِرْجِعُوا إِلىٰ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یٰا أَبٰانٰا إِنَّ اِبْنَکَ سَرَقَ»: سپس‌ به‌ برادرانش‌ دستور داد که پیش پدر برگردید و  او را از ماجرا واصل موضوع آگاه وبا خبر سازید وحقیقت آن‌چه را که به وقوع پیوسته به‌طور واضح وروش بیان سازدید ؛ بگویید که پسرت بنیامین جام پادشاه را دزدیده است.
ملاحظه می‌فرمایید که انسان، چه قدر خودخواه است. در آن زمانی‌که  مى‌خواستند ، حصه گندم بیشتر به‌دست اورند به پدر گفتند: «فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا» (يوسف، 63.) برادر ما را با ما روانه کنید ، ولى امروز كه تهمت در میان است ، به پدر گفتند: «ابْنَكَ» پسر تو دزدى كرده و نگفتند: برادر ما.

«وَ مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ بِمٰا عَلِمْنٰا»: و ما جز به آن‌چه که دیده‌ایم گواهى نمى‌دهیم. زیرا با چشم‌های خود جام را در میان بارش دیده‌ایم. وعذر خود را با كمال صراحت بیان کنیم وبگویيم.
« وَ مٰا کُنّٰا لِلْغَیْبِ حٰافِظِینَ (81)»: ای پدر عزیز! روزی که ما تعهد کردیم وی را به تو برمی‌گردانیم دانای غیب نبودیم که بفهمیم او دزدی خواهد کرد، پس اکنون کار از دست ما خارج شده و بالاتر از توان ماست؛ گناه، گناه برادر ما بنیامین است نه گناه ما.
وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴿۸۲﴾
و از(مردم) شهری که در آن بودیم ، و از کاروانی که با آن بودیم بپرس، و بدون شک ما در  (در گفتار خود) صادق هستيم.(۸۲)
«وَ سْئَلِ اَلْقَرْیَةَ اَلَّتِی کُنّٰا فِیهٰا»: ای پدر! حقیقت همین بود که به خدمت شما بیان وبه عرض رسانیدیم، و اگر بازهم ما در نظرت متهم هستیم ،پس ازباشندگان آن دهی‌ وشهری که‌ ما در آن اقامت داشتیم بپرسید.

امام بیضاوى در این مورد می‌نویسد : که یکی را نزد مردم مصر بفرست و در این رابطه از آن‌ها بپرسد.(تفسیر بیضاوى ٢۶٨.)  
«وَ اَلْعِیرَ اَلَّتِی أَقْبَلْنٰا فِیهٰا»: و نیز از کاروانیانى که با آن‌ها درین قافله به دیارخویش برگشته ایم ، بپرس که جماعتى از مردم کنعان بودند و در این سفر همراه ما بودند.
«وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (82)»: وبه الله متعال قسم درآن‌چه ما گفتیم، راستگووصادقیم.
ملاحظه می‌کنیم که: سابقه‌ى بد و دروغگویی، چقدردر پذيرش سخنان انسان درطول  عمر ايجاد ترديد و شکاکیت مى‌كند. باید گفت که :برادران يوسف در گفتگو با پدر، در حادثهء به قتل رساندن يوسف توسط گرگ، دليل نداشتند، ولى درزندانی شدن بنیامین دو دلیلی را برای پدرخویش پیش کشیدند؛ يكى سؤال از مردم آن قریه مصری که ما درآن زندگی می کردیم ودیگر این‌که از كاروانيان كه ما در ميان آنان بودیم سؤال کن.علاوه برآن‌كه در ماجراى قبل گفتند: «لَوْ كُنَّا صادِقِينَ» و « لَوْ » نشانه ترديد دودلی و سستى است، ولى در اين صحنه با « إِنَّا » و حرف لام كه در جمله‌ « إِنَّا لَصادِقُونَ » است نشان مى‌دهند كه قطعاً راست مى‌گويند.
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿۸۳﴾
(یعقوب) گفت: «(حقیقت چنین نیست) بلکه (هوای) نفس شما، کاری (ناشایست) را برای شما آراسته است؛ پس (کار من) صبر جمیل است ، اميدوارم خداوند همه آن‌ها را به من باز گرداند چرا كه او عليم و حكيم است.(۸۳)
«قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً »: بعد از این‌که پسران نزد پدر خود یعقوب بازگشتند و پدررا از داستان وقضیه بنیامین مطلع ساختند، گفت: قضیه چنان‌که می‌گویید نیست! بلکه نفس‌های أماره بالسوء شما، برای شما نیرنگ دیگری را آراسته است که آن را سازمان داده‌اید؛ زیرا شما اهل توطئه و نیرنگ هستید، زیرا قبلاً علیه یوسف توطئه چیدید، حضرت یعقوب آنان را به دسیسه و توطئه چینى علیه «بنیامین» متهم کرد؛ چون قبلا چنین عملى را نسبت به یوسف انجام داده بودند.

«فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» پس اکنون من چاره ای جز صبری جمیل که در آن هیچ بی‌قراری و شکوایی جز به آستان الله متعال نیست دیگر چاره‌ای ندارم؛ صبر، شيوه‌ى مردان خداست وصبر جميل، صبرى است كه در آن سخنى بر خلاف تسليم و رضاى خداوند گفته نشود.

واقعیت امر اینست که :صبر یكى از اخلاقهاى  حمیده  وصفت  انبیا ء  واسلحه متقیان  ونیكو كاران  است  به نحوى كه هیچ پیغمبر  وهیچ رهبر وزعیم ودر نهایت امر  هیچ انسان خیر خواه   بدون صبر  و شكیبایى كامیاب  وموفق  نگردیده است .در قرآن عظیم الشان  هفتاد و چهار  بار  از صابران   ونعمت صبر  یادآوری به‌عمل آمده است .
در روایات اسلامی تذکر رفته که :« الصبرنصف الایما ن » صبر نصف ایمان است. متل مشهوری ومعروف عربى است كه می‌گوید:«  الصبر مطیة النصر »  صبر وسیله  كامیابى  وظفر است.
امام قرطبی مفسر کبیر جهان اسلام می‌نویسد: از واقعه حضرت یعقوب علیه‌السلام ثابت گردید که بر هر مسلمان واجب است که هرگاه بر او مصیبت و مشقتی در جان، مال و یا اولاد وارد گردد، آن را صبر جمیل و رضا به قضای خداوند معالجه و مداوا نماید، و به حضرت یعقوب علیه‌السلام و أنبیای دیگر تأسی بجوید.
حضرت حسن بصری فرموده است: «از هر جُرعه‌ای که انسان بنوشد دو جرعه به پیش خداوند محبوب تر است، یکی جرعه صبر بر مصیبت، دوم فرو بردن خشم».
در حدیثی به روایت حضرت ابوهریره آمده است که آن حضرت فرمود: «من بث لم يصبر» هر کسی مصیبت خویش را پیش همه کس بیان نمود او صبر نکرده است.
حضرت ابن عباس فرموده است که خداوند در برابر با این صبر به حضرت یعقوب علیه‌السلام ثواب شهدا را عنایت فرموده است، و در این امت هم اگر کسی بر مصیبتی صبر کند به او چنین اجری خواهد رسید. (به‌نقل از تفسیر معارف القرآن )
«عَسَى اَللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً»: انسان در هیچ وقت و در هیچ صورت نباید از قدرت الله بزرگوارمأيوس ودلسرد شود. حضرت یعقوب علیه السلام می‌گوید : امیدوارم الله متعال که ذات رحیم و رحمان است، بر ضعف و پیری‌ام رحم کند و فرزندان سه گانه‌ام: یوسف، برادرش بنیامین و برادر بزرگترشان را که به خاطر برادرش باقی مانده است به من برگرداند، و چشمم به دیدن آن‌ها روشن شود.
«إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (83)»: همانا پروردگارم به حال و درخواستم داناست، او در فیصله‌اش متهم نیست و در حکم و کارگردانی و تدبیر امور بندگانش ستم نمی‌کند.
مؤمن، حوادث تلخ را نيز از حكمت های الهی قلمداد می‌کند. باور وتوجّه به عالمانه وحكيمانه بودن افعال الهى، انسان  را به صبر و شكيبايى‌ در حوادث دشوار وادار مى‌كند. آیۀ کریمه دلالت بر آن دارد که: به هر اندازه مصیبت سخت گردد گشایش نزدیک‌تر می‌شود و هرگاه شب محنت طولانی شود، بارقه‌های صبح در افق نمایان می‌گردد، بناءً نسبت به ظهور فَرَج و گشایش از هر زمان دیگر ، بیشتر مطمئن باش که از آن نا امیدتری.

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ ﴿۸۴﴾

و از آن‌ها روی بر گرداند وگفت: «افسوس بر یوسف» و چشمان او از اندوه سفید شد، در حالی که (سرشارازغم بود) اندوه خود را فرو می برد.(۸۴)
«وَ تَوَلّٰى عَنْهُمْ »: یعقوب علیه السلام بر اثرخبری اندوهگین ، حسرت آور خبرى که شنید گریه گرفتش واز آن‌ها روگردان شد.

«وَ قٰالَ یٰا أَسَفىٰ عَلىٰ یُوسُفَ» و گفت: آه حزن و اندوه و حسرت دورى از یوسف چقدر سنگین است!
«اسف»: به معناى حزن و اندوه همراه با غضب است. يعقوب علیه السلام  بر چشم گريه، و بر زبان‌ «يا أَسَفى‌» و در دل حزن داشت.
ملاحظه بفرمایید که: اهميّت مصائب، بر محور شخصيّت انسان‌ها است. (ظلم به يوسف با ظلم به ديگران فرق دارد، نام يوسف برده مى‌شود، نه دو برادر ديگر.)

«وَ اِبْیَضَّتْ عَیْنٰاهُ مِنَ اَلْحُزْنِ»: غم وغصّه و گريه پیش از حد ، گاهى موجب نابينايى چشم مى‌شود «و چشمانش‌ از غم ‌ سپید شد» یعنی: از بسیاری‌ گریه، سیاهی‌ چشمانش‌ به‌ سپیدی‌ تبدیل‌ شد و نابینا گشت‌ «پس‌ او از غم‌ پر شده‌ بود» چرا که‌ اندوه‌ خود را می‌بلعید و آن‌ را اظهار نمی‌داشت.
یعنی بر اثرشدت حزن و اندوه ناشى از فقدان دو فرزند بینایى‌اش ضعیف شد و از بین رفت.
«عشى البصر»: یعنى از شدت گریه بینایى اش  ضعیف شد ، طوری‌که نمى‌تواند ببیند وطوری‌که گویا پرده‌اى بر آن افتاده است.
مفسران می نویسند که: یعقوب علیه السلام از شدت تأسف بر یوسف شش سال نابینا ماند تا این که به سبب پیراهنش مشکل برطرف شد، و به آیه‌ى مبارکه «أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً» استدلال کرده‌اند. (به‌نقل از تفسیر صفوة التفاسیر).
در این هیچ جای شکی نیست که :تحمّل  غم وغصه برای انسان حدّى  ومرزی دارد و روزى در زندگی اش می‌آید که کاسه صبرش لبريز می‌شود .
«فَهُوَ کَظِیمٌ (84)»: قبل ازهمه باید گفت : گريه و غم، منافاتى با كظم غيظ و صبر ندارد.  قلبش از افسردگى و کین و اندوه لبریز شد اما آن را در دل نگه داشت و کتمان کرد. مصیبت سنگین سایه‌ى سیاهى از غصه و اندوه را بر قلب او مستولى کرد.
البته‌ اندوه‌ خوردن‌ در سختی‌ها و مصیبت‌ها، یک حقیقت وامری‌ انسانی‌ است‌ که‌ اگر به ‌شکیبایی‌ و خود نگه‌داری‌ مقرون‌ باشد، شرعاً مذموم‌ نیست‌ . طوری‌که ‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم برفوت‌ پسرشان‌ ابراهیم‌ گریان کرد و فرمودند: «در حقیقت‌ چشم‌ می‌گرید و دل‌ می‌گیرد، اما جز آن‌چه‌ که‌ پروردگارمان‌ را خشنود سازد نمی‌گوییم‌ و ای‌ ابراهیم‌! البته‌ ما از فراق‌ تو محزونیم‌».
مفسرابوالسعود محمد بن محمد بن مصطفی عمادی (متوفای ۹۸۲)  فرموده است :هر چند مشکل تازه، مسأله‌ى برادر یوسف بود، اما با این وجود غم از دست دادن یوسف یک لحظه او را تنها نمى‌گذاشت و براى او تأسف مى‌خورد؛ زیرا یاد و خاطره‌ى یوسف تمام زوایاى قلبش را فرا گرفته بود و هرگز آن را فراموش نمى‌کرد. و نیز از زنده بودن این دو مطمئن بود و امید بازگشت آن‌ها را داشت ولى در مورد یوسف جز فضل و رحمت خدا امیدى نداشت.(تفسیر ابو السعود ابو سعود ٣/٨٨ با نام ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم ).
مفسر امام رازى فرموده  است: اندوه جدید، حزن قدیم را که در نهان مکنون است زنده و تقویت مى‌کند. و غم ایجاد غم و غصه مى‌کند.

قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ﴿۸۵﴾
پسران گفتند: قسم به الله همیشه یوسف را یاد می‌کنی تا مشرف به مرگ شوي يا هلاك گردي!(۸۵)
«قٰالُوا تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ»: پسران یعقوب گفتند : به الله  قسم که‌ پیوسته‌ یوسف‌ را یاد می‌کنی‌، «حَتّٰى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ اَلْهٰالِکِینَ (85)»: از روی‌ تأسف‌ و درد و دریغ‌ و اندوه‌ و از شدت‌ احساس‌ فراق‌ و دلتنگی، پیوسته‌ نامش‌ را بر زبان‌ داری‌ « تا زار و نزار شوی‌» واقعاً آن كه يوسف را مى‌شناسد، سوزى دارد كه انسان‌های عادّى آن را درك کرده نمی توانند.

حرض: تباهی‌ در جسم‌ یا در عقل‌ به اثر اندوه وتاثر پیش از حد « یا از هلاک شدگان‌ گردی‌» و بمیری‌.پس ای پدر! صبر و شکیبایی پیشه کن؛ زیرا آن‌چه گذشت، از دست رفت و آن‌چه فوت شد، در حکم موت است. یعنی: ای‌ پدر! یوسف‌ دیگر از میان‌ رفته‌ است، یا ( چنان‌که‌ ادعا کرده ‌بودند) او را گرگ‌ خورده‌ است‌ و دیگر تا بمیری‌ هرگز او را نخواهی‌ دید. پس ‌دیگر گریه‌ و ناله‌ به‌ حالت‌ چه‌ سودی‌ دارد؟.
در ضمن قابل یادآوری است که : مسايل روحى وروانى، پیش از حد به صحتمندی  جسم تاثیر بسزایی مى‌گذارد.

«حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ»: (فراق مى‌تواند انسان را بشكند و يا بكشد، تا چه رسد به داغ و مصيبت.).

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۸۶﴾

(یعقوب) گفت: «من شرح غم و پریشانی خود را تنها به الله شکایت می‌کنم و از سوی الله چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید.(۸۶)
یعقوب درجواب فرزندانش گفت: « قٰالَ إِنَّمٰا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللّٰهِ»: من شکایتم را جز به سوی پروردگارم نمی‌برم ، بلکه آن را پیش پروردگار با عظمت باز مى‌گویم که شکوى فقط نزد او فایده دارد و بس.

بث: آن‌چه‌ که‌ به‌ انسان‌ از امور بسیار اندوه‌بار می‌رسد، به‌طوری‌ که ‌آن‌ اندوه‌ چنان‌ سخت‌ و دشوار است‌ که‌ او بر پنهان‌ کردن‌ آن‌ قادر نیست‌. پس ‌«بث‌» بزرگترین‌ و دشوارترین‌ اندوه‌ است‌.
قرآن عظیم الشأن می‌فرماید : حضرت آدم از كار خود به درگاه الله متعال ناله نمود؛

«قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ . (اعراف، 23) (آدم و حوّا) گفتند: پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشايى و رحم نكنى، قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.)

و حضرت ايّوب  علیه السلام ازمریضی  خود؛طوری‌که درسوره (انبياء،آیه  83) آمده است: «وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى‌ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «83» (و (بياد آور) ايوب را آن زمان كه پروردگارش را ندا داد كه همانا به من آسيب رسيده و تو مهربانترين مهربانانى.)

و حضرت موسى  علیه السلام از فقر و ناداری؛«فَسَقى‌ لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ «24» (پس (موسى گوسفندان شان را) براى آنان آب داد، سپس رو به سوى سايه آورد و گفت: پروردگارا! همانا من به هر خيرى كه تو برايم بفرستى نيازمندم.) (قصص، 24) و حضرت يعقوب علیه السلام  از فراق فرزند.« إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ».
قابل تذکر است که : شرع اسلام  آن‌چه مذموم است، يا سكوتى است كه بر قلب واعصاب فشار مى‌آورد و صحتمندی  انسان را به مخاطره مى‌اندازد و يا ناله و فرياد در برابر مردم است كه موقعيّت انسانی اور را پايين مى‌آورد، ولی  شكايت بردن به نزد پروردگار با عظمت مانعی ندارد.
باید گفت که در این هیچ جای شکی نیست که انسان‌های  ظاهربين از كنار حوادث به  آسانی مى‌گذرند، ولى انسان‌هاى ژرف‌ نگر آثار و حوادث را تا قيامت مى‌بينند.
« وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (86)»: از رحمت و نیکى خدا مطالبى را مى‌دانم که شما آن را نمى‌دانید، لذا امیدوارم مرا مورد مهر و لطف خود قرار دهد و موجبات گشایش و آسایشم را فراهم سازد.هدف ومقصد یعقوب علیه السلام از این‌ سخن، آگاهی‌اش‌ از طریق‌ وحی‌ بر زنده‌ بودن‌ یوسف‌ علیه السلام بود. به‌ قولی‌ دیگر: مراد وی‌ علمش‌ به‌ این‌ حقیقت‌ بود که‌ رؤیای‌ یوسف‌ علیه السلام ، رؤیایی ‌راستین‌ بوده‌ است‌ و حتما تحقق‌ پیدا می‌کند. «تفسیر انوار القرآن».

يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ﴿۸۷﴾

ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جست و جو کنید ، و از رحمت الله  ناامید نشوید ، ، زیرا جز قوم کافر از رحمت الله ناامید نمی‌شود.(۸۷)

واقعیت همین است که: دررسيدن به لطف الهى، اساساً با تنبلى سازگار نيست. حضرت یعقوب گفت: « یٰا بَنِیَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ »:  اى فرزندانم! به آنجا بروید که آمده‌اید یعنی به مصر بازگردید و حواس خود را به کار بگیرید، به جستجوى یوسف و برادرش بپردازید.و از رحمت الله متعال قطع امید ننمایید؛ تحسس: جست  ‌و جو در کار خیر است، اما تجسس، جست ‌و جو در کار شر.
«وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ»: از مهر و رحمت الله متعال ناامید نشوید. و هر چه‌ که‌ انسان‌ از آن‌ به‌ جنبش‌ و نشاط درآید و لذت‌ ببرد، «روح‌» نامیده‌ می‌شود.
«إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْکٰافِرُونَ (87)»:  زیرا فقط کسانی از رحمت  الله متعال  قطع امید می‌کنند که منکر قدرتش بوده و به وی کفر ورزند.

خوانندۀ محترم !
در آیات متبرکه ( 88 الی 98 ) ۱۵- موضوعات در باره این‌که :برادران یوسف، او را می شناسند و به گناهان خود اعتراف می کنند، او نیز از از گناه آنان درمی گذرد، وموضوع بازیافتن بینایی یعقوب، به بحث گرفته می‌شود .
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ﴿۸۸﴾
پس چون (بارسوم به مصر رفتند و) بر او(= یوسف) وارد شدند، گفتند:«ای عزیز! به ما و خاندان ما سختی (و ناراحتی ) رسیده است، و(اینک) کالای نا چیز(و اندکی) با خود آورده ایم؛ پس پیمانه را برای ما کامل کن، وبر ما صدقه (و بخشش) کن، بی گمان خداوند بخشندگان را پاداش می دهد ».(۸۸)
«فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلَیْهِ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلْعَزِیزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا اَلضُّرُّ»: پس زمانی‌که برادران‌ برای بار سوم‌ «بر او» یعنی‌ بر یوسف‌ «وارد شدند، گفتند: ای‌ عزیز مصر. کمبود و قحطى سخت بر ما و خانواده‌ى ما فشار آورده است. خشک ‌سالی رسیده و باران از ما قطع شده است به طوری که نه کشت و کاری. وبرای ما  گرسنگی‌ و نیازمندی، رنج‌ ومریضی ، ضعف‌ و ناتوانی‌ رسیده‌ است‌.

برخی‌ از مفسران‌ از اطلاق‌ لقب ‌«عزیز» بر یوسف، چنین‌ فهمیده‌اند که‌ او در این‌ وقت‌ به‌ مقام‌ مولایش‌ در مسند پادشاهی‌ مصر نشسته‌ بود، ولی‌ قول ‌راجح‌ این‌ است‌ که‌ لقب ‌«عزیز» در مصر برای‌ هر صاحب‌ مقام‌ و منصبی‌ بزرگ‌ به‌کار می‌رفت‌.
«وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ»: و با کالایى نامرغوب و ناچیز آمده‌ایم، کالایى که هر بازرگانى آن را رد کرده و نمى‌پذیرد.«و سرمایه‌ای‌ ناچیز آورده‌ایم‌» سرمایه‌ای‌ که ‌تجار به‌سبب‌ کمی‌ و بی‌مقداری، آن‌ را نمی‌پذیرند و مسترد می‌کنند.
ابن عباس گفته است: کالای شان نامرغوب بود و در مقابل خوار و بار پذیرفته نمی شد.
(تفسیر امام رازى ١٨/٢٠١.) به منظور جلب ترحم و عطوفت، از خود ذلت و گردن‌کجى نشان دادند.
« فَأَوْفِ لَنَا اَلْکَیْلَ»: «پس‌ به‌ ما پیمان‌های‌ تمام‌ و کمال‌ بده‌. یا به‌ آن‌چه‌ که‌ افزون‌ بر سرمایه‌مان‌ به‌ ما می‌دهی، یا به‌ چشم‌ پوشیدن از ناسره‌بودن‌ سرمایه‌ای‌ که‌ باخود آورده‌ایم‌.
جالب است: براى حضرت يعقوب علیه السلام ، يوسف مطرح است؛ «فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ» ولى براى فرزندان یعقوب  گندم.

« وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنٰا »: با برگشت دادن برادرمان یا با صرف نظر کردن از بى‌ارزشى بضاعت، بر ما منت بنه و صدقه روا دار. (این قول ابن جریح است اما طبرى مى‌گوید: منظور این است: کالای مان نامرغوب است و از ما چشم‌پوشى کن.)
برخى از مفسران گفته‌اند: مراد از «تَصَدَّقْ عَلَيْنا» درخواست بازگرداندن بنيامين است.
در روايات آمده است: حضرت یعقوب علیه السلام  نامه‌اى براى يوسف نوشت كه محتواى آن تجليل از يوسف، بيان قحطى كنعان، تقاضاى آزادى بنيامين و تبرئه فرزندان از سرقت بود و به همراه فرزندان براى يوسف فرستاد. وقتى يوسف در مقابل برادران آن نامه را خواند، بوسيد و بر چشم گذاشت و گريه‌اى كرد كه قطرات اشك بر لباسش نشست. برادران كه هنوز يوسف را نمى‌شناختند شگفت‌زده بودند كه اين همه احترام به پدر ما براى چيست؟ كم‌كم برق اميدى در دل آن‌ها روشن شد. خنده يوسف را چون ديدند، با خود گفتند نكند او يوسف باشد. ( تفسير نمونه.)
« إِنَّ اَللّٰهَ یَجْزِی اَلْمُتَصَدِّقِینَ (88)»: در حقیقت خدا پاداش صدقه‌دهندگان را مى‌دهد و به بهترین وجه پاداش احسان را مى‌دهد. وقتى آنان تا این حد در مضیقت و ذلت قرار گرفتند و از در استرحام در آمدند، رقت قلب و دلسوزى به او دست داد. و آن‌چه را تا آن موقع درباره‌ى خودش مکتوم داشته بود، ابراز داشت.
خوانندۀ محترم !
ملاحظه می داریم که طلب کمک و مساعدت، هم فرهنگ خاصّى به‌خود می خواهد :
ـ  تکریم وبزرگداشت  از كمك كننده. «أَيُّهَا الْعَزِيزُ».
ـ  بيان حال وضرورت مایحتاج خویش . «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ».
ـ كمبود بودجه و سرمایه  (فقر مالى). «بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ».
ـ ايجاد انگيزه  در كمك كننده. «تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ».
ـ  فقر و نياز، انسان را ذليل مى‌كند. «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ».

خوانندۀ محترم !

در سفر سوم، فرزندان یعقوب، احساس شرمندگی می کنند و روحشان را می آزارد؛ چون اتهام دزدی بر پیکره ی شخصیت ایشان، سخت آسیب زده بود. تنها به این جمله ی پدرشان که گفته بود: «از رحمت خدا نومید مباشید» خود را دلداری می دادند و رفتن به مصر را برای شان آسان کرده بود. وقتی این برادران فروتنی و خود شکنی نشان دادند و از نیازمندی‌های روزانه ی زندگی شکایت کردند، یوسف بیش ازاین تاب نیاورد که شخصیت خود را از آنان پنهان دارد. اکنون وقت آن رسیده که با لبخند و تبسم به سخنان‌شان گوش فرا دهد و این راز شگفت انگیز و شنیدنی را - که آزمایش بس بزرگی بود و دورانش به سر رسیده است. آشکار کند و پیام و کلام پدر پیرش را روی چشمانش نهد و اشک سرازیر شود و با این وضع و حال و با سینه ای پر عشق فراق، خطاب به برادرانش بگوید: می دانید به یوسف و بنیامین برادرش، چه ها کردید؟ این جمله آنان را از خواب غفلت بیدار کرد و به خود آمدند و تاکنون که یوسف را مرده می پنداشتند، حال می بینند که آن مهمان نواز دادگر و آن خردمند مردم دوست، و آن عزیز مصر، يوسف است به خود دل و جرأت می دهند و می گویند: مگر تو یوسف استی؟ آری! یوسف خود را می شناساند و بسیار خلاصه و کوتاه سخن می‌گوید و برای خود و برادرانش از فضل و رحمت خدا حرف می زند.... برادران که غافل گیر شده اند، شرمندگی فرای‌شان می‌گیرد؛ چون با یوسف چاه کنعان رویارو هستند. از برتری و بزرگواری او سخن می‎گویند و به اعتذار می پردازند. یوسف از آنان در می گذرد و کمترین نکوهشی و سرزنشی بر زبان نمی آورد و شکوه و گلایه را در هم می پیچد؛ چون شیوه ی مردان بزرگ تاریخ چنین است. آنان را نوازش می‌کند و دلداری می دهد تا مصیبت گذشته را از یاد ببرند. امروز، سرزنش و انتقامی در کار نیست و از سوی من همه چیز به پایان آمده است. الله  مهربان، همه ی شما را مورد رحمت و آمرزش خود قرار می دهد.

سپس از پدرشان سخن می گویند. یوسف یکی از آنان را - شاید یهودا، همان کسی که پیراهن آغشته به خون دروغین یوسف را برای یعقوب برد - با شتاب به کنعان می فرستد و پیراهن خود را به او می دهد که بر چهره ی پدر بیندازد.

چرا يوسف، پیراهن خود را برای پدر می فرستد؟ از کجا می داند که بوی عرق پیراهنش بینایی وی را باز می گرداند؟ بله! همه ی اینها از الطاف خفی الهی بود که به یوسف اختصاص داشت.

قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ ﴿۸۹﴾

گفت: آیا زمانی که نادان بودید، دانستید با یوسف و برادرش چه کردید؟(۸۹)

چون یوسف سخن برادرانش را شنید، دلش به حال ایشان سوخت و آتش فراق پدر و خانواده در درونش زبانه کشید و بیش از آن نتوانست به پنهان کاری ادامه دهد؛ لذا به ایشان گفت: آیا به یاد مى‌آورید در عهد شباب و غرور نسبت به یوسف و برادرش چه کار کردید؟ غرض بزرگ نمایاندن حادثه است،«گفت: آیا دانستید وقتی‌ که‌ نادان‌ بودید با یوسف‌ و برادرش‌ چه‌ کردید؟» آن‌گاه‌ که‌ به‌ گناهی‌ که‌ در آن‌ اعمال تان‌ بود، علم‌ نداشتید و پایه‌ معرفت تان‌ از درک‌ فرجام‌ آن‌ اعمال‌ کوتاه‌ بود؟ شایان‌ ذکر است ‌که‌ آن‌چه‌ با یوسف‌  کردند، همان‌ است‌ که‌ الله سبحانه و تعالی‌  در این‌ سوره‌ داستان ‌آن‌ را بیان‌ کرده، اما آن‌چه‌ با برادرش‌ بنیامین‌ کردند، اندوه‌ و دردی‌ بود که‌ از فراق ‌برادرش‌ یوسف‌ در جان‌ وی‌ افگندند و اهانت‌ها و تحقیرهایی‌ بود که‌ بنیامین‌ ازآنان‌ می‌دید.
ملاحظه می‌کنیم که وی از روی کرم قبل از سرزنش ایشان، عذر جهل و نادانی را برای‌شان به میان می‌افکند؛ زیرا او بزرگوار و کریم است و کریم جویای عذرها و بهانه‌ها گردیده، لغزش‌ها را می‌پوشاند و عیوب را مرمّت می‌کند.

ابو سعود گفته است: این مطلب را به عنوان نصیحت و تشویق به توبه کردن و ابراز دلسوزى به حال آنان بیان کرد.( ابو سعود ٣/٩٠.).
«هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ »:  این فهم عالی را می رساند که فراموش نکنید که  روزی آمدنی است که دوسیهء خطاها و گناهان باز خواهد شد وهرکس جوابگوی اعمال خود خواهد بود.

قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۹۰﴾

(برادران ) گفتند:«آیا به راستی تو همان یوسفی ؟! ». (یوسف) گفت:«(بلی ) من یوسفم، و این برادرمن است، یقینا ً الله برما منّت گذاشت، همانا هرکس پرهیزگاری کند و صبر نماید، بی گمان خداوند پاداش نیکو کاران را ضایع نمی‌کند.».(۹۰)
هر چه زمان مى‌گذشت، فرزندان یعقوب  مبهوت‌تر شدند كه چرا عزيز مصر در برابر نامه‌ى پدرشان‌ گريه كرد!؟ عزيز از كجا ماجراى يوسف را مى‌داند؟ راستى قيافه او به يوسف شباهت زيادى دارد! نكند او يوسف باشد، چه بهتر كه از خودش بپرسيم. اگر يوسف نبود به ما ديوانه نمى‌گويند؟ واگر يوسف بود از شرمندگى چه مى‌كنيم؟ هيجان سراسر وجود برادران را گرفته بود. بالاخره طلسم سكوت را با سؤالِ: آيا تو يوسفى؟، شكستند.

برادران یوسف متعجب شده گفتند:«قٰالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» آیا واقعاً توخود یوسف استی؟  به‌ قولی: آنان‌ به‌ مجرد این‌که ‌ یوسف‌ گفت:« مَّا فَعَلۡتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ». «با یوسف‌ و برادرش‌ چه‌کردید؟»، یوسف‌ را شناختند زیرا با شنیدن‌ این‌ سخن، یکباره‌ به‌ خود آمدند و فهمیدند که آن‌چه با یوسف کرده بودند جزالله متعال  و سپس خود یوسف، هیچ‌کس دیگر از آن اطلاع وآگاهی نداشت.

یوسف گفت: «قٰالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِی» بلی! من خود یوسفم و این برادر من است؛

«قَدْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ»«به‌ راستی‌ خداوند بر ما منت‌ نهاد» با نجات‌ دادنم‌ از چاه‌ و زندان، بالا بردن‌ مقام‌ و جایگاهم‌ و فراهم‌ کردن‌ اسباب‌ وصل‌ و الفت‌ بعد از فراقی‌ سخت‌ و پر محنت‌.

همچنان مفسران می نویسند : زمانی‌که  یوسف به برادرانش گفت: « أَنَا یُوسُفُ » و به نام خود تصریح کرد، بدین معناست که من همانم که شما به بدترین شیوه مورد ظلم وستم قرارم دادید. «و هذا أخي» یعنی، این برادر پدر و مادری من هم از دست شما رنج دید و ستم کشید. این مطالب را کنایه وار بیان کرد تا دل آنان را زیاد به درد نیاورد. آنگاه برای آن همه رحمت و نعمت از الطاف الهی سپاسگزاری کرد.

صبر وتقوا، زمينه عزّت است طوری‌که می‌فرماید : «فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (90)»: بی‌گمان‌ هر که‌ تقوا و صبر پیشه‌ کند، خدا پاداش‌ نیکوکاران‌ را ضایع ‌نمی‌کند. بدین ترتیب بودکه ‌ یوسف‌  قبل‌ از هر چیز، به‌ بیان‌ فضل‌ عظیم ‌الله متعال  بر خود و بر برادرش‌ بنیامین‌ پرداخت‌ و بدان‌ اقرار کرد.
مفسربیضاوى می‌نویسد:آوردن «محسنین» به جاى ضمیر به این خاطر است که مى ‌خواهد بگوید: نیکوکار آن است که پرهیزگارى و صبر را با هم داشته باشد.( طبرى ١٣/۵٧.)

قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ ﴿۹۱﴾
(برادرانش) گفتند: قسم به الله که الله تو را بر ما برتری داده است و در حقیقت ما خطاکار بودیم. (۹۱)

وبدینترتیب آنان به خطا و گناه خود اقرار کرده و گفتند:« قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا»: به الله قسم حقیقتاً پروردگار با عظمت  تو را با علم و حلم و فهم و خرد وشکیبایى بر ما برتری داده است. بی‌شک که تو در امور دنیا صاحب حسن‌ صورت، خوبی‌ سیرت وصاحب مُلک و مجد و جاه و جلال هستی و در امور آخرت نیز راه توشه‌ای به عظمت صدق و تقوی و خصلت‌های نیک با خودداری.
و با کارى که در حق تو انجام دادیم؛ «وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ (91)»: ما خطاکار و گناهکار بودیم، به همین سبب الله ما را خوار و تو را عزیز نمود، به تو اکرام و احترام و به ما خفت و خوارى ارزانى کرده است.
از فحوای آیۀ مبارکه آموختیم که :در ایام قدرت وتوانمندی نباید  دست به عمل بزنیم  كه در روزگار ضعف، شرمنده آن باشیم.
خاطی: کسی‌ است‌ که‌ تعمداً از وی‌ اعمال‌ ناشایست‌ و بدی سرزند، اما مخطی‌ء: کسی‌ است‌ که‌ قصد انجام‌ دادن‌ کار خوبی‌ را دارد ولی‌ از رسیدن‌ به‌ آن‌ کار نیک‌ در خطا افتاده‌ و به‌ راهی‌ غیر از آن‌ می‌رود.

خطاء: گناه‌ است‌.

خوانندۀ محترم!
در این سوره  در می‎یابیم که برادران یوسف چند بار به صيغۀ‌ « تَاللَّهِ » قسم ياد كرده ‌اند:

ـ «تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ»: به خدا قسم می خوریم که شما خود مى‌دانيد كه ما براى فساد و سرقت به سرزمين شما نيامده‌ايم.

ـ «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ»: به پدر گفتند: به الله قسم یاد می‌کنیم ، تو دائماً يوسف يوسف مى‌كنى.

ـ « تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»:  پدرجان به خدا قسم یاد می‌کنیم  که تو در علاقه افراطى به يوسف، گرفتار انحراف گذشته شده‌اى.

ـ «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا»: واخیراً به يوسف گفتند: به خدا قسم خداوند تو را بر ما برترى داد.

قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۹۲﴾

یوسف گفت: امروز هیچ ملامت و سرزنشی بر شما نیست، خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است.(۹۲)
يوسف عليه السلام به بازسازى روحى و روانى برادران گنهكار خویش پرداخت، و در خطاب به آنان گفت: «قٰالَ لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ اَلْیَوْمَ »: امروز گناهى به گردن ندارید و کیفر و عقوبتى بر شما نیست، بلکه من از شما صرف نظر مى‌کنم و شما را مى‌بخشم. یَغْفِرُ اَللّٰهُ لَکُمْ: خداوند شما را مى‌بخشاید. بدین ترتیب در مقابل عمل نادرست آنان او آن‌ها را بیشتر مورد تفقد و تفضل قرار مى‌دهد.

واقعاً هم عفو در اوج عزّت و قدرت، سيره اولياء الله می‌باشد .
ایثار وجوانمری  را باید از يوسف یاد بگیریم که : هم حقّ خود را بخشيد و هم از الله متعال  طلب آمرزش و عفو مى‌كند.
يوسف گفت: «وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (92) »: ذات پروردگار منت بخشودگى بر توبه کار مى‌نهد و از هر کس بیشتر نسبت به بندگانش مهربان‌ترین مهربانان است.
به یاد داشته باشید که: اعتراف به خطاء زمينه را براى عفو و بخشش فراهم مى‌كند. یوسف‌ در خطاب به برادران خود گفت: امروز بر شما هیچ‌ سرزنشی‌ نیست‌، یعنی: امروز نه‌ شما را محکوم‌ می‌کنم‌ و نه‌ به‌ شما توبیخ‌ و ملامت‌ روا می‌دارم‌ و مادام‌ که‌ به‌ گناه‌ خود اعتراف‌ کرده‌اید، نسبت‌ به‌ شما با عفو و گذشت‌ برخورد می‌کنم‌. امروز گناهى به گردن ندارید و جزا وسزایی  بر شما نیست، بلکه من از شما صرف نظر مى‌کنم و شما را مى‌بخشم. «یَغْفِرُ اَللّٰهُ لَکُمْ »: خداوند شما را مى‌بخشاید. عفو خداوند، شامل كسانى هم كه سالها موجب آزار دو پيامبر او (يوسف و يعقوب) شده‌اند، مى‌شود.

بدین ترتیب بود که یوسف خود از حق خویش در گذشت و از الله متعال نیز خواست تا گناه‌شان را بر ایشان بیامرزد. واقعاً ! چه بردباری و گذشت و چه کرم و سخاوتی که گوی سبقت از همه بردباران ربوده است! به راستی که یوسف در عفو و گذشت پیشوای آیندگان است. بلی ؛ با چنین اخلاقی است که بنده نزد پروردگارش رفعت یافته، در دنیا به مجد و سیادت و در آخرت به فوز و فلاح نایل می‌گردد.
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۹۳﴾
(و به برادران خود گفت:) این پیراهن مرا با خود ببرید و آن را بر روی پدرم بیندازید تا بینا گردد و همه ی خانواده ی خود را نزد من بیاورید.(۹۳)
كسى كه با هوى و هوس مبارزه كند، حتّى لباسش نيز از مقدسات مى‌شود. یوسف بعد از این‌که اطلاع یافت که پدرش  یعقوب بر اثر غم وغصه وبر اثر گریه زیاد  بینایی چشم خویش از دست داده است ، از این رو به برادرانش گفت: «اِذْهَبُوا بِقَمِیصِی هٰذٰا فَأَلْقُوهُ عَلىٰ وَجْهِ أَبِی» نزد پدرم باز گردید و این پیراهنی را که من می‌پوشم ببرید و آن را بر چهرۀ پدر بیندازید؛ او به اذن الله متعال  مجدداً بینایی‌اش را باز خواهد یافت، ملاحظه می‌فرماییم که : تنها ديدن اشياى مقدّس براى تبرّك كافى نيست، بلکه بايد آن را لمس هم كرد.

امام طبرى می‌فرماید :وقتى یوسف برادران را شناخت، درباره‌ى پدر از آن‌ها سؤال کرد. گفتند: از بس که غصه خورده است بینایى‌اش را از دست داده است، آنگاه پیراهن خود را به آنان داد.
یوسف مى‌خواست بدین وسیله مژده‌ى زنده بودن خود را به پدر بدهد و او را شاد و مسرور گرداند. « یَأْتِ بَصِیراً» بینایى‌اش را باز مى‌یابد.
پروردگار با عظمت آن‌چه را كه روزى سبب حزن يعقوب شده بود، مايه شادى و شفاى او قرار داد.پيراهن روزى سبب اندوه شد و امروز سبب شادى.
مفسر«تفسیر انوار القرآن» می‌نویسد :آن‌ پیراهن‌ ـ به‌قول‌ صحیح‌تر پیراهن‌ ابراهیم‌ علیه السلام بود که الله متعال، ‌در اثنایی‌ که‌ نمرودیان‌ او را در آتش‌ افگندند، بر وی‌ از حریر بهشت‌ پوشاند، سپس‌ ابراهیم‌ علیه السلام آن‌ را بر تن‌ اسحاق‌، اسحاق‌  بر تن‌ یعقوب‌  و یعقوب‌  بر تن‌ یوسف‌  پوشاند زیرا بر وی‌ از چشم‌زخم‌ بیم‌ داشت‌ ـ چنان‌که‌ از رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم  نیز روایت‌ شده‌ است‌ « و اهل‌ خویش‌ را همه‌ یکجا نزد من‌ آورید» از زنان‌ و کودکان‌ و غیره‌ تا از آثار پادشاهی‌ام‌ متنعم‌ گردند چنان‌که‌ از اخبار هلاکتم ‌متألم‌ گشتند.
جوانمردى يوسف عليه السلام تا آن اندازه بود كه برادران او را تحمّل نكردند و را در چاه انداختند، ولى يوسف عليه السلام همه برادران و خانواده‌هاي شان را دعوت كرد. وگفت:«وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (93) »  همگی‌تان با تمام اعضای خانواده به مصر بیایید تا پراکندگی‌ها جمع گردد، خانوادۀ ما همای سعادت را به آغوش کشد و همگی به رحمت الله متعال شاد و مسرور گردند.

خوانندۀ محترم !
در مورد شفا یافتن چشمان یعقوب پس از دریافت قمیص یوسف، باید گفت که: این از معجزات و کرامات یوسف علیه السلام بود که برای وی رخ داد، و خداوند متعال که از چندین کیلومتر قبل از رسیدن قمیص به یعقوب علیه السلام بوی پیراهن یوسف علیه السلام را به مشامش رساند تا همّ وغمّ و اندوه که سبب از بین رفتن چشمانش شده بود از بین برود و شفا یابد، بنابراین قمیص یوسف علیه السلام بشارت و معجزه بود و شفا یافتن چشمان یعقوب علیه السلام به اذن خداوند متعال بود.

خوانندۀ محترم !
در آیات مابعدی بحث از آمدن خانواده‌ى یعقوب به مصر و وارد شدن آن‌ها بر یوسف سخن مى‌گویند، یوسفى که در اوج عزت و شکوه و شوکت و عظمت قرار دارد. در این مقطع رؤیاى او با سجده بردن یازده برادر و پدر و مادرش و جمع شدن آنان بعد از پراکندگى، و به وجود آمدن انس و الفت بعد از کدورت و آشفتگى تحقق مى‌یابد. آنگاه سوره نظرها را متوجه عجایب مکنون در کائنات مى‌کند که دال بر قدرت و یگانگى خالق یکتا است. سپس سوره با متوجه ساختن انسان به پند و اندرز گرفتن از قصه‌هاى قرآن به پایان مى‌رسد: «لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ».

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ ﴿۹۴﴾

و چون کاروان (برادران یوسف از سرزمین مصربه‌سوی کنعان ) حرکت کرد ،پدرشان (به اطرافیان) گفت:«یقیناً من بوی یوسف را می‌یابم، اگر مرا به نادانی وکم عقلی نسبت ندهید.(۹۴)

بعد از این‌که  کاروان (از مصر به سوى كنعان محل زندگى حضرت يعقوب) با پیراهن یوسف از مصر به سوی شام بازگشت کرد و رهسپار کنعان شد. «وَ لَمّٰا فَصَلَتِ اَلْعِیرُ»
«فَصَلَتِ» يعنى فاصله گرفت. «فَصَلَتِ الْعِيرُ» يعنى كاروان از مصر فاصله گرفت.«قٰالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» یعقوب به افراد خانواده‌اش گفت: حقیقتاً من بوی یوسف را استشمام می کنم ، زیرا باد صبا به‌ اذن‌ باری‌تعالی ‌رایحه‌ روح‌نواز یوسف‌  را از آن‌ فاصله‌ دور که‌ به‌ قولی‌ سه‌ شبانه‌ روز راه‌ و به‌ قولی‌ هشت‌ شبانه‌ روز یا بیشتر «هشتاد فرسخ‌» بود، به‌ مشام‌ جان‌ یعقوب‌ علیه السلام رساند و او را سرمست‌ و خرم‌ و فرحمند گردانید. (به‌نقل از«تفسیر انوار القرآن»).
ابن عباس گفته است: بادى تند وزیدن گرفت و از فاصله‌ى هشت شبانه‌روز بوى یوسف را با خود آورد( تفسیر ـ قرطبى ٩/٢۵٩.)  

همچنان مفسران درمورد جمله « إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ» می نویسند : به راستی من بوی یوسف را می شنوم، یا: من بوی يوسف را احساس می کنم، یا: من بوی یوسف را می‌یابم، یا: من بوی یوسف را می بویم. سخن بر سر جمله ی اول است: «من بوی یوسف را می شنوم». بو، استشمام می‌شود، بو، بوییدنی است؛ اما آوردن می شنوم در این جمله در فن بلاغت: «حس آمیزی» نام دارد.
حس آمیزی  یعنی : آمیختن دو یا چند حس است در کلام؛ را می‌گویند .
«لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) »اگر مرا به مسخره نگیرید و به بیعقلی متهم نکنید. («تُفَنِّدُونِ» از ريشه «فند» به معنى ناتوانى فكر و سفاهت است.).
جواب« لَوْلاٰ » محذوف و تقدیر آن چنین است: «لأ خبرتکم أنه حى» به شما مى‌گفتم که زنده است. 

قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ﴿۹۵﴾
(آن‌ها) گفتند :«به الله قسم ، بی گمان تو در همان اشتباه قدیمت هستی.(۹۵)

خانوادۀ یعقوب به وی گفتند: قسم به الله که شما سخت‌ در خطای‌ دیرینت‌ هستی‌، اعضای خانواده گفتند: ای‌ یعقوب‌! قطعا تو بر همان‌ شیوه‌ همیشگی‌ خود به‌سبب‌ افراط در محبت‌ یوسف‌، از قضاوت‌ واقعی‌ در بیراهه‌ قرار داری، پیوسته ‌به‌ یاد او هستی، هرگز او را فراموش‌ نمی‌کنی، می‌پنداری‌ که‌ که‌ او زنده‌ است‌ و امیدواری‌ که‌ به‌سویت‌ باز گردد در حالی‌که ‌ از زمانی‌ دور به‌ این‌ سو، گرگ‌ او را خورده‌ و او دیگر در قید حیات‌ نمی‌باشد. مفسران گفته‌اند: این سخنان را از این جهت مى‌گفتند که گمان مى‌کردند یوسف مرده است. اما باید گفت :حضرت يعقوب علیه السلام در طول دوران فراق يوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافيانش هم اظهار مى‌كرد.

خوانندۀ محترم !
در آيۀ 8 اين سورۀ مبارکه خوانديم كه برادران در حقّ پدر خود گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» پدرمان به خاطر علاقه بى‌جهت به يوسف و برادرش، در گمراهى آشكار است. در اينجا گفتند: «ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»، يعنى هنوزهم درآن خطاى پيشين به سرمى‌برد. 

فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۹۶﴾

پس چون بشارت دهنده آمد و آن (پیراهن) را برروی یعقوب انداخت  ، نا گهان بینا شد، گفت: «آیا به شما نگفتم که من از (سوی) خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید ؟! (۹۶)
زمانی‌که مژده رسان خبر خوشی را نزد حضرت یعقوب علیه السلام  آورد، مجاهد گفته است: مژده آور همان برادرش، یهودا فرزند یعقوب بود که پیراهن خونین را پیش پدر برد ه بود ، و دلیل‌ این‌که‌ او حامل‌ این‌ مژده‌ شد، این‌ بود که‌ وی  حامل‌ پیراهن‌ آغشته‌ به‌ خون‌ دروغین‌ یوسف‌ نزد پدر نیز بود ، و گفت: همان‌طور که او را افسرده خاطر کردم او را مسرور و شاد مى‌کنم.( تفسیرطبرى ١٣/۶٣.)
«أَلْقٰاهُ عَلىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً »: پیراهن یوسف را بر چهرۀ وی انداخت و به اذن الله متعال بینایی‌اش که از اثر گریه و اندوه بسیار،از بین رفته بود مجدداً برگشت. واقعیت امر اینست که: فرزند ناصالح باعث كورى چشم  پدر وفرزند صالح موجب بينايى او مى‌شود.

اگر مراد از سفيد شدن چشم‌ «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ»؛ كم‌نور شدن باشد، «بَصِيراً» به معناى پر نور شدن است و دلالت بر اين دارد كه حزن و شادى در ديد و قوه باصره‌ى انسان مؤثر است.

امّا اگر مراد نابينايى مطلق باشد كه از ظاهر آيه و «فَارْتَدَّ بَصِيراً» بر مى‌آيد، يك معجزه و توسّل است كه قرآن آن را اثبات مى‌كند.

واقعاً هم دنيا دارای چه فراز و نشيب  ها است ، همین  برادران يوسف يك روز كشته شدن يوسف را به دست گرگ  اطلاع دادند و يك روزهم مژده زنده بودن  وحاكم شدن يوسف را به حضور پدر اطلاع وگزارش می دهند .

«قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ(96)»: یعقوب به حاضران گفت: آیا به شما نگفته بودم که من از جانب الله متعال  چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید؟ بی‌گمان این ازفضل ورحمت پروردگار من است.طوری‌که در فوق هم یادآور شدیم ؛ يعقوب علیه السلام بر خلاف فرزندانش، به زنده بودن يوسف و پايان پذيرفتن فراقش اطمينان داشت.
مفسران گفته‌اند: یعقوب به فرزندانش یادآور شد: مگر من از همان ابتدا نگفتم:«إِنَّمٰا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اَللّٰهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ 96 ؟ ! » روایت است که یعقوب علیهم السلام از مژده‌آور پرسید که : یوسف چطور است؟ ! او هم گفت: پادشاه مصر شده است. یعقوب گفت: من با پادشاهى او کارى ندارم، وقتى او را ترک نمودى بر چه دینى بود؟ گفت: بر دین اسلام بود. یعقوب گفت: حالا نعمت خدا کامل شد.( رازى ١٨/٢٠٩.).

 قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ﴿۹۷﴾

(پس از رسیدن به کنعان) پسران گفتند: ای پدر(جان) ما ! برای ما آمرزش گناهان ما را بخواه بی گمان ما خطا کار بودیم.(۹۷)

فرزندان یعقوب گفتند: ای پدر! برای‌ ما از درگاه پروردگار درباره‌ گناهان‌ که نسبت به یوسف مرتکب شده ایم ، آمرزش‌ بخواه‌ که‌ ما خطاکار بوده‌ایم‌.وما به گناه خویش معترف هم هستیم.« إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ (97)».
فرزندان يعقوب موحّد بودند و به مقام والاى پدرشان آگاه بودند؛ «يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا» آن‌چه در آيات قبل به عنوان «ضلال» به پدر نسبت داده‌اند، مراد گمراهى درعقيده نيست، بلكه گمراهى در تشخيص و علاقمندى او به يوسف بود.
كسانى‌كه در اثر اشتباه به پدر گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» بعد از توجّه به اشتباه خویش اقرار می کنند . «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ».

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۹۸﴾

(یعقوب) گفت: به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می طلبم ، بدون شک او آمرزنده ی مهربان است .(۹۸)
دعاى پدردر حقّ اولاد دارای تاثیر واثر خاصّ  خود می‌باشد.و چه آموزنده است که حضرت يعقوب از حقّ خويش گذشت و براى حقّ الهى وعده دعا به فرزندان داد.

یعقوب‌ علیه السلام به فرزندان خویش گفت: به زودی از پروردگارم خواهم خواست که گناهان‌تان را بیامرزد و از بدی‌های‌تان در گذرد؛ پدر نبايد كينه ‌توز باشد ولغزش فرزندان را در دل نگهدارد. همین که فرزندان اقرار به گناه کردند وگفتند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ» ما خطاكار بوديم. پدر گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ».
مفسران می فرمایند یعقوب علیه السلام  در دم به دعا شتاب نکرد زیرا گناه‌ آنان‌ بسیار بزرگ‌ بود  دعا را تا وقت سحر به تأخیر انداخت؛ چون دعا در آن موقع به اجابت نزدیکتر است.
و برخی دیگر مفسران می فرمایند که: گویا دعا را تا روز جمعه به تأخیر انداخت؛ چون در پى ساعتى بود که در آن دعاء مستجاب مى‌شود.
سید قطب (رحمه الله) مى‌فرماید: یعقوب علیه السلام از عبارت «سوف. . .» استفاده کرده است و این امر بیانگر آن است که قلبش جریحه‌دار شده و پس از برطرف شدن آن همه غصه و آلام براى آن‌ها استغفار مى‌کند.  
«إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (98) »: همانا او آمرزنده‌ مهربان‌ است‌ او پرده بر گناهان مى‌کشد و نسبت به بندگان مهربان است.
مفسر «تفسیر المیسّر» دکتر عایض بن عبدالله القرني می‌نویسد: این آیه بر درخواست دعا از شخص صالح حاضر و جستجوی اوقات اجابت دلالت دارد؛ زیرا یعقوب علیه السلام در همان حال خواهش‌شان را اجابت نکرد بلکه جویای وقت دیگری که به اجابت حق‌تعالی مناست‌تر باشد، گردید.
برادران محترم !
در آیات متبرکه (99 الی 101 ) 16. حضور به هم رسانیدن خانواده ی یعقوب در مصر و تأویل رؤیای پیشین یوسف و.

۱۷- دعای جامع یوسف در مورد تحدث نعمت الهی و درخواست سرانجامی نیکو از پروردگار باعظمت مورد بحث قرار می‌گیرد .

 فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ ﴿۹۹﴾
پس زمانی که بر یوسف وارد شدند، او پدر ومادرش را (در آغوش گرفت و) نزد خود جای داد و گفت : همگی با خواست الله  [آسوده خاطر و] در کمال امنیت وارد مصر شوید.(۹۹)
«ءَاوَي إِلَيْهِ»: در بغل خود گرفت. به خود چسپاند.

«ءَامِنِينَ»: کسانی که در امنیت بسر می‌برند. حال است.‏( تفسیر نور: «ترجمۀ معانی قرآن».

«فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ یُوسُفَ آوىٰ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ »: یعقوب علیه السلام، فرزندان وخانواده‌اش عزم سفر به سوی مصرودیدار یوسف راکردند، در لحظاتی که خانواده یعقوب خود را براى سفر آماده مى‌كردند، شور و غوغا در كنعان برپا بود.
مردم کنعان مى‌ديدند که چگونه بعد از سالها، با دريافت خبر خوش صحت وسلامتی يوسف، در حالى كه يعقوب بينايى خود را باز يافته با اشتياق عزم ديدار فرزند را دارد. آن‌ها نيز خوشحال از احوال اين پدر وپسر بودند، مخصوصاً از اين‌كه يوسف در مصر خزانه‌دار وحاكم است ودر دوره قحط سالى، با ارسال غلّه آن‌ها را نيز حمايت كرده است.
مقام ومنصب  نبايد ما را از احترام به والدين غافل كند.ابن‌کثیردر این بابت می‌نویسد: بعد از این‌که یوسف از نزدیک شدن آنان به مصر اطلاع حاصل کرد، به‌ پیشوازشان ‌بیرون‌ شهر خيمه‌اى زده وبه انتظار نشست، تا آن‌ها را با عزّت و احترام وارد مصر كند، درضمن  و پادشاه‌ امرای‌ خود و بزرگان‌ مردم‌ را هدایت فرمودند تا همراه‌ با یوسف‌ به پذیرایی یعقوب‌ پیامبر خدا بیرون‌ آیند.
زمانی‌که یعقوب علیه السلام فرزندان و خانواده‌ى آن‌ها نزد یوسف تشریف آوردند، پدر و مادر را در آغوش گرفت.
به نظر مفسران، مراد از مادر یوسف علیه السلام زن یعقوب یعنی خاله ی بود، زیرا «راحیل» مادر یوسف و بنیامین، هنگام  زایمان از دنیا رحلت نموده  یعنی وفات یافته، ویعقوب علیه السلا م باخواهر زنش که «لیا» نام داشت، ازدواج نمود. در عرف مردم چنان بود که خاله رامادر و کاکا را پدر خوانند. [بقره/۱۳۳]. (به‌نقل از تفسیر فرقان : محمد بهاء الدین حسینی).
«وَ قٰالَ اُدْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ (99) »و گفت: در کمال امنیت و آسایش و به دور از هر مکروه و مصیبتى به سرزمین مصر وارد شوید نه از رنج و سختیی هراسانید و نه از مصیبت و بلایی بیمناک؛ زیرا ترس و هراس‌ها به پایان رسید و براى تبرک گفته است: إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ.
به‌ قولی: وقتی‌ یوسف‌ درخارج‌ از شهر مصر به‌ پیشواز آنان‌ بیرون‌ آمد و به‌ انتظار آنان‌ در محلی‌ ایستاد و ایشان‌ بر وی‌ وارد شدند، در اینجا بود که: (پدر و مادرش‌ را در کنار خود گرفت ‌و گفت: به‌ خواست‌ خدا با امن‌ و امان‌ وارد مصر شوید).

وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿۱۰۰﴾

و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و (همگی) برای او سجده کنان به زمین افتادند، و گفت: ای پدر! این تعبیر خوابی است که قبلا دیده بودم و پروردگارم آن را راست و درست گردانید، و حقاً که به من احسان کرد وقتی که مرا از زندان بیرون ساخت و شما را پس از آن‌که شیطان بین من و برادرانم اختلاف افگنده بود از دهات باز آورد. به راستی پروردگارم هر چه بخواهد (با لطف ومهربانی خود) سنجیده و دقیق انجام می‌‌دهد، زیرا او دانای حکیم است.(۱۰۰)

یوسف از روی احترام و محبت وتقدیر ، پدر و مادرش را در کنار خود بر تخت پادشاهی برنشاند، « وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى اَلْعَرْشِ»انسان در هر مقامى که قرار داشته باشد والدين خود را باید برتردانسته از آن‌ها تقدیر وتکریم به‌عمل ارند .

«رَفَعَ أَبَوَيْهِ» وواضح است آن‌كه رنج بيشتر می کشد باید عزيزتر هم باشد.
«وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً »: وقتى پیش او آمدند، پدر و مادر و برادران یازده گانه نیز از روی اعزاز و تجلیل و شادباش نه از روی عبادت و خضوع برایش به سجده افتادند. مفسران گفته‌اند: در نزد آنان سجده براى احترام بود، نه براى عبادت.
قابل تذکر است که:این کار در شریعت‌شان جایز بود اما در اسلام حرام است و جز برای خدا  برای هیچ‌کس دیگر سجده انجام نمی‌شود.
در این أثنا یوسف به پدرش گفت: ای پدر! «قٰالَ یٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِیلُ رُءْیٰایَ مِنْ قَبْلُ»: این است تعبیر خواب پیشین من! که قبلا و در عهد کودکى آن را دیدم. یعنی سجده‌ى پدر و برادران بر يوسف، خواب او را تعبير كرد.

« قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّی حَقًّا»: به درستى که پروردگارم آن را محقق ساخت.

با این سجده، همان رؤیایی که در کودکی دیده بودم به تحقق پیوست و الله متعال آن را راست گردانید.

« وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ اَلسِّجْنِ»: همچنان که او بر من منت گذاشته با بیرون آوردنم از زندان به سوی قصر پادشاهی، مرا مورد إکرام خویش قرار داد.

مفسران گفته‌اند: یوسف از روى کرامت و شخصیت رفیعى که داشت داستان چاه را مطرح نکرد تا موجب شرمندگى برادرانش نشود؛ زیرا آن‌ها را بخشیده بود، پس به رخ کشیدن کار زشت شان لزومى نداشت.

در هنگام برخورد و ملاقات  با يكديگر، از تلخى‌هاى گذشته چيزى بحث به‌عمل نیارید. اولين سخن وکلام يوسف با پدر، شكر پروردگار با عظمت بود، نه نقل تلخى‌ها.
«وَ جٰاءَ بِکُمْ مِنَ اَلْبَدْوِ»: وازجانب دیگر  شما را ازبادیه صحرا؛ آنجا که قحطی و تنگ‌سالی خیمه در صحرای فلسطین زندگی بسر می بردید به مصر یعنی شهر فراوانی و آسوده ‌حالی آورد.

زندگى والدين در كنار فرزند، يك لطف ونعمت الهى است:

بدینترتیب نعمت الهی را بر آل یعقوب به آن‌ها یادآور شده که از صحرا به شهر آمده و خانواده‌ى پراکنده در مصر جمع گشته‌اند.
امام طبرى در این بابت می‌نویسد: وقتى یعقوب و همراهان و فرزندان و خانواده‌ى آن‌ها به مصر آمدند از یک صد نفر کمتر بودند و وقتى از آن خارج شدند بیش از شش‌صد هزار نفر بودند. (تفسیر طبرى ١٣/٧٣.).  
«مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ اَلشَّیْطٰانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی»: بعد از آن‌که شیطان پیوند میان من و برادرانم را به هم زد. بدین‌گونه‌ بود که‌ یوسف‌ از روی‌ ادب‌ و به‌لحاظ گرامی‌داشت‌ و رعایت‌ خاطر برادران، گناه‌ آنان‌ را به‌ شیطان ‌حوالت‌ کرد.
باید جوانمرد و با سخاوت  باشيم نه اهل عقده و انتقام. طوری‌که يوسف علیه السلام می‌فرماید: «نَزَغَ‌ الشَّيْطانُ» شيطان وسوسه كرد وگرنه برادرانم بد نيستند.
همچنان خود را برتر ندانيد.

«بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي»: يوسف نگفت شيطان آنان را فريب داد، مى‌گويد شيطان بين من و آن‌هارا ... يعنى خود را نيز در يك سمت قرار مى‌دهد.

مفسر ابو حیان می‌فرماید: همین مقدار از برادران بحث کرد؛ چون اگر نعمت و خوشى بعد از نقمت و سختى بیاید تاثیرش بیشتر و نیکوتر و شدیدتر خواهد بود.
مفسر تفسیر المیسّر، دکتر عایض می  نویسد :بنگر به بزرگواری یوسف که در این بین بحث گناه  برادران خویش را هیچ مطرح نکرد؛ بلکه قضیه را میان خود وایشان مشترک ساخت و همۀ گناه را به گردن شیطان انداخت؛ زیرا مجلس، مجلس عفو و گذشت و بخشش و شادی است پس نباید با بثّ الشکوی آن را مکدّر ساخت. و این است روش و منش انسان‌های بزرگ که بدی‌ها را فراموش کرده و فقط از خوبی‌ها و نیکی‌ها یاد می‌کنند، از لغزش‌ها چشم پوشیده و احسان‌ها و خدمت‌ها را به خاطر می‌آورند.

همان گونه كه حضرت يعقوب در كودكى و اوّل داستان به يوسف گفت: «إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ»: يوسف نيز در پايان مى‌گويد: «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي».

« إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمٰا یَشٰاءُ »: بی‌گمان‌ پروردگار من‌ نسبت‌ به‌ آن‌چه‌ بخواهد لطیف‌ است‌، یعنی: او در برآوردن‌ آن‌چه‌ که‌ بخواهد، صاحب‌ لطف‌ و مهربانی‌ است‌ و آن‌ را به‌ آسان‌ترین ‌شیوه‌ محقق‌ می‌گرداند چرا که‌ مشیت‌ حق‌ تعالی‌ بر هر امر سهل‌ یا دشواری‌ نافذ است
«إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (100): بی‌شک که او به منافع بندگان دانا و در قضا و شرع و آفرینش و صنعش، سنجیده‌کار و حکیم است.

مفسران گفته‌اند: یعقوب در مصر در کنار یوسف بیست و چهار سال زندگى کرد و آنگاه در گذشت و وصیت کرد او را در شام ( شهر حبرون ) امروزه فلسطین در کنار پدرش، اسحاق به خاک بسپارند.
یوسف خود به آنجا رفت و با دست خود او را در آنجا دفن کرد. و بعد از این که به مصر برگشت، بیست و سه سال در قید حیات ماند و بعد از این که کارش به آخر رسید و دریافت که دیگر ماندنى نیست، روحش مشتاق دیدار پادشاه پایدار گشت و به لقاى خدا و پدران صالح خود، ابراهیم و اسحاق مشتاق شد.
سجده بردن یعقوب به یوسف:
دراین جای هیچگونه شکی وجود ندارد که: سجده بردن برای غیر الله تعالی که همراه با تعظیم، خوف و رجا باشد شرک و حرام است و موجب ارتداد می‌شود؛ اما سجده ی پدر، مادر و برادران یوسف علیه السلام از بابت تعظیم و خوف و رجا نبوده؛ بلکه نوعی سلام و تحیت و احترام به جایگاه یوسف علیه السلام  بود که در رسم آن زمان آن‌ها مرسوم بوده و ازطرفی اگر غیر این هم باشد، با آمدن شریعت اسلام آن اعمال دیگر جایز نیست و به اصطلاح نسخ شده اند زیرا اسلام نسخ کننده ی ادیان سابق و احکام شان است.

امام ابن کثیر رحمه الله در تفسیر خویش می‌فرماید: « این امر در شریعت آن‌ها جایز بوده که هرگاه بر بزرگی سلام می کردند برایش سجده می بردند و این امر از زمان آدم تا شریعت عیسی علیه السلام جائز بوده است ولی در شرع این امت (یعنی امت اسلام) حرام شده است و سجده بردن فقط مختص پروردگار سبحان قرارداده شده و این گفته از قول قتاده نیز برداشت می‌شود، و در حدیث معاذ آمده است که هنگامی او به شام رفت دید که مردمان آنجا برای اسقف‌های شان سجده می برند؛ وقتی که بازگشت او نیز برای رسول الله صلی الله علیه وسلم سجده برد، ایشان به معاذ فرمودند: «مَا هَذَا یَا مُعَاذ ؟» این چه کاریست که می کنی ای معاذ؟ گفت: من دیدم که مردمان شام برای اسقف های شان سجده می برند، ولی من دیدم که ای رسول الله شما برای سجده کردن لایق تر هستید تا برای تان سجده کنم؛ پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «لَوْ کُنْت آمِرًا أَحَدًا أَنْ یَسْجُد لِأَحَدٍ لَأَمَرْت الْمَرْأَة أَنْ تَسْجُد لِزَوْجِهَا لِعِظَمِ حَقّه عَلَیْهَا» اگر کسی را به سجده برای کسی دیگر امر می کردم دستور می دادم تا زن برای شوهرش ( به دلیل حق بزرگی که بر او دارد) سجده ببرد.
همچنین در حدیث دیگری، سلمان فارسی پیامبر صلی الله علیه وسلم را در قسمتی از راه مدینه ملاقات نمودند و در آنموقع سلمان فارسی تازه مسلمان شده بود، او برای پیامبر صلی الله علیه وسلم سجده برد، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «لَا تَسْجُد لِی یَا سَلْمَان وَاسْجُدْ لِلْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوت» ای سلمان برای من سجده مبر، بلکه برای زنده ای که هرگز نخواهد مرد سجده ببر. و غرض در اینجا این است که سجده بردن در شریعت (یوسف علیه السلام ) جایز بوده و لذا ( طبق رسم و عادت اخلاقی شان) برای او سجدهء (تکریم و احترام ) بردند.

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۱۰۱﴾
پروردگارا! (بهره ی عظیمی) ازپادشاهی به من عطا کردی، و از علم (تأویل احادیث =) تعبیر خوابها به من آموختی ،ای آفریننده آسمآن‌ها و زمین!  تویی کار ساز من در دنیا و آخرت ، مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما».(۱۰۱)
سپس یوسف به بارگاه پروردگار با عظمت دعا کرد و گفت: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ اَلْمُلْکِ» پروردگارا! عزت و بزرگى و شکوه و سلطنت را به من عطا فرمودى که‌ آن‌ بهره، رهبریت ومسؤولیت  وزارت مالیه حکومت‌ پادشاهی‌ مصر از سوی‌ وی‌ بود،« وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ»و تعبیر و تفسیر رؤیا را به من آموختى و نعمت دانش را به من دادى.

«فٰاطِرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»ای‌ فاطر آسمان‌ها وزمین‌» فاطر: یعنی: آفریننده، ابداع‌گر و پدیدآورنده‌ .
الله متعال که : خالق آسمان‌ها و زمين است مى‌تواند كسى را از لابلاى تمام سختى‌ها نجات داده و او را به بالاترين درجه‌ها برساند.
«أَنْتَ وَلِیِّی فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ »فقط تو سرپرستى و نظارت امور دنیا و آخرت مرا به عهده دارى.یعنی: یاری‌دهنده‌ و متولی‌ امور من‌ «در دنیا و آخرت‌»« تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ (101)»از تو می‌خواهم که مرا بر اسلام بمیرانی و به قافلۀ صالحان که متشکل از پیامبران، عالمان، شهیدان و برگزیدگان هستند ملحق فرمایی .
از پروردگارش التماس کرد تا دم مرگ او را بر اسلام حفظ و پایدار کند.
نباید به ايمان فعلى خود مغرور شويم، حفظ ايمان تا آخر مهم است. عاقبت خير، بهترين نعمتى است كه الله متعال به بندگانش عطا مى‌كند نهايت ايمان، تسليم در برابرپروردگار با عظمت است. با ايمان مردن و در زمره صالحان قرار گرفتن، آرزوى پاكان است. ودراین هیچ جای شکی نیست که: صالحان داراى بالاترين مقام در آخرت هستند. (يوسف آرزوى ملحق شدن به آنان را دارد) ومی گوید:«أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ».
ازدواج یوسف با زلیخا :
درمورد این‌که آیا زلیخا یا « راعیل » دوباره جوان شد وبه اصطلاح  با یوسف صدیق ازدواج کرد؟! حقیقت دارد یا خیر! جواب واضح ومختصر همین است که نه خیر«هذا بهتان عظيم» این یک تهمت بزرگ وازجمله اسرائیلات محسوب می‌شود. سیمای قرآن و احادیث نبوی و تأریخ اسلام و سیره ی سلف صالح، این را نمی پذیرد. مگر رسالت یوسف برای این بود که: چنان زن ناسالم و پریشان حالی را پس ازعمری عیاشی درقصر های  فرعون مصر، دوباره به سن جوانی بازگرداند و یوسف او را به ازدواج خود در آورد؟! قطعاً دروغی بیش نیست و برای شخصیت نمونه و والای یوسف بزرگوار، برازنده نیست که آن همه رنج و محنت را بکشد و سرانجام چنان زن توطئه گری را به همسری خویش برگزیند!؟
خوانندۀ محترم!
در اینجا داستان یوسف صدیق خاتمه مى‌یابد. ودر ایات متبرکه ( 102 الی 111 ) موضوعاتی :  ۱۸ ـ اثبات نبوت محمد صلی الله علیه وسلم،
و۱۹- عبرت گرفتن و درس آموختن از این قصص قرآنی ، پرداخته می‌شود .

ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ ﴿۱۰۲﴾

(ای پیامبر!) این داستان از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی می‌کنیم. و هنگامی که (برادران یوسف) بد اندیشی می کردند وتصمیم (قطعی )گرفتند ، تونزد آن‌ها نبودی.(۱۰۲)

«ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ»: ای محمد! این داستانی که بر تو نازل کردیم از خبرهای غیب ونهان است که جز از راه وحی قابل دریافت نیست.
ما آن را با بلیغ‌ترین و دقیقترین شکل به تو مى‌آموزیم، تا صداقت و درستى تو در ادعاى پیامبرى نمایان شود.
«وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (102)»: و تو هنگامی که برادران یؤسف با یکدیگر همداستان شده و بر انداختنش در چاه نیرنگ می‌کردند و علیه وی توطئه‌ای بزرگ می‌چیدند. محور داستان يوسف همانا توطئه نابودى يوسف بود.اى محمد! تو در آنجا حاضرنبودى تا حقیقت داستان وماجرا را بدانى بلکه خبر آن از راه وحى و از جانب خداى آگاه و خبیر به تو رسیده است. پس چرا بعد از این همه شواهد، شکاکان در رسالت محمد صلی الله علیه وسلم شک می ‌ورزند.

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ ﴿۱۰۳﴾

وبیشتر مردم هر چند رغبت شدید [به ایمان آوردن شان] داشته باشی، ایمان نمی‌آورند.(۱۰۳)

این بیان براى تسلى خاطر پیامبر صلّى اللّه علیه  و سلم است ای پیامبر برگزیده!

«وَ مٰا أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (103)» با وجود روشنی حجّت و درستی نبوتت اما بیشتر کفار هرچند بر ایمان‌شان مشتاق باشی تو را باور نمی‌دارند و به تو ایمان نمی‌آورند؛ بنابراین بر حال آن‌ها اندوهگین مباش و از مکر و نیرنگی که به هم می‌تنند دل تنگ مدار.
باید یادآور شد که: ايمان نياوردن اكثريّت مردم، به خاطرملامتی پيامبران نيست، بلكه نتيجه‌ى اختيار وآزادى خود انسان‌ها است كه نخواسته‌اند ايمان بياورند. ولی كج فهمى و ايمان نياوردن اكثريّت مردم نبايد مانع تبليغ دين و بيان حقيقت گردد.

بنا به‌ روایتی: قریش‌ و یهود از رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم داستان‌ یوسف‌ و برادرانش‌ را پرسیدند پس‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم از طریق‌ وحی‌ از این‌ داستان‌ آگاه‌ و آن‌ را به‌ شیوایی ‌تمام‌ به‌ آنان‌ تشریح‌ وبیان داشت، به‌ امید آن‌که‌ این‌ امر سبب‌ ایمانشان‌ گردد، اما آن‌ها ایمان‌ نیاورده‌ و شیوه‌ای‌ را درپیش‌ گرفتند که‌ دور از انتظار رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم  بود واین‌ امر رسول‌ الله را سخت‌ محزون‌ گردانید، بدین‌ جهت‌ خداوند متعال‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه وسلم  را به‌ صبر و شکیبایی‌ دعوت‌ کرد و دلجویی‌ نمود.

وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ ﴿۱۰۴﴾
و تو بر اين [كار] مزدی از آنان نمى‏ خواهى آن [قرآن] جز پندى براى جهانيان نيست.(۱۰۴)

«وَمَا تَسْ‍ئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ»: ای محمد! و تو بر دعوت قومت به سوی هدایت خیر ونیکی ، از آنان اجری  نمی‌خواهی؛ زیرا آن‌چه پروردگار با عظمت بر تو نازل کرده برای هدایت تمام بشر است نه برای طلب پاداش یا منافع از آنان؛ رسالت پيامبر اسلام، محمد صلی الله علیه وسلم رسالت جهانى است طوری‌که می‌فرماید: « إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ (104)»: این موعظه و یادآوری برای جهانیان است، و تو در مقابل آن از آنان مالی را طلب نمی کنی. بنابراین اگر عقل و خرد داشتند آن را قبول مى‌کردند و به تمرد و طغیان پایان مى‌دادند.

وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ ﴿۱۰۵﴾

و چه بسیار دلائل قدرت و وحدانیت (الله) در آسمان‌ها و زمين وجود دارد كه آن‌ها از كنارش مي‏گذرند و از آن روي مي‏گردانند.(۱۰۵)

و چه بسیار نشانه‌هایی روشن و دلایلی قاطع که در آسمان‌ها و زمین پیرامون وحدانیت و عظمت الله متعال  وجود دارداز قبیل آفتاب  و ماه و ستارگان و کوه‌ها و دریاها و سایر عجایبات مکنون « یَمُرُّونَ عَلَیْهٰا وَ هُمْ عَنْهٰا مُعْرِضُونَ (105)»: و مردم این نشانه‌ها را به چشم سر خود می‌بینند اما قطعاً از تفکر و اندیشه‌ و استدلال‌ وعبرت‌گرفتن‌ و درس‌آموختن‌ و نه مشاهدۀ آن بر ایمان‌شان می‌افزاید، بلکه بالعکس از آن‌ها روی می‌‌گردانند. واقعیت امر اینست : انسان اگر لجاجت كند، هيچ نشانه‌اى را نمى‌پذيرد وواضح است که نگاه سطحى و بدون فكر و تأمّل، زمينه‌ى هدايت و رشد نيست ،علم به تنهايى كافى نيست، حقّ پذيرى نيز لازم است تا ايمان حاصل شود.
وباید گفت که: أحسن القصص بودن داستان یوسف به تنهايى كافى نيست؛ مهم آمادگى براى به كار بستن و پذيرفتن اين همه درس بزرگ است.

وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ ﴿۱۰۶﴾

و بیشتر آن‌ها (که ادعای ایمان می‌کنند) به الله ایمان نمی آورند ؛ مگر این‌که آنان (به نوعی) مشرک اند.(۱۰۶)

اکثر تکذیب‌کنندگان قومت ایمان نمى‌آورند مگر این که براى الله متعال شریکی بیاورند. کافران بدین امر که حق‌تعالی آفریننده خالق و رزاق است  و تنها او سزاوار پرستش می‌باشد اقرار و اعترافی خالصانه و بدون کم و کاست نمی‌کنند، بلکه در آن هم شکاکیت ایجاد  می کنند ودر مقابل با پرستش بتان به وی شرک می‌آورند؛ پس آن‌ها به ربوبیت حق‌تعالی معترف اما منکر الوهیت وی اند به طوری که از یکسو آفرینندگی وی را به رسمیت می‌شناسند اما در عین حال یگانگی‌اش در پرستش را نفی می‌کنند!!
ابن عباس گفته است: آن‌ها به هنگام «تلبیه» مى‌گفتند: «لبیک لا شریک لک إلا شریکا هو لک. تملکه و ما ملک» یعنى شریک ندارى جز یک شریک. تو مالک او و همه‌ى دارایى‌هایش هستى.

أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ  ﴿۱۰۷﴾
آیا [به زعم خود] در امان هستند از این که عذاب فراگیر خدا بر آنان فرود آید، یا قیامت به ناگاه در رسد و آنان بی خبر باشند. (۱۰۷)

هيچ كس نباید خود را تضمين شده فکر کند طوری‌که در آیۀ مبارکه می‌فرماید: «أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غٰاشِیَةٌ مِنْ عَذٰابِ اَللّٰهِ » آیا آن تکذیب کنندگان از سوی الله متعال پیش خود امان نامه‌ای دارند که عذاب عام و ناگهانی بر آنان نازل نمی‌شود،وعذاب فراگیر پروردگار آن‌ها را در بر نمى‌گیرد؟!
«غاشیه»: عذابی‌ است همه‌گیر که‌ همگان‌ را پوشش‌ دهد. به یادداشته باشید که: قهر خداوند، فراگير است و امكان فرار نيست. به‌ قولی: مراد از غاشیه، همان‌ برپا شدن‌ قیامت‌است‌. به‌ قولی‌ دیگر: غاشیه‌ عبارت‌ از صاعقه‌ها و کوبنده‌هاست‌.
«أَوْ تَأْتِیَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (107)»: یا این که روز رستاخیز با تمام خوف وترس  ناگهان بر آنان وارد شود. یعنی: غافل‌گیرانه‌ «در حالی‌ که‌ بی‌خبر باشند» از آمدن‌ آن‌؟ پس‌اگر کار چنین‌ است‌ که‌ آنان‌ در میان‌ فرود آمدن‌ عذاب‌ یا فرا رسیدن‌ قیامت‌ قراردارند، دیگر چرا ایمان‌ نمی‌آورند و باز هم‌ بر شرک‌ خویش‌ اصرار می‌ورزند؟.
در واقع این ها احساس وشعور حقیقی‌شان رااز دست داده‌اند. به راستی که زخمی ساختن مرده، وی را تکان نمی‌دهد پس اینان نیز در حقیقت مردگان متحرّکی بیش نیستند.

قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿۱۰۸﴾

بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوي الله دعوت مي‏كنيم، منزه است خدا، و من از مشركان نيستم.(۱۰۸)

در این هیچ جای شکی وجود ندارد که :راه انبيا، راه روشن و در معرض شناخت وديد همگان است. طوری‌که آمده است:« قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی»: ای پیامبر! به مردم بگو: « این‌ است‌ راه‌ من‌» این‌ دعوتی‌ که‌ به‌سوی‌ آن‌ شمارا فرامی ‌خوانم‌ و این‌ راه‌ و روشی‌ که‌ برآن‌ هستم، راه‌ من‌ است؛ یعنی‌ سنت‌ من‌ است‌.رهروان وپيمايندگان راه حقّ بايد مواضع خویش  را با صراحت و بدون ترس ولرز به مردم  بيان و اعلام كنند. ومردم را چشم بسته و بدون آگاهى نبايد به انجام كارى  دعوت و ترغيب كرد.
«أَدْعُوا إِلَى اَللّٰهِ عَلىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی »: دعوت رهبران الهی باید به سوى الله  باشد، نه به سوى خود، در ضمن پيروان پيامبر بايد هر كدام مبلغى باشند كه با بصيرت و آگاهى مردم را به سوى الله دعوت كنند. طوری‌که در آیۀ مبارکه می‌فرماید: خود و پیروانم «با بصیرت‌ به‌سوی‌ الله  دعوت‌ می‌کنم‌» یعنی: با حجت‌ آشکار و با یقین‌ و برهان‌ و شناختی‌ که‌ از صحت‌ و درستی‌ پیام‌ خود دارم، مردم را به عبادت و طاعت الله متعال  فرا مى‌خوانیم.
محور تبليغ، تنزيه پاکی  و تقدیس الله متعال از هرگونه شرك وشريك است «وَ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (108)»: «و الله منزه ‌است‌» من و کسانی که بر راه و روش من قرار دارند و به من اقتدا کرده‌اند، الله متعال را از شریکان و همتایان تنزیه نموده و او را از آن‌چه سزاوارش نیست تقدیس می‌کنیم. من با خدای متعال غیر وی را شریک نمی‌آورم و در اسماء و صفاتش انحراف و کج روی نمی‌کنم. به‌صورت کل باید گفت که: توحيد ونفى شرك، اساس وجوهر دین مقدس اسلام را تشکیل می‌دهد.

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿۱۰۹﴾

و ما نفرستاديم پيش از تو جز مرداني از اهل شهرها كه وحي به آن‌ها مي‏كرديم، آيا (مخالفان دعوت تو) سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كساني كه پيش از آن‌ها بودند چه شد؟ و سراي آخرت براي پرهيزكاران بهتر است، آيا فكر نمي‏كنيد؟!(۱۰۹)

ای پیامبر! و پیش از تو نیز جز مردانی از اهل شهرها را که برای‌شان وحی نازل می‌کردیم به سوی بشر به رسالت نفرستادیم،« وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِی إِلَیْهِم»: در مورد این‌که همه أنبياء مَرد بوده‌اند، شايد به خاطر آن كه امكان تبليغ، هجرت و تلاش، براى مرد بيشتر است.

شیخ محمد بن جریر طبری در تفسیر خویش جامع البیان عن التأویل القرآن می‌نویسد:

یعنی مردان را فرستادیم نه زنان و فرشته ها را.  آیات خود را به آنان وحی کردیم که مردم را به عبادت ما فرا خوانند.(تفسیر طبرى ١٣/٨٠)
آیۀ مبارکه به رد نظریه آنعده اشخاص می پردازد که؛ مى‌گویند: نباید پیامبر از جنس انسان باشد و یا تصور کرده‌اند که از میان زنان نیز پیامبرانى برخاسته‌اند.
« مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ » از اهل وساکنان شهرها برگزیدیم‌  تا به صلاح و سازماندهی امور مردم نسبت به دیگران داناتر باشند. ایشان در خلقت از همه کاملتر، در عقل و خرد از همه فرزانه‌تر و در شناخت مصلحت مرم از همه آگاه‌تر بوده‌اند. نه فرشته بودند، نه افراد گوشه‌گير ونه اهل رفاه.

حسن بصری می‌نویسد: الله هرگز پیامبرى را از میان بادیه ‌نشینان و زنان و جن مبعوث نکرده است.(تفسیر قرطبى ٩/٢٧۴.)
مفسران گفته‌اند: از این جهت پیامبران از مردم شهرها بودند که آگاهتر و شکیباتر بودند. و در میان بادیه‌نشینان نادانى و ستمکارى و سنگدلى مرسوم است. (تفسیر صفوة التفاسیر).
« أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ »: آیا آن تکذیب کنندگان درزمین گشت و گذار نکرده‌اند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان پیامبران خدا را تکذب کردند ببینند؟ ببینند که چگونه الله متعال  ویران‌شان کرد و به خاک سیاه هلاک برنشاند؟ باید گفت که :فرستادن انبيا، نزول وحى و هلاكت مخالفان لجوج آن‌ها، همه از سنّت‌هاى الهى در تأريخ است.

« وَ لَدٰارُ اَلْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اِتَّقَوْا »: و قطعاً پاداش آخرت  یعنی بهشت برای تقواپیشه‌گان بهتر از سرای دنیاست؛ با همۀ بهره‌هایی که دنیا – از مال و جاه نیرو و جلوه‌های آراستۀ دیگر– با خود دارد؛ این پاداش از آن کسانی است که از پروردگار خود پروا کرده، به شریعتش عمل نموده و پیامبرش را اطاعت کرده‌اند.
مطمین باید بود که :كفار از مخالفت با پيامبران چيزى را به‌دست نمى‌آورند، و واضح اند که دردنيا گرفتار قهروعذاب می شوند. ولى اهل تقوا به آخرت كه بهتر از دنياست مى‌رسند.

«أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (109)»:  به كار انداختن واستفاده ازعقل و فكر بشر ، از اهداف رسالت انبيا و قرآن است. تعقل  وتفکر ، انسان را به سوى مكتب أنبياء پيش مى‌برد.  پس از چه روی عبرت اندوزان، عبرت نگرفته و اندیشه‌وران در سرنوشت نجات یافتگان و نابودشدگان نمی‌اندیشند تا به هوش آیند.

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۱۰﴾

(پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت همچنان ادامه دادند) تا آن‌که پیغمبران ناامید گشته وگمان كردند كه (حتي گروه اندك مؤمنان) به آن‌ها دروغ گفته‏ اند، در اين هنگام ياري ما به سراغ آن‌ها آمد هر كس را مي‏خواستيم نجات مي‏داديم و مجازات و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نمي‌شود.(۱۱۰)

با تأسف باید گفت که: قساوت و لجاجت دربرخی از انسان ها، تا سرحدی به اوج  خود می رسد ، كه انبياى بردبار را نيز مأيوس می سازد،« حَتّٰى إِذَا اِسْتَیْأَسَ اَلرُّسُلُ »:  تا این‌که پیامبران ما از ایمان آوردن قوم خود ناامید شدند. یعنی: قبل‌ از تو جز مردانی‌ را به ‌پیامبری‌ برنینگیختیم‌ ولی‌ پیروزی‌ ایشان‌ به‌ تأخیر افتاد تا سرانجام‌ از پیروزی‌ ناامید شده‌ و پنداشتند که‌ ما اقوام‌ منکرشان‌ را عذاب‌ نمی‌کنیم‌.
بناءً نباید نيرو وقوت خویش را صرف زمينه‌هاى غيرقابل نفوذ کنیم،پس بايد از برخى مردم صرف نظر كرد.

«وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا»: تاخير درعذاب الهى سبب جرئت وتكذيب مجرمين مى‌گردد «و پنداشتند که‌ به‌ دروغ‌ وعده‌ داده‌ شده‌اند» به‌ قولی، معنی‌ این‌ است: پیامبران علیهم السلام بر اثر دیرکرد پیروزی ‌تحت‌ تأثیر این‌ اِلقاء درونی‌ قرارگرفتند که‌ در وعده‌ پیروزی‌ مورد خلف‌ وعده ‌قرارگرفته‌اند و گمان‌ کردند که‌ به‌ آنان‌ دروغ‌ گفته‌ شده‌. این‌ معنی‌ که‌ بنابر قرائت ‌تخفیف‌ یعنی: (کذبوا) به‌ تخفیف‌ ذال‌ است، از ابن‌عباس، عاصم، حمزه‌ و کسائی‌ روایت‌ شده‌.
 به‌ قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است: امتها پنداشتند که‌ پیامبران علیهم السلام  در آن‌چه‌که‌ از پیروزی‌ وعده‌ داده‌اند، مورد خلف‌ وعده‌ قرار گرفته‌اند. یا معنی‌ بنابر قرائت ‌دیگر که‌ قرائت‌ تشدید: «كذبوا»  است‌ و این‌ قرائت‌ از عائشه‌ نقل ‌شده، چنین‌ است: پیامبران‌ علیهم السلام از ایمان‌ تکذیب‌ پیشه‌گان‌ قوم‌ خویش‌ مأیوس‌ شده ‌و پنداشتند که‌ مؤمنان‌ امت‌های شان‌ نیز آنان‌ را دروغ‌گو شناخته‌اند.
ابواللیث‌ سمرقندی‌ در تفسیر خویش‌ نقل‌ می‌کند که: این‌ تفسیر عائشه‌ (رض) نیکوترین‌ تفسیر و شایسته‌تر به‌ مقام‌ أنبیای‌ الهی‌ است‌. ( به‌نقل از «تفسیر انوار القرآن»).
«جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا »:  در چنین موقعیت سختى یارى و نصرت ما به دادشان رسید. در آن دم که سختى شدت مى‌یابد و به اوج خود رسیده و فشار و اِختناق به حد اِنفجار مى‌رسد و هیچ امیدى جز به خدا باقى نمى‌ماند، در چنین لحظه‌اى نصرت و یارى کامل ما فرا مى‌‌رسد و شدت و سختى را از بیخ برکنده و به آن پایان مى‌دهد.
«فَنُجِّیَ مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِینَ (110)»: پس‌ کسانی‌ را که‌ می‌‌خواستیم، نجات‌ یافتند. که‌ آنان، پیامبران علیهم السلام و مؤمنان‌ همراه شان‌ بودند و تکذیب‌کنندگان‌ هلاک‌ شدند. «و عذاب‌ ما از گروه‌ مجرمان‌» در هنگامی‌ که‌ برآنان‌ فرود می‌آید«برگشت‌ ندارد».
باید گفت که: هم قهر و عذاب و هم لطف و امداد به دست الله متعال است، راه الله  بن‌بست ندارد. وهیچ قدرتی در دنیا وجود ندارد که مانع قهر الهی شود.

لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۱۱۱﴾

به راستی که در داستآن‌های آنان (پیغمبران) عبرتی برای خرد مندان است، (قرآن) سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق کننده کتاب های است که پیش از آن است، و بیانگر (و شرح) هر چیزی است و سبب هدایت و رحمت است برای کسانی که  ایمان می‌آورند.(۱۱۱)

لغات واصطلاحات:
‏«مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَی»: قرآن و از جمله این داستان، سخنی نیست که از سوی انسان‌ها به هم بافته شده باشد و از اندیشه و خیال آن‌ها سرچشمه گرفته باشد، بلکه یک واقعیت عینی و جدا از یک خیال و پندار است و از هر نظر راهگشا است. (نگا: یونس‌ / 37 و 38، هود / 13 و 35).

«تَصْدِيقَ الَّذِي...»: مراد این است که قرآن تصدیق‌کننده کتاب‌های صحیح آسمانی پیشین است.

«تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ»: تفصیل دهنده و شرح کننده همه چیزهائی است که مؤمن در عقیده و عمل خود بدان نیازمند است.(تفسیر نور: «ترجمۀ معانی قرآن»

خوانندۀ محترم !
قبل از همه باید گفت که: شرط اِمتياز در داستان‌ها، پندآموزى آن‌هاست. دربدایت سورۀ مبارکۀ یوسف خواندیم:«نَحْنُ‌ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»:  واین‌که در آخر این سوره می خوانیم: «لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ»: همانطوری‌که حضرت يوسف عليه السلام على رغم همه كيدها، فریب و مشكلات و موانع به عزّت و قدرت رسيد، پيامبر بزرگوار اسلام محمد صلی الله علیه وسلم  نيز على رغم همه‌ى مكرها، أذیت، آزار و ... به عزّت و قدرت خواهد رسيد.
« لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ »:  براى انسان‌های عاقل، خردمند و روشن ضمیر، کسانی که خردی سالم وبزرگ، وبرای کسانی که دارای  فطرت استواری اند، در داستان یوسف و برادرانش پند  و اندرز زیادى ودرس های بزرگ وعالی نهفته است.

 «عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ»: واضح است که تنها خردمندان از داستان‌ها ی قرآنی، پند وعبرت مى‌گيرند. وباید متذکر شد که: عبرت‌آموزى از قصص قرآن، مخصوص يك زمان نيست. داستان‌هاى قرآن، بيان واقعيّت‌هاى عينى و عبرت آموز است. (يافتنى است، نه بافتنى.).

«مٰا کٰانَ حَدِیثاً یُفْتَرىٰ»: این قرآن اخبار روایت شده و سخنان ساختگى نیست. این قرآن سخنی نیست که به دروغ و بُهتان ( دروغی که گوینده نیز ازعدم صحت آن متقاعد و آگاه است.) باور سرهم بندی شده باشد، بلکه خبری است صحیح و وحیی است صریح که از سوی الله متعال برپیامبرش صلی الله علیه وسلم  نازل شده است.

« وَ لٰکِنْ تَصْدِیقَ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ»: بلکه کتاب‌هاى آسمانى را تصدیق مى‌کند که قبل از آن نازل شده‌اند.

«وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (111)»: قرآن، تمام نيازهاى  ومایحتاج انسان را مطرح مى‌كند و تمام احکام مورد نیاز از قبیل حلال و حرام و شرایع و احکام را توضیح داده و بیان کرده است.
 قرآن روشنگر هر امری  به صورت کل و یا مجمل است که بشر در اَبعاد عقیده، احکام، علم حلال و حرام، آداب و اخلاق بدان نیازمند است؛ زیرا قرآن حاوی اخبار راستین، احکام عادلانه، آیات استوار، اخلاق برین و برتر، آداب خجسته، اندرزهای والا و نیکو و داستان‌های زیباست. قرآن در برگیرندۀ ارشاد گمراهان، هشدار کج روان و رحمت هدایت پویان است که به آن در دنیا و آخرت راه یافته و سعادتمند می‌شوند. پس هر کس به آن ایمان آورد، یقیناً بر وفق ایمان، دلبستگی، رویکرد و عنایتش به آن؛ از خیر و برکت، هدایت، نور، رحمت و شفایش به وی می‌رسد.
داستان يوسف براى جويندگان حقيقت، ‌ «آياتٌ لِلسَّائِلِينَ» آيت براى خردمندان، عبرت‌ «عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ». و براى اهل ايمان، مايه‌ى هدايت و رحمت است. «هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ».
عبرتى که از داستان یوسف علیه السلام مى‌توان گرفت اینست: کسی‌که  توانست یوسف را از چاه بیرون بیاورد و او را از زندان بیرون بیاورد و بعد از بردگى، ملک مصر را از آن او بسازد، و بعد از مدت‌هاى مدید و ناامیدى او را با پدر و برادران جمع کند، همان ذات نیز قادر است که به محمد صلّى اللّه علیه و سلم عزت بدهد و مقام و منزلتش را بالا برد و دینش را مستقر و استوار گرداند. و بازگو کردن این قصه‌ى عجیب در واقع به منزله‌ى خبر دادن از غیب است. بنابراین معجزه‌ى رسول الله صلی الله علیه وسلم مى‌باشد.

پروردگار با عظمت ما چه زیبا فرموده است: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ»(ای پیامبر!) ما بهترین داستان‌ها را با وحی کردن این قرآن بر توحکایت  می کنیم، و مسلماً توپیش از آن از بی خبران [نسبت به این بهترین داستان] بودی (و آگاهی نداشتی) (یوسف/٣)

 

فاعتبروا یا أولی الإبصار

و من الله التوفیق

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست موضوعات سوره یوسف  

وجه‌ تسمیه
زمان نزول سورۀ یوسف  

تعداد آيات، کلمات وتعداد حروف سورۀ «یُوسُف»
ارتباط سورۀ «یُوسُف» با سوره ای قبلی
از خصوصیت خاص سورۀ « یُوسُف»  
 تعبير «احسن القصص» سورۀ يوسف
 سيماى سوره «يوسف»
نقش وتأثیرات داستان در تأریخ زندگی انسان
شأن نزول سورۀ « یوسف »
زندگی نامۀ حضرت یعقوب علیه السلام
وفات یعقوب علیه السلام
سلسله نسب  یوسف علیه السلام
وفات یوسف علیه السلام
دلایل پاکی و عصمت یوسف علیه السلام
محنت های سه گانه حضرت یوسف
محتوای کلی سورۀ «یُوسُف»
موضوعات مطرح شده: در قصه یوسف علیه السلام  
نزول قرآن بزبان عربی است
احسن‌ القصص‌
داستان حضرت یوسف علیه السلام   
 ذکر رؤیای های قرانی
 رویای صادقه
 تعبیر رؤیا
 رؤیای (خواب) یوسف علیه السلام
 اسباط چه کسانی هستند؟
 «عُصْبَةٌ»
 حسادت
 اجرای توطئه، نهان کردن تصمیم از پدر
 علاقه‌ی یعقوب به یوسف
 اشک در قرآن 
 1ـ اشك شوق
 2ـ اشك حُـزن و حَسرَت  
 3ـ اشك خوف
 4ـ اشك قلابى و ساختگى
پـیـراهن ومعجزه آن  
آیا یعقوب علیه السلام واقعاً بین فرزندان خویش تبعیض قائل بود ؟
تعبیر خواب  در دین مبین اسلام
حقیقت و پایۀ خواب و اقسام آن
رؤیاهایی که روح می‌بیند بر سه نوع است
معنی جزء نبوت بودن خواب و تشریح آن
گاهی خواب کافر و فاسق هم می تواند راست در آید
بیان نمودن خواب پیش هر کس درست نیست!
رؤیای پادشاه و خارج شدن یوسف از زندان
مزایا عدم شتاب و آرام تصمیم گرفتن يوسف  
مبحث نفس اماره
نفس وحالاتی آن در قرآن
زندگى والدين در كنار فرزند، يك لطف ونعمت الهى است
سجده بردن یعقوب به یوسف
ازدواج یوسف با زلیخا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مکثی بربعضی از منابع و مأخذها

 

1- تفسیر وبیان کلمات قرآن کریم:

 شیخ حسنین محمد مخلوف (751هـ ـ 812 ق) ،اسباب نزول، علامه جلال الدین سیوطی ترجمه:ازعبد الکریم ارشد فاریابی. (انتشارات شیخ الاسلام احمد جام )

2- تفسیر انوار القرآن:
تألیف عبدالرؤ ف مخلص هروی .«تفسیر انوار القرآن» گزیده ای از سه تفسیر:

فتح القدیر شوکانی، تفسیر ابن کثیر و تفسیر المنیر وهبه الزحیلی می باشد.

سال نشر : 1389 هجری قمری ـ محل نشر : احمد جام ـ افغانستان
3- تفسير نور دکتر مصطفی خرّم دل:
نام کامل تفسیر نور: «ترجمۀ معانی قرآن» تألیف: دکتر مصطفی خرمدل ازکردستان: (متولد سال  1315 هجری،  وفات  1399هجری).
سال نشر: 1384 ش ، مکان نشر : تهران - ایران ناشر: احسان.
4 ـ تفسیر المیسّر:
تألیف:  دکتر عایض بن عبدالله القرني ( اول جنوری 1959 م مطابق 1379 هجری )
انتشارات : شیخ الاسلام احمد جام  سال چاپ : 1395 هـ .
5ـ تفسیر کابلی

مفسر : شیخ الإسلام حضرت مولانا شبیر احمد  عثمانی رحمه الله علیه

مترجم : شیخ الهند حضرت مولانا محمود الحسن رحمه الله علیه

ترجمه : جمعی از علمای أفغانستان

6ـ تفسیر معالم التنزیل ـ بغوی:
تفسير البغوى تألیف حسین بن مسعود بغوی (متوفی سال 516 هـجری قمری) (ناشر دار احیا التراث العربی 1420 ق 200 م بیروت ـ لبنان ) این تفسیر به زبان عربی نوشته شده ، واز تفسیر الکشف والبیان ثعلبی بسیار متأثر می باشد.

7ـ تفسیر زاد المسیر فی علم التفسیر:
تألیف: ابن جوزى ابوالفرج عبدالرحمن بن على( 510 هجری/ 1116میلادی ـ12 رمضان 592 هجری )( ناشر: المكتب الإسلامي - دار ابن حزم ، سال نشر: 1423 – 2002 م)«زاد المسیر فی علم التفسیر» مشهور به  «زاد المسیر»، تفسیرمتوسط ابن جوزی میباشد که: این تفسیر خلاصه از تفسیر بزرگ وی بنام المغنی فی تفسیر القرآن می باشد.)

8ـ البحر المحيط في التفسير القرآن: ابو حیان الأندلسی:
تألیف: محمد بن یوسف بن علی  بن حیان نفری غرناطی (654 - 745ق) مشهور به ابوحيان غرناطى. تفسير «البحر المحيط» به زبان عربى می باشد.
سال نشر:1431 هجری- 2010م

9ـ تفسیر تفسیر القرآن الکریم ـ ابن کثیر:
تفسير القرآن العظيم تأليف عماد الدین اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی(متوفى 774ق) مشهوربه ابن کثیر.( ناشر : دار الکتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون، مکان نشر بیروت – لبنان)  (جلال الدین سیوطی، مفسّر و قرآن‌شناس بزرگ اسلامى می فرماید:
ابن کثیر تفسيرى دارد، كه در سبک و روش همانندش نگاشته نشده است.).
10 ـ تفسیر بیضاوی:
یا «أنوار التنزيل و أسرار التأویل، مشهور به «تفسير بيضاوى» تألیف شیخ ناصرالدین عبد الله بن عمربیضاوی (متوفی سال 791 هـ) در قرن هفتم هجری این تفسیر به زبان عربی تحریر یافته است .ودرسال ( 1418 ق یا 1998م ) دار إحياء التراث العربي ـ بیروت – لبنان بچاپ رسیده است .

11ـ  تفسیر الجلالین « التفسیرالجلالین»:
جلال الدین محلی وشاگردش جلال الدین سیوطی (وفات جلال الدین محلی سال 864 و وفات جلال الدین سیوطی سال 911 هـ) (سال نشر: 1416 ق یا 1996 م .
ناشر: مؤسسة النور للمطبوعات مکان نشر : بیروت - لبنان ) این تفسیر در قرن دهم  هجری بزبان عربی واز معدود تفاسیری است که توسط چند عالم نوشته شده باشد.

12ـ تفسیر جامع البیان فی تفسیر القرآن ـ تفسیر طبری:
محمدبن جریر طبری متولد ( 224 وفات 310 هجری قمری ) در بغداد ویا (839 ـ 923 میلادی ) (قرن 4 قمری، ناشر: دار المعرفة ، محل نشر: بیروت لبنان )شیخ طبری یکی از محدثین ، مفسر، فقهی ومؤرخ مشهور سدۀ سوم قمری است.

13ـ تفسیر ابن جزی التسهیل لعلوم التنزیل:
تألیف محمد بن احمد بن جزی غرناطی الکلبی مشهور به جُزَىّ (متوفى 741ق)

( ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبيالأرقم ، مکان نشر: بیروت – لبنان) يكى از موجزترين و در عين حال مفيدترين و فراگيرترين تفاسير مغرب اسلامى است.
14ـ تفسیر صفوة التفاسیر:
 تألیف محمد علی  صابونی (مولود 1930 م ) این تفسیردر سال 1399ق نوشته شده است. نويسنده در تدوين این تفسیراز مهم‌ترين و معتبرترين كتب تفسير ازجمله: تفسير طبرى، كشّاف، قرطبى، آلوسی ،ابن کثیر، البحر المحيط و... استفاده بعمل اورده است .

15 ـ تفسیر ابو السعود:
«تفسیر إرشاد العقل السلیم إلی مزایا الکتاب الکریم » تألیف: مفسر شیخ ابوالسعودمحمد بن محمد بن مصطفی عمادی (متوفی 982) از علمای ترک نژاد می باشد.(محل طبع مکتبة الریاض الحدیثه بالریاض ) .
16- تفسیر فی ظلال القرآن:
تالیف: سید بن قطب بن ابراهیم  شاذلی (متوفی سال 1387 هـ) .
سال نشر1408 ق یا 1988 م. ناشر: دار الشروق، مکان نشر ، بیروت - لبنان

17ـ تفسیر الجامع لاحکام القرآن ـ تفسیر القرطبی:

نام مؤلف:الام ابو عبد الله محمد بن احمدالانصاری القرطبی (متوفی سال 671 هجری)
سال نشر:1427 ـ 2006 م ، الناشر: مؤسسة الرسالة  )

18- تفسیر معارف القران:
مولف: حضرت علامه مفتی محمد شفیع عثمانی دیوبندی مترجم مولانا شیخ الحدیث حضرت مولانا محمد یوسف حسین پور،سال نشر: 1379  .  
19ـ تفسیر خازان:
نام تفسیر: « لباب التأویل فی معانی التنزیل (تفسیرالخازان » تألیف:علاء الدین علی بن محمد بغدادی  مشهور به الخازان (متولد ۶۷۸ و متوفای ۷۴۱ هجری می‌باشد.)
سال نشر:1425 ـ 1425 محل نشر : دار الكتب العلمية.
20 ـ روح المعانی ( آلوسی ):

تفسیر «روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم» اثر محمود أفندى آلوسی است .(1217 – 1270ق)  سال نشر: 01  يناير 2007 محل نشر ،ادارة الطباعة المنيرية تصوير دار إحيار التراث العربي.

21ـ جلال الدین سیوطی:
«الاتقان فی علوم القرآن « تفسیر الدار المنثورفی التفسیر با لمأثور »
مؤلف : حافظ جلال الدین عبد الرحمن بن ابی بکر سیوطی شافعی . (۱۴۴۵- ۱۵۰۵م)  

مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف 1426 هـ  المدینه المنوره

22ـ زجاج: « تفسیر معانی القرآن فی التفسیر»:
مؤلف: الزَجَّاج أو أبو إسحاق الزجّاج أو أبو إسحاق إبراهيم بن محمد بن السرى بن سهل الزجاج البغدادی است. (241 هجری ـ 311 هجری 855 ـ 923 ـ میلادی )

23ـ تفسیر ابن عطیة:
نام کامل تفسیر:« المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز ابن عطیة» بوده 

مؤلف  آن :أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عبد الرحمن بن تمام بن عطية الأندلسي المحاربي (المتوفى: 542هـ) سال نشر: سنة النشر: 1422 – 2001 ، دار ابن حزم.

24ـ تفسیر قَتادة:
أبو الخطاب قتادة بن دعامة بن عکابة الدوسی بَصْری (۶۱ هـ- ۱۱۸ هـ، ۶۸۰–۷۳۶م)

تاریخ نشر :( 01/01/1980 ) محل نشر: عالم الكتب
وی ازجمله تابعین بوده ، که در علوم لغت ،تاریخ عرب ، نسب شناسی، حدیث، شعر عرب، تفسیر، دسترسی داشت .ودرضمن حافظ بود ، در بصره عراق زندگی بسربرده  ولی نابینا بود.امام احمد حنبل دربارهٔ او می‌گوید: «او با حافظه‌ترین اهل بصره بود و چیزی نمی‌شنید مگر اینکه آن را حفظ می‌کرد، من یک بار صحیفهٔ جابر را برای او خواندم و او حفظ شد.» حافظهٔ او در طول تأریخ ضرب‌المثل بود. او در عراق به مرض طاعون در گذشت.

سال نشر1418 ق یا 1998 م : ناشر: دار إحياء التراث العربي ، مکان نشر: بیروت.
25ـ تفسیر کشاف مشهوربه  تفسیر زمخشرى. 
« تفسیر  الکشاف عن حقایق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل»  مشهور به تفسیر کشاف. مؤلف :جارالله زمخشرى (27 رجب 467 ـ 9ذیحجه 538 هـ)

این تفسیر برای بار اول در سال:  ۱۸۵۶ میلادی دردو جلد در کلکته بچاپ رسید ، سپس در سال ۱۲۹۱ در بولا ق مصر ، ودر  سال‌های ۱۳۰۷، ۱۳۰۸، و ۱۳۱۸ در قاهره به چاپ رسیده است. محل نشر: انتشارات دار إحیا التُراث العربی.

26ـ تفسیر مختصر:
تفسیر ابن کثیر: مؤلف: ابوجعفر محمد بن جریربن یزید بن کثیر بن غالب طبری مشهور به جریر طبری متولد 224  وفات 310 هجری قمری در بغداد (218 ـ 301 هجری شمسی . تاریخ طبری مشهور به پدر علم و تاریخ و تفسیر است . سال طبع هفتم  : 1402 هـ - 1981 م ـ محل طبع : دار القرآن الكريم، بيروت – لبنان.

27ـ مفسر صاوى المالکی :
«حاشية الصاوي على تفسير الجلالين فی التفسیر القرآن الکریم » مؤلف : احمد بن محمد صاوى (1175-1241ق) است.
سال ومحل طبع : : بالمطبعة العامرة الشرفية سنة 1318 هجرية.

28- فیض الباری شرح صیح البخاری:
 داکتر عبد الرحیم فیروز هروی ،سال طبع : 26 Jan 2016

29- صحیح مسلم ـ وصحیح البخاری:
گردآورنده : مسلم بن حجاج نیشاپوری  مشهور به امام مسلم که در سال 261 هجری قمری وفات نمود .وگرد آورنده صحیح البخاری : حافظ ابو عبد الله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیرة بن بردزبه بخاری (194 ـ 256 هجری )
30ـ سعید حوی :
حَوّی، سعید، حَوّی، سعید، مفسر « الاساس فی التفسیر(یازده جلد؛ قاهره ۱۴۰۵)، که از مهم‌ترین و اثرگذارترین آثار حوی به شمار می‌آید.
سال نشر : 1424 ‌‎ق یا 2003 م ، محل نشر قاهره ـ مصر  موسسه دار السلام

31ـ تفسیر کبیر فخر رازی:
تفسير فخر رازی مشهور به تفسیر کبیر، شیخ الإسلام  فخرالدین رازی  ( 544 هـ 606 هـ ) تفسیر کبیر مهمترین و جامع‌ترین اثر فخر رازی و یکی از چند تفسیر مهم و برجسته قرآن کریم به زبان عربی است .

32ـ تفسير سّدی كبير :
تفسير سّدی كبير اثر «ابومحمد اسماعيل بن عبدالرحمان»، معروف به سدّی كبير، متوفای ۱۲۸ هجری قمری از مردم حجاز است كه در كوفه زندگی میگرد.
وی مفسری عالی‌قدر و نويسنده‌ای توانا در تاريخ، بخصوص درباره‌ی غزوات (جنگ‌های) صدر اسلام است. از تفسير او به نام «تفسير كبير» ياد می‌شود كه از منابع سرشار تفاسيری است كه پس از وی به رشته‌ی تحرير در آمده است.
«جلال الدين سيوطی» به نقل از «خليلی» می‌گويد: سدّی، تفسير خود را با ذكر سندهايی از «ابن مسعود» و «ابن عباس» نقل كرده است و بزرگانی چون «ثوری» و «شعبه» از او روايت كرده‌اند.

 

 

 

 


33ـ تفسیر المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز:
مؤلف :ابومحمد عبدالحق بن غالب بن عبدالرحمن بن غالب محاربی معروف به ابن عطیه اندلسی ( 481 ـ 541 هجری )

34 ـ تفسیر فرقان
تألیف :شیخ بهاء الدین حیسنی

35 ـ کتاب حاشیة محیی الدین شیخ زاده علی تفسیر القاضی البیضاوی
نویسنده : شیخ‌زاده، محمد بن مصطفی ـزبان : عربی

ناشر : دار الکتب العلمية

سایر نویسندگان : نويسنده: بیضاوی، عبدالله بن عمر - مصحح: شاهین، محمد عبدالقادر - نويسنده: شیخ‌زاده، محمد بن مصطفی -تعداد صفحات : 8جلد

36- مفردات الفاظ القرآن:
از راغب اصفهانی. ( خیر الدین زرکلی در کتاب « الأعلام » گفته : او اهل اصفهان بود اما در بغداد سکونت گزید، ادیب مشهوری بود، و درسال 502 هجری قمری وفات کرد». امام فخرالدین رازی در کتاب «تأسیس التقدیس» در علم اصول ذکر کرده که راغب از ائمۀ اهل سنت است و مقارن با غزالی بود. ( بغیة الوعاة 2 / 297 ، وأساس التقدیس صفحه 7.) .

بخش نظرات براي پاسخ به سوالات و يا اظهار نظرات و حمايت هاي شما در مورد مطلب جاري است.
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نيز نظري براي اين مطلب ارسال نماييد:


کد امنیتی رفرش