hllc_سوره_عبس_تفسیر_احمد_-1.jpg

سوره عبس

اين سوره در «  مكه »  نازل شده و داراى 42 آيه است

بسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

عَبَسَ وَتَوَلَّى ﴿١ أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى ﴿٢ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ﴿٣ أَوْیَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى ﴿٤ أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى ﴿٥ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ﴿٦ وَمَا عَلَیْکَ أَلا یَزَّکَّى ﴿٧ وَأَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَى ﴿٨ وَهُوَ یَخْشَى ﴿٩ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى ﴿١٠ کَلا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ ﴿١١ فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ ﴿١٢ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ﴿١٣ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ ﴿١٤ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ﴿١٥ کِرَامٍ بَرَرَةٍ ﴿١٦ قُتِلَ الإنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ  ﴿١٧ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ ﴿١٨ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ  ﴿١٩  ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ ﴿٢٠ ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ ﴿٢١ ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنْشَرَهُ ﴿٢٢ کَلا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ ﴿٢٣ فَلْیَنْظُرِ الإنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ  ﴿٢٤ أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَصَبًّا ﴿٢٥ ثُمَّ شَقَقْنَا الأرْضَ شَقًّا  ﴿٢٦  فَأَنْبَتْنَا فِیهَاحَبًّا ﴿٢٧ وَعِنَبًاوَقَضْبًا ﴿٢٨ وَزَیْتُونًا وَنَخْلا ﴿٢٩   وَحَدَائِقَ غُلْبًا  ﴿٣٠   وَفَاکِهَةً وَأَبًّا  ﴿٣١ مَتَاعًا لَکُمْ وَلأنْعَامِکُمْ ﴿٣٢ فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ ﴿٣٣ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ﴿٣٤ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ ﴿٣٥ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ  ﴿٣٦  لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ  ﴿٣٧  وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ﴿٣٨ ضَاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ  ﴿٣٩  وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ ﴿٤٠ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ  ﴿٤١ أُولَئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ ﴿٤٢

برای دانلود نسخه  pdf  اینجا کلیک کنید.

معلومات مؤجز:
سوره « عبس » به نام سوره « سفره »  نیز یاد می شود ، این سوره دارای (1) یک رکوع، (42 ) چهل و دو آیت، ( 133 ) یکصدو سی وسه کلمه،  (552 ) پنجصد وپنجاه دو حرف  و (292 ) دوصدو نودودو نقطه است.
وجه‌ تسمیه: 
مفسرین می نویسند که : این‌ سوره‌ به‌ سبب‌ افتتاح‌ با ذكر «عبوست یعنی تُرش رويی‌» كه‌ از اوصاف‌ عادتی ‌و جبلی‌ بشر است‌ و بر انسان‌ در وقت مصروفیت ‌ آن‌ به‌ كاری‌ مهم‌ چیره‌ می‌شود، «عبس‌» نامیده‌ شد.
نام «عبس » از اولین آیه این سوره گرفته شده است.  قابل تذکر است که « عبس » نام این سوره است نه عنوانی برای مضامین آن.

اسباب نزول:
 مفسران‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ سورهٔ كریمه‌ گفته ‌اند: این‌ سوره‌ در شأن‌ عبدالله بن‌ام‌ مكتوم‌ رضی الله عنه پسرخاله حضرت بی بی خدیجه‌ رضی‌الله عنها نازل‌ شد. داستان آن را مفسرین چنین بیان فرموده اند:
عبدالله بن‌ام ‌مكتوم‌ رضی الله عنه نابینا درحالی‌ نزد رسول‌ الله  صلّی الله علیه و سلّم آمد كه‌ جمعی‌ از سران‌ قریش‌ ـ عتبه‌ و شیبه‌ دو فرزند ربیعه‌، ابوجهل‌بن‌ هشام‌، عباس‌بن‌ عبدالمطلب‌، امیه‌بن‌خلف‌ و ولیدبن‌ مغیره‌ نزد آنحضرت  نشسته بودند و آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم آنان را به‌سوی‌ اسلام‌ دعوت ‌ می‌كردند. امید بدان بود  كه‌ با مسلمان شدن  این بزرګان قوم  ‌دیگران‌ نیز مسلمان‌ شوند.
 در این‌ اثنا عبدالله بن‌ام‌مكتوم‌ رضی الله عنه گفت: یا رسول‌الله! بر من‌ بخوانید و مرا از آنچه‌ كه‌ خدای‌ عزوجل‌ به‌ شما تعلیم‌ داده‌ است‌، تعلیم‌ دهید واین‌ سخن‌ خویش‌ را در حالی‌ تكرار می‌كرد كه‌ نمی‌دانست‌ رسول‌ الله ‌‌ صلّی الله علیه و سلّم به‌دعوت‌ سران‌ قریش‌ مشغول‌اند.
 پس‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم این‌ امر را كه‌ او سخنشان‌ را قطع‌ می‌كند، ناخوش‌ داشته‌ چهره‌ در هم‌ كشیدند و از وی‌ رو برگردانیدند
( و عبوس شدند).
همان ‌بود كه‌ این‌ سوره‌ نازل‌ شد. بعد از آن‌ رسول‌ الله  صلّی الله علیه   و سلّم ابن‌ام‌مكتوم‌ را گرامی  ‌می‌داشتند و چون‌ او را می‌دیدند، می‌گفتند: «مرحبا بمن‌ عاتبنی‌ فیه‌ ربی: خوش ‌آمد كسی‌ كه‌ پروردگارم‌ مرا به‌خاطر وی‌ عتاب‌ كرد».
آن‌گاه‌ به‌ او می‌گفتند: «آیا هیچ‌ كار و نیازی‌ داری‌؟» یعنی‌ من‌ آماده‌ هستم‌ كه‌ به‌ كار و نیاز تو بپردازم‌.
سیرت نویسان می نویسند که پیامبر صلی الله علیه وسلم  دو بار او را به‌عنوان‌ والی‌  شهر مدینه‌ زمانیکه پیامبر صلی الله علیه وسلم عازم غزوات میگردد
، تعیین نموده است.
روایت‌ شده ‌است‌ كه‌ رسول‌ الله ‌‌ صلّی الله علیه   و سلّم بعد از نزول‌ این‌ سوره‌، نه‌ هرگز بر روی‌ فقیری‌ چهره‌ در هم‌ كشیدند و نه‌ خود را به‌ پرداختن‌ به‌ امور توانگری‌ مشغول‌ ساختند.
طرز افاده به کلام غایب از الله تعالی که مخاطب پیام اسلام را قرار نمی دهد و میفرماید: عبس و تولی عبوس و ترش رو شده وقتیکه به وی کور آمد. یعنی ذات باری تعالی نه ګفتند که: عبوس و ترش روی شدی زمانیکه شما را کور مخا طب قرار دادند. این طرز عالی افاده ادب و غصه در هم خلط و تربیت و تعین حدود انسان و رسالت وی در هدایت و است. این به ذات خود نوعی از اعجاز قرآنی است که در افاده روش خاص به خود را دارد.
شرایط صحابه شدن:
علماء در مورد شرایط صحابه میفرمایند که: یکی ازشروط صحابی بودن دیدن پیامبر صلی الله علیه وسلم است آیا اشخاص  نابینایی همچون ابن مکتوم که در محضر رسول الله صلی الله علیه وسلم  بودند جزو صحابه محسوب می شوند ویا خیر؟
درجواب باید گفت :شروط صحابه بودن بصورت زیر است:
1- شخص در هنگام زندگی  پیامبر صلی الله علیه وسلم  را ملاقات کرده باشند.
2- به پیامبر صلی الله علیه وسلم ایمان آورده و با ایمان نیز از دنیا رفته باشند.
حال اگر کسی یکی از دو شرط فوق را نداشته باشد، او جزو اصحاب رضی الله عنهم قرار نمی گیرد.

ولی عبدالله بن ام مکتوم رضی الله عنه هر چند نابینا بوده است ولی دو شرط فوق را داشته است! زیرا شرط صحابی بودن دیدن چهره ی پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست! بلکه ملاقات پیامبر صلی الله علیه وسلم است و ملاقات یعنی حضور رساندن نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم. و لذا ملاقات با دیدن فرق می کند و علما شرط را بر دیدن نکرده اند بلکه شرط بر ملاقات است.
 مثلا اویس قرنی رحمه الله هرچند که در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه وسلم به ایشان ایمان آوردند و همچنین با اسلام وفات کردند، ولی چون هرگز موفق به ملاقات پیامبر صلی  الله علیه وسلم نگردید، او شامل صحابی نمی باشد.

محتویکلی سورهٔ عبس:
اگر به محتوی سورهٔ عبس، بصورت کل نظر به اندازیم،در خواهیم یافت که این سوره در 5 موضوع اساسی خلاصه می شود:
 1- عتاب شدید خداوند نسبت به کسی که در برابر مرد نابینای حقیقت جو برخورد مناسبی  نداشت.
 2- اهمیت و جایگاه قرآن عظیم الشان
 3- ناسپاسی انسان در برابر نعمت های الهی
 4- بیان گوشه ای از نعمت های الهی
 5- قیامت  و سرانجام سرنوشت مؤمنان و کافران

ترجمه وتفسیرمؤجـز:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام الله بخشنده مهربان
« عَبَسَ وَتَوَلَّى ‏» (1)
(چهره درهم کشید، و روی بر گردانید،). 
« أَن جَاءهُ الْأَعْمَى  » (2)  ( كه چرا آن كور نزد وى آمد ). 
« وَمَا یدْرِیكَ لَعَلَّهُ یزَّكَّى ‏ » (3) ( چه چیزی آگاهت ساخت ، شاید او خودش را پاکیزه می ساخت ).
علامه عبدالرحمن سعدی رحمه الله از جمله مفسرین معاصر می فرماید : « سبب نزول این آیات کریمه این است که مرد نابینایی از مؤمنان آمد تا از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) بپرسد و از او یاد بگیرد. در همان لحظه مردی از ثروتمندان نیز آمد. پیامبر (صلی الله علیه وسلم) برای هدایت شدن مردم به شدّت علاقمند بود. بنابراین پیامبر (صلی الله علیه وسلم) رو به مرد ثروتمند نمود و به او توجه کرد و از مردِ نابینا روی گردانید، تا این ثروتمند را هدایت کند، و به هدایت شدن و پاکیزه شدن او طمع ورزید. پس خداوند او را( پیامبربزرګوار اسلام را )  سرزنشی نرمکرد و فرمود:« عَبَسَ وَتَوَلَّی» در برابر فقیر چهره در هم کشید و بدن خود را به سوی ثروتمند کج کرد. سپس سبب توجه پیامبر را به آن ثروتمند بیان کرد و فرمود: « وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی» تو چه می دانی شاید نابینا از اخلاق زشت پاک گردد و به اخلاق زیبا آراسته شود. « أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَی» یا آنچه را که به او فایده می رساند بپذیرد و از این پند بهره مند شود و این فایده بزرگی است که هدف از بعثت پیامبران و موعظه واعظان و پنددادن پنددهندگان همین است.
پس توجه کردن تو به کسی که نزدت آمده و خود را نیازمند تو می داند مناسبتر و ضروری تر است. و اما روی آوردن و پرداختن تو به توانگری که خود را بی نیاز می داند و نمی پرسد و علاقه ای به خیر ندارد، و رها کردن کسی که از این توانگر بسی سزاوارتر است، شایسته تو نیست، چون اگر آن توانگر تزکیه نشود گناهی بر تو نیست و تو به خاطر کار بد او مورد بازخواست قرار نمی گیری.
امر مشخصی به خاطری امر موهومی ترک نمی شود:
مفسرین میگویند: این جا قاعده معروفی به دست می آید که «هیچگاه امر مشخصی، به خاطر امر موهومی ترک نمی گردد، و مصلحتی که تحقق یافته است نباید به خاطر مصلحتی که گمان تحقق آن می رود رها شود.» و باید به طالب علم و کسی که نیازمند دانش است و به آن علاقمند می باشد از کسی که چنین نیست بیشتر توجه شود».
شایان‌ ذکر است‌ که‌ این‌ گونه‌ رفتار از جانب‌ رسول ‌اکرم‌ صلی الله علیه وسلم به‌مثابه‌ ترک‌ افضل‌ بود لذا نه‌ این‌ کارشان‌ گناه‌ بود و نه‌ در تصادم‌ با اصل‌ عصمت ‌انبیا علیهم السلام است، زیرا این‌ کار ایشان‌ بر اثر انگیزه‌ای‌ سر زد که‌ تابع‌ سرشت‌ انسانی‌ است‌ مانند خشم‌، رضا، خنده‌ و گریه‌، یعنی‌ اموری‌ که‌ در شریعت‌ اسلام‌ تکلیف‌ از آنها مرفوع‌ گردیده‌ است‌. عذر ابن‌ ام‌مکتوم‌ نیز این‌ بود که‌ نمی‌دانست‌ رسول‌ الله  صلی الله علیه وسلم به‌ دیگران‌ مشغول‌اند و بدین‌ امید با آنان‌ سخن‌ می‌گویند که‌ به‌ اسلام‌ مشرف‌ شوند.
« أَوْ یذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَى ‏» (4) ( یا پند می گرفت وپند سودمندش می ساخت).
« أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى ‏ » (5 ) ( اما آن کس که خود را بی‌نیاز می‌داند).
« فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى ‏» (6 ) ( تو به او روی می‌آوری).
« وَمَا عَلَیكَ أَلَّا یزَّكَّى » (7 )  (وبر تو الزامی نباشد اگر خود را پاکیزه نساخت ) .
« وَأَمَّا مَن جَاءكَ یسْعَى ‏» (8 )  (و اما کسی‌که شتابان به نزد تو آمد).
« وَهُوَ یخْشَى » (9 ) ( و از خدا ترسان است).
« فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّى » (10 ) 
( پس تو یی از وی بی پروایی کنان ) .
« كَلَّا إِنَّهَا تَذْكِرَةٌ » (11 ) (نه چنین است ، این است یاد دهانی ای ).
خداوند متعال می فرماید:  به حق این موعظه و پندی از جانب خداوند است که با آن بندگانش را پند می دهد و آنچه را که به آن نیاز دارند در کتابش مشخص می نماید. پس وقتی این روشن شد، « فَمَن شَاء ذَكَرَهُ»هرکس که می خواهد به آن  عمل کند. همان طور که خداوند متعال می فرماید:« وَقُلِ الحَقُّ مِن رَّبّکُم فَمَن شَآءَ فَلیومِن وَمَن شَآءَ فَلیکفُر» و بگو:« حق از جانب پروردگارتان است پس هرکس می خواهد ایمان بیاورد و هرکس می خواهد کفر ورزد.»
سپس محل نگهداری این پند، و بزرگی و بلندی مقام و منزلت آن را بیان کرد و گفت:
« فَمَن شَاء ذَكَرَهُ ‏» (12 ) (
پس هرکس بخواهد از آن پند گیرد.).
«فِی صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ » (13 ) (در صحیفه‌های گران قدر است).
  در صحیفه هایی والا و دارای مقام بلند و پاک و به دور از آفت ها است و دست شیطان ها به آن نمی رسد.بلکه این صفحه ها « بِأَیدِی سَفَرَةٍ» در دست نویسندگانی است و آن ها فرشتگان می باشند که سفیران خدا در میان خدا و بندگانش هستند.
«مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ ‏» (14 ) (بلند مرتبه ای پاکیزه ای ).
«بِأَیدِی سَفَرَةٍ ‏ » (15 ) (
به دست (فرشتگان =) سفیران (وحی است) .
« كِرَامٍ بَرَرَةٍ » ( 16 ) (
بزرگوار و نیکوکار).
«قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ ‏»(17 ) (
مرگ بر (این) انسان، چقدر نا سپاس است؟!)
«مِنْ أَی شَیءٍ خَلَقَهُ ‏» ( 18 )  ((الله) او را از چه چیز آفریده است؟).
«مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ‏» (19 )(
او را از نطفة (نا چیز) آفریده است، آنگاه او را موزون ساخت. )
« ثُمَّ السَّبِیلَ یسَّرَهُ ‏» (20 ) ( سپس راه را برای او آسان گرداند).
« ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ ‏» (21 ) (بعد او را می‌میراند و وارد قبرش می‌گرداند).
« ثُمَّ إِذَا شَاء أَنشَرَهُ » (22 ) ( سپس هر وقت بخواهد او را زنده می‌گرداند).
« كَلَّا لَمَّا یقْضِ مَا أَمَرَهُ »(23 )(
هرگز چنین نیست، (که او می‌پندارد) او هنوز آنچه را که (الله) فرمان داده، به جای نیاورده است.)
«فَلْینظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ» (24 ) (انسان باید به خوراک خود بنگرد).
در این آیه مبارکه از لزوم نظر کردن به طعام سخن به میان آمده است و بدون شک معنای ظاهری آیه همان غذاهای جسمانی است که در ادامه آیات این سوره به آن اشاره شده ولی غذای روح را نیز می توان از این آیه استفاده کرد
.
به عبارتی دیگر چون انسان ترکیبی است از روح و جسم همانگونه که جسم او نیاز به غذاهای مادی دارد ، روح او نیز محتاج به غذای روحانی است
.مفسرین در تفاسیر خویش می نویسند که :این آیه ازجمله  آیاتی است که دارای معنای عام است.
«أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاء صَبّاً ‏ » (25 ) (
بی‌گمان ما آب فراوان (از آسمان) فرو ریختیم).
« ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقّاً ‏ » (26 ) (سپس زمین را شگافتیم به نیکی شکافتیم ) .
« فَأَنبَتْنَا فِیهَا حَبّاً ‏» (27 ) (
آنگاه در آن دانه (های فراون) رویاندیم) .
« وَعِنَباً وَقَضْباً ‏» (28 ) (و انگور و سبزیجات را).
« وَزَیتُوناً وَنَخْلاً ‏» ( 29 ) (و زیتون و درختان خرما را).
« وَحَدَائِقَ غُلْباً ‏ » (30 ) (و باغ‌های پر درخت و انبوه را).
« وَفَاكِهَةً وَأَبّاً ‏» (31 ) (و میوه و گیاهی را) .
« مَّتَاعاً لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ ‏ » (32 )  (
(همۀ این‌ها) برای بهره‌گیری شما و چهار یایان‌تان است.).
«
فَإِذَا جَاءتِ الصَّاخَّةُ ‏ » (33 ) (پس هنگامی‌که (آن) صدای مهیب (قیامت) فرا رسد.)
« یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ‏» (34 ) ( روزی‌که انسان از برادرش بگریزد).
« وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ » (35 ) ( و از مادر و پدرش ).
« وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ » ( 36 ) (و از همسر و فرزندانش (نیز بگریزد).
« لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَأْنٌ یغْنِیهِ ‏» (37 ) (
در آن روز هرکس را کاری است که اورا به خود مشغولش دارد ).
« وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ‏ ‏» (38 ) (
چهره‌هایی در آن روز گشاده و روشن است).
«
 ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ » (39 ) (خندان و شادان).
«وَوُجُوهٌ یوْمَئِذٍ عَلَیهَا غَبَرَةٌ » (40 ) (
و چهره‌هایی در آن روز غبار آلود است.)
« تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ ‏» (41 ) (
سیاهی (و  تاریکی) آن‌ها را پوشانده است).
«
أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ » (42 )  (اینان همان کافران فاجرند) .
 مخاطب این سوره کیست :
درمورد سوره « عبس »، حدیث صحیح وجودداردکه مخاطب این سوره پیامبراسلام (صلی الله علیه وسلم) میباشند. واینکه قاضی عیاض ودیگرعلمای اهل سنت گفته اند که این سوره برای کسی دیگرنه پیامبرنازل شده است.
ترمذی و حاکم از عایشه رضی الله عنها روایت کرده اند: «أنزلت: «عبس وتولی» فی ابن أم مکتوم الأعمی أتی رسول الله صلی الله علیه وعلی  وسلم فجعل یقول: یا رسول الله أرشدنی، وعند رسول الله صلی الله علیه وعلی آله وسلم رجل من عظماء المشرکین ، فجعل رسول الله صلی الله علیه وعلی آله وسلم یعرض عنه ، ویقبل علی الآخر . ویقول : تری بما أقول بأسا ففی هذا نزل». ترمذی (3331).
یعنی: ابن ام مکتوم نابینا بود خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم آمد و گفت: ای رسول خدا! مرا به راه راست راهنمایی کن تا رستگار شوم، در آن حال یکی از بزرگان قریش نزد پیامبر نشسته بود، پیامبر از ابن ام مکتوم رخ برتافت و روی به جانب آن بزرگ کرد و گفت: آیا به اهمیت و قوت سخنانم پی می‌بری؟ آن غافل با بی‌توجهی و غفلت گفت: نه، پس خدا آیة « عَبَسَ وَتَوَلَّی
 *أَن جَاءهُ الْأَعْمَی»  را نازل کرد.
عبدالرزاق مهدی (محدث معاصر) در تحقیق بر کتاب « اسباب النزول »  سیوطی گفته: این حدیث صحیح است، ترمذی 3331، ابن حبان 535، حاکم 2 / 514 و واحدی 845 روایت کرده اند. حاکم می‌گوید: این حدیث ‏به شرط بخاری و مسلم صحیح است‏. ناگفته نماند که شیخ  البانی نیز این حدیث را صحیح می داند: « صحیح الترمذیم  (3331).
ابویعلی نیز مانند این روایت را از انس نقل کرده ولی نام آن مرد را ابی بن خلف گفته است.
در: طبری 33624 از قتاده از انس روایت کرده اسناد آن حسن است، (مسند ابویعلی 5 / 431 دار المأمون للتراث دمشق) عبدالرزاق در ‏‏«تفسیر قرآن» 3494 از قتاده بدون ذکر انس روایت کرده است با این وصف به حدیث قبلی شاهد است.‏
پس بنا به صحت حدیث مربوطه (که شواهد دیگری هم دارد) قضیه درباره پیامبر صلی الله علیه وسلم و نحوه برخوردش با عبدالله بن ام مکتوم است.
قابل تذکر است که:عذر ابن‌ ام‌مکتوم‌ نیز این‌ بود که‌ نمی‌دانست‌ رسول‌ الله  صلی الله علیه وسلم به‌ دیگران‌ مشغول‌اند و بدین‌ امید با آنان‌ سخن‌ می‌گویند که‌ به‌ اسلام‌ مشرف‌ شوند.
در روایت ابن کثیر امده است:
که حضرت عبد الله بن ام مکتوب صحابی نا بینا از پیامبر صلی الله علیه وسلم تقاضا نمود ، تا آیه ای از قرآن مجید را به او تعلیم دهد ، ونسبت به پاسخ ااین سوال اصرار فوری داشت ، ورسول الله صلی الله علیه وسلم مشغول به تبلیغ سران کفار مکه بود که عبارت بودند از : عبه بن ربیعه ، ابو جهل بن هشام وحضرت عباس بن عبد المطلب کاکای آن حضرت که تا آن زما ن به اسلام مشرف نگردیده بود ، لذا آن حضرت صلی الله علیه وسلم از این اصرار عبد الله بن ام مکتوم وتقاضای جواب فوری او ، ناراحت شد ، زیرا حضرت عبد الله از مسلمانان پخته وهمیشه حاضر  در صحته بود ، می توانست در اوقاتی دیگر ، سؤال کند، ودر تاخیر نمودن به پاسخ او ، ترس نقصان در دین وجود نداشت ، بر خلاف رؤسای قریش که آنها نه همیشه کلمه الله را به گوش آنها بر ساند ، ودر این  وقت به گفتگوی آن حضرت صلی الله علیه وسلم گوش فرا می دادند ، لذا امکان داشت ایمان بیاورند ، واگر گفتگو با آنها قطع می شد ، محرومیت آنها از ایمان آشکار بود.
با توجه به این احوال واوضاع ، آن حضرت صلی الله علیه وسلم از پاسخ دادن به سؤال حضرت عبد الله روی گردانید ، وناگواری خود را اظهار داشت ، وصحبت تبلغ را که با کفار قریش در جریان بود ، بر قرار نمود . پس از اختتام جلسه آیات مذکورسوره ای «عبس » نازل گردید ، ودر آنها این روش آن حضرت صلی الله علیه وسلم ناپسند قرار داده شد ، وبه او رهنمایی گردید .
چون اجتهاد آن حضرت صلی الله علیه وسلم این بود که مسلمانی که آدب مجلس را در نظر نمی گیرد ، باید قدر منتبه گردد ، تا در آیند آداب مجلس را مر اعات نماید ، بدین جهت آن حضرت صلی الله علیه وسلم از حضرت عبد الله بن ام مکتوم روی گردانید .
علت دیگر این بود که :
در ظاهر حال ، کفر وشرک بزرگترین گناه می باشند ، وباید در مقابل تعلیم احکام فروع دین به عبد الله ، بر طرف کردن ان مقدم می شد ، ولی حق تعالی جله شانه ، روی این اجتهاد آن جناب صلی الله علیه وسلم صحه نگذاشت ، واورا متوجه کرد که در اینجا این امر قابل توجه است ، که شخصی که از شما نسبت به تعلیم اصرار دارد مفید بودن پاسخ به سؤال او ، یقینی است ، ومفید بودن صحبت با کسی که مخالف است ونمی خواهد با شما گفتگو کند ، امرموهومی است ، ونباید امر موهوم ، بر امر یقینی تر جیح داده شود ، وعذر عبد الله بن ام مکتوم را که بر خلاف آداب مجلس برخورد نمود ، قرآن با لفظ

« اعمی »  بیان فرمود ، که او نابینایی بود ، نمی دید  ومتوجه نبود ، که آن حضرت صلی الله علیه وسلم در چه بحثی مشغول باشد ، وبا چه کسانی دارد گفتگو می نماید ، لذا چون او معذور بود ، مستحق اعراض نبود .
از این معلوم می شود که اگر شخصی معذوری به علت عدم اگاهی ، کاری بر خلاف آداب مجلس انجام بدهد ، قابل عتاب وسر زنش نمی باشد .
« عَبَسَ وَتَوَلَّى ‏»   « عَبَسَ» به معنای ترش رویی نمودن ، یعنی اظهار ناگواری در صورت ، و« وَتَوَلَّى ‏» به معنای روگردانی است .
 در اینجا موقع خطاب به صیغه ی حاضر بود که می گفت شما چنین کردید ، اما اعجاز قرآن حکیم به صیغه خطاب صیغه غایب به کار برد ، که در آن ، ضمن حالت عتاب ، نیز احترام رسول الله صلی الله علیه وسلم ملاحظه شود ، ویابه کار بردن صیغه ی غایب این ابهام گذاشته شد که گویا این کار را شخص دیگری انجام داده است ،  واشاره نمود که چنین برخوردی مناسب  شان  شما نبود ، ودر جمله  بعدی به عذر آن حضرت صلی الله علیه وسلم اشاره شده است  که:
« ومایدریک » شما چه اطلاعی داشتید، در اینجا بیان فرمود که علت اعراض این بوده است که آن حضرت صلی الله علیه وسلم به این فکر نبود ه است ، که اثر آنچه این صحابی در یافت می نماید ، یقینی است ، واثر صحبت با دیگران موهوم است، ودر جمله بعدی در رها کردن صیغه ی غایب وبه کار بردن صیغه ی مخاطب ،تکریم ودلجوی برآن حضرت صلی الله علیه وسلم است ،که اگر کلآ صیغه ی خطاب به کار گرفته نمی شد ، امکان داشت این شبهه پدید آید ، که ناپسند یدگی این برخورد ، موجب ترک خطاب قرار گرفته است ، واین برای آن حضرت صلی الله علیه وسلم رنج آور ودردناک واقع می شد ، بنابر این ، هم چنان که در جمله اولی به کار بردن صیغه ی غایب به جای حاضر تکریم رسول الله صلی الله علیه وسلم بود ، همچنین صیغه ی خطاب در جمله بعدی نیز تکریم ودلجوی آن جناب صلی الله علیه وسلم  می باشد.
« لَعَلَّهُ یزَّكَّى ‏ ،أَوْ یذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَى ‏» یعنی شما چه می دانستید که فایده آنچه این صحابی در یافت می کند ، متقین است ، واورا باید تعلیم داد ، تاکه به وسیله آن ، نفس خود را تزکیه می کرد ، وکمالی حاصل می نمود ، واگر این نمی شد ، حد اقل از فواید ابتدایی ذکر الله ، استفاده می برد ، ودر آثر آن در قلب او محبت وخوف خدا بیشتر می شد . لفط « ذکری »  به معنای کثرت ذکر است .
در اینجا قرآن دوجمله اختیار نمود : « یزکی » و«یذکر » معنای او ل پاک وصاف شدن است ، ومعنای دوم نصحیت پذیرفتن واز ذکر متاثر شدن است ،اولی مقام ابرار واتقیاست ، که نفس خود را از هرگونه ناپاکی ظاهری وبا طنی ، پاک وصاف سازند . ودومی مقام سالک ابتدایی است که در راه می رود که مبتدی ، ذکر الله یا د داده می شود تا از آن ، عظمت وخوف خدا در قلب او مستحضر گردد ، مقصود این که تعلیم او در هیچ حالی از نفع خالی نبود ، چه نفع کامل ، که تزکیه کامل نفس را به دست می آورد ، یا نفع ابتدایی حاصل می شد که یاد الله وعظمت وخوف او در قلبش ترقی می کرد ، وهردو جمله با لفظ تریدی « أَوْ » به کار برده شد ، تا از این دوحالت یکی حتمآ حاصل گردد ، در اینجا « مانعه الخلو » وجود دارد ، یعنی این احتمال هم هست که هر دو نفع با هم به دست بیایند ، که در ابتدای تذکری حاصل شود ، ودر نهایت تزکیه بدست آید ، «مانعه الجمع »
نیست که هر دو با هم نتواند جمع گردند .( مظهری )

معصوم بودن آنبیاء:
پیامبران الهی در تبلیغ شریعت و دین معصوم هستند، به این معنا که : هرآنچه از جانب الله باشد بدون کاستن یا افزودن برآن یا کتمان آن به مردم می رسانند، و الله متعال درباره پیامبرش صلی الله علیه وسلم می فرماید: « وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ
 * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ * وَإِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ» (سوره الحاقه 44-48).یعنی: اگر او سخنی دروغ بر ما می‏بست، ما او را با قدرت می ‏گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع می‏کردیم، و هیچ کس از شما نمی‏توانست از (مجازات)  او مانع شود! و آن مسلّماً تذکری برای پرهیزگاران است.
و
 به پیامبرش صلی الله علیه وسلم فرمود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» (سوره مائده 67).یعنی: ای‌ پیامبر! آنچه‌ را از جانب‌ پروردگارت‌ به‌سویت‌ نازل‌ شده‌، ابلاغ‌ کن، و اگر چنین نکنی، پیامش‌ را نرسانده‌ای! و خدا تو را از گزند مردم‌ نگاه ‌می‌دارد.
بنابراین ممکن نیست که انبیاء الهی چیزی را از دین و شریعت الهی فراموش کنند که به مردم برسانند، و یا آنرا تغییر دهند و یا کتمان نمایند، بخصوص پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم که هرآنچه از دین بود را بطور کامل و شامل به مردم عرضه نمود؛ و الله متعال در حجة الوداع چنین نازل کردند : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» (سوره مائده 3).یعنی: امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان دین ماندگار شما پذیرفتم.
همچنین پیامبران الهی از ارتکاب به گناهان کبیره عصمت داشتند، چنانکه شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله گفته اند: «گفته اکثر علمای اسلام و تمامی فرق بر اینست که انبیاء از ارتکاب به کبائر - نه صغائر - معصوم هستند.. و این گفته اکثر اهل تفسیر و حدیث و فقهاء نیز هست، بلکه نقل نشده که سلف امت و ائمه دین و صحابه و تابعین و تابع تابعین چیزی خلاف این سخن گفته باشند». ( مجموع الفتاوی : جلد4 / 319 ).
یادداشت:
 
گاهی پیش می آمد که در انجام پاره ای از تکالیف دینی و یا موضوعاتی که به دین و شریعت مربوط می شد، اشتباهاتی جزئی از انبیاء صادر می گشت، ولی بلافاصله آن اشتباه بوسیله وحی الهی تذکر و اصلاح می شد تا مبادا بر امر رسالت خدشه ای وارد شود، و روش جبران را به او می آموخت تا یارانش بیاموزند که هرگاه در این مواقع دچار سهو شدند چگونه جبران کنند؛ بعبارتی خود این سهوها نوعی آموزش دینی برای مردم بود، بطور مثال:
 روایت شده که پیامبر صلی الله علیه وسلم در نماز چهار رکعتی سهوا در رکعت دوم سلام دادند، بعدا که متوجه شدند بلافاصله آنرا جبران کرده و در آخر سجده سهو بردند، مردم با دیدن این صحنه آموختند که اگر در آینده دچار سهوی در نماز خود شدند چگونه ( بدون تکرار نماز ) آنرا جبران کنند، پس یکی از حکمتهای این نوع سهوها؛ آموزش دینی به مردم است، و اکنون ما با وجود این وقایع و روایات است که می دانیم در هنگام سهود در نماز چکار کنیم، اگر این وقایع و روایات نبودند ما اکنون روش جبران را نمی دانستیم.
مثالی دیگر در ماجرای اسرای بدر؛ امام احمد و دیگران از انس بن مالک رضی الله عنه روایت کرده اند: پیامبر صلی الله علیه وسلم ضمن مشورت با یاران خویش درباره اسرای بدر گفت: خدا این‌ها را زبون پنجه توانمند شما کرده است، نظر شما درباره ایشان چیست؟ عمر بن خطاب برخاست و گفت: ای رسول خدا همه‌شان را گردن بزن، پیامبر از وی رو برگرداند. ابوبکر صدیق برخاست و گفت: نظر من این است که آن‌ها را مورد عفو قرار بدهی (از کشتن‌شان صرف نظر کنید) و از آن‌ها فدیه بگیری، پس پیامبر با پذیرش فدیه آن‌ها را مورد عفو قرار داد. در این خصوص خدای بزرگ آیه « مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَی حَتَّی یُثْخِنَ فِی الأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ * لَّوْلاَ کِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ » را نازل کرد. أحمد (13143) .
معنی آیه: «برای هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد (و برای آزادی آنان فدیه بگیرد) تا رمانی که کاملاً بر دشمن چیره گردد! متاع ناپایدار دنیا را می‌طلبید، در حالیکه خداوند برای شما پاداش پایدار آخرت را می‌خواهد؛ و خداوند عزیز و حکیم است. اگر نبود که پیش از این فرمانی از سوی خداوند صادر شده بود، بخاطر فدیه‌هایی که بازستاندید عذابی عظیم شما را فرا می‌گرفت!».
در اینجا پیامبر صلی الله علیه وسلم بر اساس اجتهاد خویش چنین حکم کردند که اسرا را در قبال فدیه آزاد کنند، اما این اجتهاد بوسیله نزول وحی تایید نشد و مردم دانستند که چه چیزی مطلوب شارع است.
بنابراین پیامبر صلی الله علیه وسلم در امر ابلاغ رسالت دینی خود عصمت داشتند، و اگر احیانا در یک امر عبادی دچار سهوی می شدند و یا در یک مسئله ای مرتبط به احکام دین، اجتهادی ناصواب از ایشان صادر می گشت، بلافاصله بوسیله وحی اشتباه او تصحیح می شد و به مردم ابلاغ می گشت و مردم از آن دین می آموختند و پی به مسئله می بردند.
و اما در مسائل و کاروبار دنیایی هم گاها دچار اشتباهاتی می شدند، ولی تشخیص امر رسالت از امورات دنیوی برای یارانشان ساده و آسان بود، زیرا شناخت امورات دنیوی و تمییز آن از امورات دینی برای هر انسانی ممکن است؛ و یا گاهی خود یارانشان سوال می کردند که آیا فلان امر از وحی است یا نظرات شخصی ایشان، چنانکه در حدیث صحیح وارد شده که در هنگام جنگ بدر رسول الله صلی الله علیه وسلم لشکرشان را حرکت دادند تا پیش از مشرکان به آبهای بدر برسند، و نگذارند که آنان به مخازن آب وادی بدر دست یابند. هنگام عشاء پاسی از شب گذشته، به نزدیک‌ترین چاه آب در وادی بدر رسیدند و منزل کردند. حُباب بن مُنذر به عنوان یک کارشناس نظامی گفت :

«أرأیت هذا المنزل أمنزلا أنزلکه الله لیس لنا أن نتقدمه ولا نتأخره أم هو الرأی والحرب والمکیدة ؟  قال بل هو الرأی والحرب والمکیدة  قال یا رسول الله فإن هذا لیس لک بمنزل امض بالناس حتی نأتی أدنی ماء من القوم فنعسکر فیه ثم نغور ما وراءه من الآبار ثم نبنی علیه حوضا فنملؤه ماء ثم نقاتل القوم فنشرب ولا یشربون فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لقد أشرت بالرأی ثم أمر بإنفاذه فلم یجیء اللیل حتی تحولوا کما رأی الحباب وامتلکوا مواقع الماء » ) فقه السیرة) و (دلائل النبوة) و البانی گفته صحیح است.
یعنی: ای رسول‌خدا اینجا که منزل کرده‌اید، آیا منزلی است که خداوند (از طریق وحی) برای شما تعیین کرده است که ما حق نداریم پیشتر از آن برویم یا به عقب‌تر از آن بازپس رویم؟ یا اینکه اندیشه است و جنگ است و نیرنگ؟ فرمودند: (بلْ هو الرأی والحربُ والمیکدة) نه، بلکه این نظر خودم است و جنگ است و نیرنگ! گفت: ای رسول خدا، اینجا جای منزل کردن نیست! لشکریان را حرکت دهید تا به نزدیک‌ترین چاه به طرف مقابل( قریش) برسیم. آنجا منزل کنیم، و چاه‌های آنطرف‌تر را کور کنیم و بر آنها حوضی بسازیم و آن حوض را از آب پر کنیم؛ آنگاه با حریفان بجنگیم، ما آب داشته باشیم و آنان آب نداشته باشند! رسول الله صلی الله علیه وسلم- فرمودند: (لقد اَشرَتَ بِالرأی) اندیشة درست را تو ارائه کرده‌ای! آنگاه، رسول خدا صلی الله علیه وسلم لشکر را حرکت دادند، تا به نزدیک‌ترین چاه آب به دشمن رسیدند. در آنجا در دل شب منزل کردند، و شبانه حوض‌های آب را ساختند و چاه‌های آن طرف‌تر همه را کور کردند و آبشان را در آن حوض‌ها انداختند».
در اینجا می بینیم که چون مسئله بر حباب بن منذر رضی الله عنه مشتبه شد که آیا عملکرد پیامبر صلی الله علیه وسلم از جانب وحی است یا نظر شخصی، از ایشان سوال کردند تا مسئله برایشان روشن گردد.
و یا در روایت صحیح دیگری آمده که روزی پیامبر صلی الله علیه وسلم در مدینه از کنار چند نفر عبور کردند که آنها درحال تلقیح نخلهای خود بودند، پیامبر صلی الله علیه وسلم با دیدن آن کار آنها فرمودند: «لَوْ لَمْ تَفْعَلُوا لَصَلُحَ» اگر شما این کار را نکنید بهتر است، آنها نیز بخاطر سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم از انجام کار تلقیح نخلها منصرف شدند، ولی بعدها محصول نخل خوب نشد، بعد از مدتی پیامبر صلی الله علیه وسلم دوباره نزد آنها رسیدند و فرمودند : «مَا لِنَخْلِکُمْ؟» اوضاع نخلهای شما چگونه است؟ آنها موضوع خراب شدن محصول را خدمت پیامبر صلی الله علیه وسلم عرض کردند، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود : «أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِأَمْرِ دُنْیَاکُمْ» شما به امورات دنیوی و تخصصی خود آگاه تر هستید، و در مسند بزاز آمده که فرمودند :

 « وَإِنِّی قُلْتُ لَکُمْ ظَنًا ظَنَنْتُهُ، فَمَا قُلْتُ لَکُمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فَلَنْ أَکْذِبَ عَلَی اللهِ تَبَارَکَ وَتَعَالَی» یعنی: «من آنچه که به شما گفتم گمان و نظر خودم بود، اما هرآنچهبه شما گفتم که خدای عزوجل چنان فرموده، هیچگاه دروغی بر خداوند تبارک و تعالی نیست». صحیح مسلم (2363) و مسند البزاز (937).
و از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت شده که فرمودند :
«
 إنما أنا بشر، إذا أمرتکم بشیء من دینکم فخذوا به، و إذا أمرتکم بشیء من رأیی ، فإنما أنا بشر». صحیح الجامع (2338).یعنی: «همانا من بشری هستم (مانند شما)، هرگاه شما را در دینتان به چیزی امر کردم آنرا اجرا کنید، و اگر چیزی را از روی نظر خود به شما گفتم، بدانید که من بشر هستم (و صددرصد درست نیست)».
خلاصه اینکه:
 انبیای الهی در ابلاغ دین عصمت داشتند، و هرآنچه مربوط به دین و احکام آنست را بدون کم
  کاست و کتمان برای مردم بیان کرده اند، و اگر احیانا در پاره ای از مسائل مرتبط به امر دین دچار سهو یا اشتباه می شدند بلافاصله توسط وحی تصحیح و اصلاح می شدند و مردم آگاه می گشتند، و در کاروبار دنیایی و غیر دینی هم عصمت نداشتند، و این امرلطمه ای بهرسالت ایشان وارد نمی کند، زیرا خدای متعال نفرموده که من پیامبری تاجر یا دهقان  یا طبیب یا صنعتکاری برای شما فرستادم! بنابراین اشتباه کردن در این امورات چیز عجیبی نیست و تشخیص امر رسالت از غیر آن برای مردم آسان بود، و همانگونه که چند مثال ذکر کردیم مسائل دنیوی و غیر دینی قابل تمییز بودند وپیامبر صلی الله علیه وسلم هرآنچه مربوط به دین و رسالت می بود را بعنوان دین به مردم می فهماند تا مردم متوجه شوند که فلان مسئله از دین است و فلان مسئله خارج از رسالت است.
برهمین مبنا فقهای اسلام فرمودند : اصل در فرموده های پیامبر صلی الله علیه وسلم بر آنست که اقوال ایشان مبنای تشریعی دارند و از جانب وحی هستند مگر آنکه دلیلی یافت شود که ثابت کند فلان قول نبوی نظر شخصی ایشان بوده، و اگر چنین حجتی وجود نداشته باشد به اصل عمل می شود؛ یعنی اقوال او مورد تایید وحی هستند و جنبه تشریعی دارند، اما اصل در افعال نبوی همیشه بر جنبه تشریعی نیست؛ گاهی جنبه تشریعی دارد و گاهی اجتهاد و نظر شخصی ایشان است.
عصمت پیامبران در چه چیز های است؟
پیامبران علیهم الصلاة و السلام در بین مخلوقات از همه شرافتمندتر و پاکتر بودند و بیشتر از همه تقوای خداوند را داشته و دارند و از او می ترسند و برگزیدگانی هستند که مردم باید به آنها تأسی جویند و اقتدا نمایند. رسول صلی الله علیه وسلم و پیامبران علیهم الصلاة و السلام دارای مقام عصمت و مصؤن از اشتباه و معاصی است.
مسائل مرتبط با عصمت را به دو امر زیر تقسیم می کنیم:
-  عصمت در تبلیغ دین
-  عصمت در خطاهای بشری
مورد اول، یعنی در تبلیغ انبیاء همگی معصومند.الله تعالی می فرمایند: « ولو تقول علینا بعض الأقاویل * لأخذنا منه بالیمین * ثم لقطعنا منه الوتین * فما منکم من أحد عنه حاجزین « (الحاقة /47 44 ) یعنی: و اگر ( او) پاره‏ای گفته‏ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت می‏گرفتیم سپس رگ قلبش را پاره می‏کردیم و هیچ یک از شما مانع از (عذاب) او نمی‏شد.
شیخ عبد العزیز بن باز( رحمه الله )
 در ( فتاوی ابن باز جلد 6/371 )  می گوید:   قاطبه مسلمانان اجماع دارند که پیامبران علیهم الصلاة و السلام و از جمله محمد صلی الله علیه وسلم در آنچه که مربوط به خطای تبلیغ در دین است معصومند ،الله تعالی می فرمایند:« والنجم إذا هوی * ما ضل صاحبکم وما غوی * وما ینطق عن الهوی * إن هو إلا وحی یوحی * علمه شدید القوی » (سوره  النجم /1-5 ) یعنی: سوگند به اختر چون فرود می‏آید (که) یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده و از سر هوس سخن نمی‏ گوید این سخن بجز وحیی که وحی می‏شود نیستآن را (فرشته) شدیدالقوی به او فرا آموخت.
پس پیامبر ما محمد صلی الله علیه وسلم در تمام آنچه که مربوط به تبلیغ دین الله از قول و فعل و تقریر است،معصوم می باشد و در این مسئله بین اهل علم اختلافی نیست."
اما در خصوص مورد دوم یعنی معصوم بودن در خطاهای بشری:این مسئله به دو بخش تقسیم می شود:
1-
  عدم خطای انبیاء مربوط به گناهان کبیره،که آنها علیهم السلام از گناهان کبیره معصومند چنانکه شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در مجموع الفتاوی:جلد4 / 319 بر آن تاکیید داشته.
2-
   گناهان صغیره،گاهی یعضی از انبیاء مرتکب گناهان صغیره شده اند و لذا اکثر اهل علم معتقدند که انبیاء در گناهان صغیره معصوم نیستند.و اگر یکی از انبیاء مرتکب چنین گناهی شده باشد الله تعالی به وی تذکر داده و او نیز مبادرت به توبه نموده است.
کسانیکه می گویند: آدم علیه السلام معصیت کرد و توسط شیطان دچار لغزش گردید و جهت اثبات آن به فرموده خداوند متعال استناد می جویند:« فَأَکَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» (سوره طه121) «از آن درخت خوردند آنگاه شرمگاهایشان آشکار گردید و شروع به پوشاندن خویش به وسیله برگ درختان بهشت کردند و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد بنابراین اغوا شد یعنی راه را گم کرد.» و در سوره بقره آیه 36 می فرماید:« فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا» «شیطان آن دو را از آنجا دچار لغزش کرد.»
جواب این است که: آنچه در مورد آدم علیه السلام در اینجا روی داده قبل از نبوت بوده است بنابراین درست نیست که آن را وسیله طعنه زدن به او قرار داد. امام ابوبکر بن فورک گوید: این جریان مربوط به قبل از نبوت آدم بوده است و دلیل آن فرموده پروردگار است که می فرماید:« ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَی» (سوره طه122) «سپس پروردگارش او را برگزید، توبه اش را قبول کرد و او را هدایت نمود.» و آنگاه می گوید که برگزیدن و هدایت آدم بعد از عصیان و نافرمانی بوده است و اگر قبل از آن بود دلیل جواز گناه به صورت واحد در مورد آنها بود و همچنین قبل از نبوت شریعتی برای پیامبران وجود ندارد که بر ما تصدیق آن واجب باشد و اما زمانی که از طرف پروردگار به سوی مردم مبعوث شدند، امین و معصوم در رساندن پیام پروردگارند و گناه گذشته به آن ضرری نمی رساند.
اگر گفته شود چگونه وقایع روی داده را به قبل از نبوت آدم مرتبط می دارید مگر نبوت همان وحی کردن از جانب پروردگار نیست؟ در حالیکه آیات و احادیث ناطق به آنند که خداوند با آدم قبل از خروج از بهشت سخن گفته است.
جواب اینست که: نبوت در اینجا منتفی است زیرا آن تنها وحی نیست بلکه وحی کردن به شخص نبی برای یک شریعت جدید و یا تجدید شریعت قبلی است و این چیزی است که دلایل موجود آن را در مورد آدم نمی رساند که در بهشت همراه همسرش به او شریعتی داده شده باشد. بنابراین صحیح ترین سخن در این مورد این است که آنچه در مورد آدم روی داده قبل از نبوتش بوده است. تنها چیزی که احتمال داشتن شریعتی را برای آدم علیه السلام قبل از آن نافرمانی ممکن می سازد توبه ای است که بعد از ارتکاب نافرمانی اقدام به آن کرد ولی این کار نه به واسطه شریعت بلکه تنها به خاطر صفا و پاکی نفس و شناخت مقام و منزلت پروردگار از جانب آدم علیه السلام تحقق یافت. خداوند متعال می فرماید:«  فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» (سوره بقره 37) «آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود آنگاه خداوند توبه اش را پذیرفت که او توبه پذیر مهربان است.»
از جمله مثالهایی که خالفان باز در این زمینه بیان داشته اند و به خاطرش می خواهند قرآن را زیر سؤال ببرند آن هم موردی است که قبل از نبوت در مورد موسی علیه السلام روی داده و آن ارتکاب جرم قتل است و برای آن به قرآن استناد می جویند:
« وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ» (سوره قصص15) «هنگامی که مردم شهر در بی خبری بودند موسی به شهر درآمد؛ دو نفر را دید که با همدیگر می جنگند یکی از آن دو از قوم موسی و دیگری از طایفه دشمنان او بود. آنگاه شخصی که از طایفه موسی بود او را به کمک طلبید، موسی به کمکش شتافت و با یک مشت آن مرد را از پای درآورد و گفت: این کار از شیطان است هر آینه شیطان دشمن گمراه کننده آشکاری است.» سپس می گویند که موسی علیه السلام از ارتکاب آن پشیمان شد و همین ندامت باعث شد که در حضور پروردگار در شفاعت پیش قدم نشود چنانکه در حدیث شفاعت که طولانی است بیان گردیده**فَیَأْتُونَ مُوسَی فَیَقُولُونَ یَا مُوسَی أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ فَضَّلَکَ اللَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَبِکَلَامِهِ عَلَی النَّاسِ اشْفَعْ لَنَا إِلَی رَبِّکَ أَلَا تَرَی إِلَی مَا نَحْنُ فِیهِ فَیَقُولُ إِنَّ رَبِّی قَدْ غَضِبَ الْیَوْمَ غَضَبًا لَمْ یَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ وَلَنْ یَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ وَإِنِّی قَدْ قَتَلْتُ نَفْسًا لَمْ أُومَرْ بِقَتْلِهَا نَفْسِی نَفْسِی نَفْسِی**(بخاری) (در روز قیامت مردم پیش موسی می آیند و می گویند: ای موسی تو رسول خدا هستی و خداوند به واسطه رسالت و سخن گفتن با شما، تو را برتری داده است. پیش پروردگارت برای ما شفاعت کن. مگر نمی بینی ما در چه وضع و حالی هستیم؟ در جواب می گوید: پروردگارم امروز چنان خشمگین است که نه در گذشته و نه در آینده بدین صورت خشمگین نخواهد شد من کسی را بدون اینکه مأمور به کشتن او باشم، کشتم. من هم اکنون در فکر خود می باشم. خودم، خودم، خودم.)
در این باره نیز می گوییم: آنچه که مخالفان در حق موسی علیه السلام بیان کرده اند مربوط به قبل از نبوتش بوده است چنانکه خداوند متعال می فرماید:«قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ*وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ*قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ*فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ»  (سوره شعرا 18- 21 ) «گفت: ای موسی آیا تو را در میان اهل خویش در دوران جوانی نپروراندم؟ و سالها عمر خویش را در میان ما گذراندی و انجام دادی آنچه را می خواستی و از جمله ناسپاسان بودی. گفت: من آن کار را کرده و از جمله گمراهان بودم سپس گریخته و از عقوبت شما ترسیدم آنگاه پروردگارم مرا دانش آموخت و از جمله پیامبران قرار داد.» موسی قصد کشتن او را نداشت بلکه هدفش دفاع از برادرش بود بنابراین مرتکب قتل عمد نشد و به خاطر این کار موسی از خداوند درخواست بخشش نمود و خداوند نیز او را بخشد چنانکه می فرماید: «قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (سوره قصص 16) «گفت: پروردگارا به درستی که به نفس خویش ظلم کردم، مرا ببخش، آنگاه پروردگار او را بخشید که به راستی او صاحب بخشش و رحمت است.»و ایرادهایی را به پیامبران نسبت می دهند که در حقیقت امر خلاف اولی است یعنی انجام ندادنش بهتر بود.
مامسؤل رفتن مردم به جنت نمی باشیم!
در قرآن عظیم الشان با زیبای خاصی میفرماید  :« إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یضِلُّ عَلَیهَاوَمَا أَنتَ عَلَیهِم بِوَكِیلٍ » (سوره زمر 41).(ای محمد) ما این کتاب را به حق برای هدایت مردم بر تو نازل کردیم پس هر کس که ، هدایت یافت به سود وفایده خودش است، و هر که گمراه شد به زیان وضررخود ش تمام میشود،وتو وکیل و مسئول آنها نیستی.
مفسرین در تفسیر آیه متبرکه ( 41
 سوره زمر) مینویسند که اساسآ  قرآن عظیم الشان برای هدایت ورهنمایی  بشریت  نازل شده .« إِنَّا أَنْزَلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِ‏ »
( بطور یقین این کتاب پر جلال وپر معجزه میباشد ، بدون اینکه در ان
 باطل و اشیا بی مفهوم باشد ، براى هدایت بشریت  بر تو فرو فرستادیم) .
علما ء میگویند در مورد کلیمه «حق» که در آیه متذکره
 ذکر گردیده  است،میتوان دو تفسیر را  ازآن بعمل اورد.
1- اول اینکه نزول وارسا ل قرآن
  عظیم الشان به پیامبر صلی الله علیه وسلم ،به  حق صورت پذیرفته است ، ودر آن هیچگونه چیزی باطلی دیده نمیشود.
2- دوم اینکه این کتاب حق است (ذَلِكَ الْكِتَابُ
 لاَ رَیبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ) است ، قرآن عظیم الشان کتاب برحق ودر آن جای  هیچگونه شک وشبهه وجود نمیتواند داشته باشد ، وبرای هدیت متقیان نازل گردیده است .
همچنان در این هم جای شک وشبهه باقی نمی ماند که این کتاب : یعنی قرآن عظیم الشان بر پیامبر صلی الله علیه وسلم غرض رهنمایی وهدایت بشریت نازل گردید ه است ، بنا بر انسانها است
  تا در رهنموی وهدایت این کتاب آنچه که حق است بدان عمل نمایند واز آن چیزکه موجب ضلالت انسانی میگردد از آن باید دوری واجتناب نماید ، باید به فهم قرآن عمل کرد وزندگی خویش را در فهم ومنطق قرآن اعیار ساخت ، به سوى آنچه که این کتاب مارا  تشویق و ترغیب مى‏كند، باید  بدان شتافت و آن راعملی  ساخت ، و از آنچه که از انجام آن ما را هشدار  داده ومنع نموه است ، باید هشدار آنرا جدی گرفت وخود را از آنجام  آن نگاه کرد.  به هرآنچه که  قرآن عظیم الشان مارا  فرا مـیـ‏خواند، آن را رشد و هدایت به حساب آورد و از آنچه که نهی فرموده ، آن را باطل و ناروا شمرد وازآن دوری کرد.
در ادامه آیـه شریفه می آید :«
   فَمَنْ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ »  پس هركس وهر انسان  راه هدایت را قبول کرد ، راه هدایت را در پیش گرفت ، و با دلیل و برهان به سوى حق شتافت به نفع  او خواهد بود ، زیرا که حکم علمی است که :  نتیجه حق پذیری به خود انسان باز میگردد.
«
 وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یضِلُّ عَلَیهَا » ( و هركس گمراه گردید و از حق روشن کلام الهی سرپیچی و انحراف جوید، در نهایت امر به زیان وضرر خودش تمام خواهد گردید ، در نتیجه  شخص گمراه  ای خواهد بود ؛ وبه اصطلاح  كیفر  عمل انحرافی خویشرا خواهد چشید.
«
 وَمَا أَنْتَ عَلَیهِمْ بِوَكِیلٍ» و تو اى پیامبر! بر آنان به بحیث  وكیل و مراقب گماشته نشده‏اى، و موظّف نیستى كه حق را به قلب ، جان ووجود آنان  برسانی ، وبه اصطلاح همیشه مراقب ومو اظب آنان باشی که آنان انحرف ننمایند .زیر که  تو نمى‏توانى آنان را به اسلام و ایمان وادار به اجبار سازى. تنها وتنها وظیفه تو رساندن پیام آسمانی است ، نه نگهبانى از دلهاى مردم ویا  اجبارشان به پذیرش حق.
ایمان یک عقد، وپیمان والتزام قلبی ودرونی است که انسان با اختیار خود  آن را باید بپذیرد. بدین اساس دین مقدس اسلام  ایمان اجباری را  قبول ندارد وپروردګار باعظمت ما انسان را آزاد گذاشته است تا با  تحقیق  دین را  انتخاب  کند.
در منطق قرآن ،کسانیکه انتخاب کننده دین ناحق باشد آنرا کافروکسانیکه قبول کننده دین حق باشد آنرامؤمن مسمی
  می کند. درین محاسبه کسې میتواند مسلمان باشد و سرانقیاد وتسلیم  به راه حق فرو آورده باشد اما مؤمن نباشد. 
چنانچه
 گفتیم مؤمن همان رابطه و تعهد داخلی است که ازآن تعهد و صداقت آن الله تعالی و خودشخص مسلمان و مؤمن خبر دارد.
دین مقدس اسلام برای انتخاب دین
  قاعده وقانون راوضع نموده است که پایه وبنیاد این قانون در( آیه : ۲۵۶  سورﮤ بقره) با ظرافت خاص بیان یافته است :
پروردگار با عظمت ما می فرماید : «
 لا اکراه فی الدین قد تبین الرُشد من الغی ... » الایه( اجبار واکراهی در ( قبول دین ) نیست ،چراکه هدایت وکمال از گمراهی وضلال مشخص شده است .
 شأن نزول آیه متبرکه :  این آیه  در سورﮤ بقره  بوده وسورﮤ بقره بعد از هجرت به مدینه آغاز گردیده است. وحی این سوره زمان آغاز یافت که نظام اسلامی در حال شکل گیری  واستحکام بود.
مفسرین  میگویند : که این سوره در باره مردی از اهل مدینه واز قبیلــﮥ بنی سالم بن عوف ، در مورد شخص  بنام« حصین» ، نازل شده است : 
قصه
  طوری است که: «حصین » که خودش مسلمان شده بود ، دوپسر داشت که نصرانی بودند وتا هنوز بدین اسلام  مشرف  نشده بودند .
این مرد داستان رابحضورمحمد صلی الله علیه و سلم
  عر ض داشتند  که یا رسول الله ! آیا میتوانیم آن  دو را مجبور به قبولی دین اسلام کنم ،چون آنان حاضر نیستند که غیراز نصرانیت دین دیگری را بپذیرند ؟!در جواب آیه شریفه « لا اکره فی الدین ... » نازل شد .
همچنان برخی از مفسرین
  در  شان  نزول این آیه  فرموده اند که : مردی از  انصار غلامی داشت سیاه  پوست  بنام « صبیح » میخواستند اورا به  دین اسلام به زور مجبور سازند .
 در همین اثنا آیه « لا اکراه فی الدین » بر پیامبر محمد صلی الله علیه وسلم نازل شد وبه «صبیح » وتمام مسلمانان  هدایت داد شد تا درپذیرش دین کوچکترین اجبار واکرهی را برمردم روا ندارند وفرمود: که انسان ها از کمال اختیار وآزادی برخوردار  میباشند .
همچنان  حضرت عمر رضی الله  عنه پیره زن نصرانی را به دین مقدس اسلام دعوت کرد؛ او در جواب گفت : « انا عجوز کبیرة والموت اقرب الی» یعنی من پیر زن بزرګسالی  هستم  که مرگم نزدیک  شده است ؛ چرا در آخر عمر خود  مذهبم را  رها کنم ؟ حضرت عمر رضی الله عنه بعد از استماع  صحبت  زن  اورا بر ایمان  آوردن اجبار نه نمود ؛ بلکه این آیه شریفه  را تلاوت  نمود که :  « لا اکره فی الدین » یعنی ، در دین  اجباری نیست» ودر حقیقت بر پذیرش  ایمان  زور واکراه امکان  ندارد.
دین مقدس  اسلام  ارتباط ایمان را با اعضای  ظاهری نداسته ، بلکه ایمان  وعدم ایمان را از اموری  قرار داده است که ارتباط  اساسی به خواست خود انسان ومیل  ورضایت درونی  او دارد .
 طوریکه خداوند متعال میفرماید:«وقل الحق من ربکم فمن شا ءفلیؤمن ومن شا ءفلیکفر»   (بکو : حق ( همان چیزی است که ) از سوی پروردگار تان ( آمده ) است
( ومن آن را با خود آورده ام وبرنامه من
  وهمه مؤمنان است ) پس هرکس که میخواهد ( بدان ) ایمان بیاورد وهرکس می خواهد ( بدان ) کافر شود .) (سوره  الکهف : ۲۹ )
قرآن  عظیم الشان محمد صلی الله علیه وسلم را به این  حقیقت  متوجه ساخته  است که بر تو فقط تبلیغ  دعوت واجب است وتو نمیتوانی بر مردم  به گرویدن  به اسلام  اجبار کنی .« افأ نت تکره الناس حتی یکونو ا مؤمنین » ( یونس : آیه ۹۹ ) « آیا تو ( ای پیغمبر ! ) می خواهی  مردمان  را مجبور سازی که ایمان بیاورند ؟ ( این کار نه صحیح ونه سودمند است ونه از  دست تو ساخته است  ).
وباز در سوره ( الغاشیه :
آیه : ۲۲  میفرماید : « لست علیهم بمسیطر »( تو بر آنان چیره ومسلط نیستی ) همچنان قرآن عظیم الشان در سوره الشوری آیه : ۴۸  میفرماید : « فان اعرضوا فمأ ارسالنک علیهم حفیظآ إن علیک إلا البلاغ » (اگر ( مشرگان از پذیرش دعوت تو ) روی گردان شدند (باک مداروغمگین مشو) چراکه ماتو به عنوان مراقب ومواظب ایشان نفرستادیم .بر تو پیام باشد وبس .)
همچنان قرآن  عظیم الشان در( سوره مزمل آیه : ۱۹) میفرماید :« فمن شا ء اتخذ الی ربه سبیلا» «پس هرکس که بخواهد ( میتواند ) راهی به سوی پروردگارش اتخاذ نماید»
در این آیه متبرکه جمله « من شا ء » دلیل بر اختیار وآزادی انسان در انتخاب کفر وایمان است . « انا هدیناه السبیل إما شاکرا وإما کفورا »  «ما راه  را به انسان  نشان دادیم ، خواه شکر گذار باشد ( وپذیرا شود ) ،یا (مخالفت کند و ) کفران نماید . » در آیات متذکره  راه حق  وباطل از یکدیگر  مشخص  شده است  وانتخاب  هریک به دست  خو د انسان است ، او مجبور نیست  ودر عمل میتواند  هر کدام  از این راه  را که بخواهد انتخاب کند ،لکن اگر راه حق وحققیت را انتخاب کرد ، به جنت وسعادت ابدی  دست می یابد  واگر راه  باطل  را انتخاب کرد ، به عذاب دردناک ، وجهنم وبدبختی عظیمی گرفتار خواهد شد .
قرآن عظیم الشان در بیش از ( ۱۲۰ ) آیه تأکید نموده است که اسلام بر اساس  رضایت قلبی وآموزش  محض  انتشار یافته است وبعد  از عرضه شدن  اسلام  بر مردم ،  بر ای آنها  صلاحیت عام تام داده شده است تا در پذیرش ورد دین  آزاد باشند . بنابر  همین  منطق بزرگ انسانی است که پیامبرمحمد صلی الله علیه وسلم  بعد از فتح مکه  اهل مکه را به حال خود  رها کرد  وفرمود : «اذهبوا  فأ نتم الطلقا ء » : بروید ، شما آزادید وبعد از این فتح عظیم وسرنوشت  ساز  بر آنا ن، کسی را به  اسلام مجبور نکرد.  

 

صدق الله العظیم و صدق  رسوله نبی الکریم.

فهرست:
معلومات مؤجز 
وجه‌ تسمیه
 
 اسباب نزول 
شرایط صحابه شدن  
محتوی
 کلی سوره عبس
ترجمه وتفسیر مؤجز 
مخاطب این سوره کیست 

معصوم بودن آنبیاء 
عصمت پیامبران در چه چیز های است؟
مامسؤل رفتن مردم به جنت نمی باشیم! 

منابع و مأخذ های عمده:
- تفسیر وبیان کلمات قرآن کریم (تالیف شیخ حسنین محمد مخلوف واسباب نزول علامه جلال الدین سیوطی ترجمه از عبد الکریم ارشد فاریابی
- تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤ ف مخلص
هروی
 -
فیض  الباری شرح صیح البخاری  داکتر عبد الرحیم فیروز هروی
- تفسیر طبری - امام المفسرین 
- تفسیر پرتوی از قران
-  تفسیر القرآن الکریم - ابن کثیر (متوفی سال 774 هـ)

- امام سیوطی کتاب   »اسباب النزول  »
- مفردات الفاظ القرآن،از راغب اصفانی
- جلوه های از اسرار قرآن مهندس حکمتیار
- تفسیر معارف القران  مولف حضرت علامه مفتی محمد شفیع عثمانی  دیوبندی مترجم مولانا محمد یوسف حسین پور 
- تفسیر فی ظلال القرآن/ سید قطب (متوفی سال 1387 هـ)
- تفسیر نور تألیف دکتر مصطفی خرّم دل
- تفسیر کابلی (تالیف :شیخ محمود الحسن دیوبندی  مترجم : هیاتی از علمای افغانستان )
- صحیح مسلم
- صحیح البخاری

 برای مشاهده دیگر تفاسیر بر روی سوره های زیر کلیک کنید.

 

تفسیر احمد سوره نبأ

تفسیر احمد سوره نازعات

تفسیر احمد سوره  عبس

تفسیر احمد سوره تکویر

تفسیر احمد سوره انفطار

تفسیر احمد سوره مطففین

تفسیر احمد سوره انشقاق

تفسیر احمد سوره بروج

تفسیر احمد سوره طارق

تفسیر احمد سوره اعلی

تفسیر احمد سوره غاشیه  

تفسیر احمد سوره فجر

تفسیر احمد سوره بلد

تفسیر احمد سوره شمس

تفسیر احمد سوره لیل

تفسیر احمد سوره ضحی

تفسیر احمد سوره شرح

تفسیر احمد سوره تین

تفسیر احمد سوره علق

تفسیر احمد سوره قدر

تفسیر احمد سوره بینه

تفسیر احمد سوره زلزله

تفسیر احمد سوره عادیات

تفسیر احمد سوره قارعه

تفسیر احمد سوره تکاثر

تفسیر احمد سوره عصر

تفسیر احمد سوره همزه

تفسیر احمد سوره فیل

تفسیر احمد سوره قریش

تفسیر احمد سوره ماعون

تفسیر احمد سوره کوثر

تفسیر احمد سوره کافرون

تفسیر احمد سوره نصر

تفسیر احمد سوره مسد

تفسیر احمد سوره اخلاص

تفسیر احمد سوره فلق

تفسیر احمد سوره ناس 

 

 

بخش نظرات براي پاسخ به سوالات و يا اظهار نظرات و حمايت هاي شما در مورد مطلب جاري است.
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نيز نظري براي اين مطلب ارسال نماييد:


کد امنیتی رفرش